- بسانیدن
- مشروب کردن آب دادن
معنی بسانیدن - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
لمس کردن
پاره کردن، شکستن
تماس پیدا کردن، لمس کردن
چیزی را بدست کسی دادن تسلیم کردن، کسی را بجایی یا نزد کسی بردن، چیزی را بچیزی متصل کردن، ابلاغ کردن خبر یا پیامی، پروراندن بالغ کردن
آب دادن کشت و باغ مشروب کردن سقایت
پژمرده ساختن، رنجاندن، آزردن، گداختن، برای مثال از او بی اندهی بگزین و شادی با تن آسانی / به تیمار جهان دل را چرا باید که بخسانی (رودکی - ۵۳۰)
لمس کردن، دست مالیدن، دست زدن به چیزی
پرماسیدن، پساویدن، بپسودن، ببسودن، پسودن، بساو، سودن، پرواسیدن، بسودن، پرماس، برماسیدن
پرماسیدن، پساویدن، بپسودن، ببسودن، پسودن، بساو، سودن، پرواسیدن، بسودن، پرماس، برماسیدن
ساییدن، فسان کردن
باز داشتن
پوشیدن ساز جنگ، ساز سفر کردن، تدبیر کردن، سامان دادن، کاری را آراسته و مهیا و آماده کردن، انجام دادن، قصد کردن آهنگ کردن ازاده نمودن
کار سازی کردن واستمداد نمودن، آراستن، حاضر کردن
پرده کشیدن، آماده کردن، حاضر کردن
پاره کردن، شکستن
در آغوش گرفتن غلغلیج کردن نوازش کردن
مهیا وآماده شده
ستیزه ولجالت کردن، مجادله، منازعه
زایل وپاک کردن رنگ، صیقلی نمودن، زدودن
لمس شده دست مالیده
مشروبکردن فرمودن دستور بسانیدن دادن
کاشتن
ستودن، مدح کردن
گداختن گدازانیدن، پژمرده ساختن، در رنج داشتن
گذاشتن هشتن
رها کردن
پاره کردن چاک دادن دریدن شکافتن
تهدید
کسب بو کردن
آسودن
باز ایستادن از کار