جدول جو
جدول جو

معنی بساوش - جستجوی لغت در جدول جو

بساوش
(بِ / بَ وِ)
لمس. پرواس. پرماس. ببساوش. مجش.
لغت نامه دهخدا
بساوش
لمس، لامسه
تصویری از بساوش
تصویر بساوش
فرهنگ لغت هوشیار
بساوش
بساوایی، لامسه، لمس
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بساو
تصویر بساو
لمس کردن، دست مالیدن، دست زدن به چیزی
پرماسیدن، بساویدن، پساویدن، بپسودن، ببسودن، پسودن، سودن، پرواسیدن، بسودن، پرماس، برماسیدن
فرهنگ فارسی عمید
صورتی فلکی در نیمکرۀ شمالی آسمان که به شکل مردی با شمشیری در یک دست و یک سر در دست دیگر مجسم می شود
فرهنگ فارسی عمید
(بِ وِ)
لمس. لامسه. ببسائی. بساوش. پرواس. پرماس. مجش: اما تن به ببساوش اندام نرم از درشت و گرم از سرد بازداند. (کشف المحجوب)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
برساووش. برشاوش نام صورتی از صور فلکیه از ناحیۀ شمالی و نام دیگر آن حامل رأس الغول است و آنرا بر مثال مردی توهم کرده اند بر پای چپ ایستاده و پای راست برداشته و دست راست بر سر نهاده و بدست چپ سری گرفته مکروه و زشت آنرا رأس الغول خوانند و آن بیست و شش ستاره است و خارج صورت سه ستاره است و در صورت برساوش کوکبی است روشن از قدر دوم و آنرا رأس الغول نامند. (جهان دانش) ، زیور بینی است که بممالک مشرقی زنان استعمال نمایند. (آنندراج) ، عروس. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
خیار بزرگی باشد که بجهت تخم نگاه دارند، (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
امر) از مصدر بساویدن. (لغت فرس اسدی ص 416) :
بجانم که آزش همان نیز هست
ز هر سو بیارای و ببساو دست.
اوبهی.
رجوع به بساویدن، پساویدن و بساییدن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از برساوش
تصویر برساوش
((بَ وُ))
حامل رأس الغول، برنده سر دیو، یکی از صورت های فلکی شمالی به صورت مردی که با دست چپ سر بریده دیوی را با موی گرفته و ستارگان آن بیست و شش باشند
فرهنگ فارسی معین