- بساوش
- لمس، لامسه
معنی بساوش - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
((بَ وُ))
فرهنگ فارسی معین
حامل رأس الغول، برنده سر دیو، یکی از صورت های فلکی شمالی به صورت مردی که با دست چپ سر بریده دیوی را با موی گرفته و ستارگان آن بیست و شش باشند
صورتی فلکی در نیمکرۀ شمالی آسمان که به شکل مردی با شمشیری در یک دست و یک سر در دست دیگر مجسم می شود
لمس کردن، دست مالیدن، دست زدن به چیزی
پرماسیدن، بساویدن، پساویدن، بپسودن، ببسودن، پسودن، سودن، پرواسیدن، بسودن، پرماس، برماسیدن
پرماسیدن، بساویدن، پساویدن، بپسودن، ببسودن، پسودن، سودن، پرواسیدن، بسودن، پرماس، برماسیدن