- بسامان
- منتظم، مرتب، منظم
معنی بسامان - جستجوی لغت در جدول جو
- بسامان
- نیک وخوب وراست
- بسامان
- خوب، نیکو، مرتب، با نظم و آراستگی
- بسامان ((بِ))
- مرتب، آماده، آسوده خاطر
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
نا منظم، بی نظم، بی ترتیب، خراب
بی سامان، بی ساز و برگ، بی نظم و ترتیب
بی سامان، بی سرانجام، بی هنجار
بی ترتیب بی نظم، بی برگ بی توشه، بیخانمان، فقیر
(پسرانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
ترتیب، نظام، زندگی، سرزمین، ناحیه، روش کاری، صبر، آرام و قرار، نام مؤسس سلسله سامانیان
انظباط، دیار، ترتیب، نظم، منطقه
لوازم زندگی، آراستگی و نظم داشتن
اسباب خانه، لوازم زندگانی، افزار کار، بار و بنۀ سفر، کالا،
آراستگی و نظم، برای مثال گهی بر درد بی درمان بگریم / گهی بر حال بی سامان بخندم (سعدی۲ - ۴۹۲) آرام و قرار، برای مثال کسی که سایۀ جبار آسمان شکند / چگونه باشد در روز محشرش سامان (کسائی - مجمع الفرس) اندازه و نشانه، برای مثال میان بربسته بر شکل غلامان / همی شد ده به ده سامان به سامان (نظامی - مجمع الفرس)
سامان دادن: نظم و ترتیب دادن و آراستن، سر و صورت دادن
سامان گرفتن: سامان یافتن، سر و سامان یافتن، نظم و ترتیب پیدا کردن، سرو صورت به خود گرفتن، صاحب خانه و زندگانی شدن
آراستگی و نظم،
سامان دادن: نظم و ترتیب دادن و آراستن، سر و صورت دادن
سامان گرفتن: سامان یافتن، سر و سامان یافتن، نظم و ترتیب پیدا کردن، سرو صورت به خود گرفتن، صاحب خانه و زندگانی شدن
اسباب، لوازم، وسایل زندگی، باروبنه، متاع، کالا، آراستگی، نظم، رواج و رونق، آرام، قرار، مکان، محل، تدارک
نامنظم
مشکوک
زنهار خواهی، پناه خواهی
جماعت، مردمان، انبوه
قسمی نان گندم که با شکر یا شیره آنرا شیرین کنند
قسمی نان گندم که با شکر یا شیره آنرا شیرین کنند
باغدار، باغبان
شخم زدن زمین
باغها، بستانها
پارسی تازی شده:، جمع بستان، بوستان ها جمع بستان بوستانها
انواع طبل نقاره دهل
بر حسب دستور، بنا بامر مطیع
جمع بنا، رمن ساختگی والاد گران
آنکه شک ندارد کسی که سوء ظن ندارد، بدون شک یقینا
زمین پهناور و بی آب و علف
بی ترتیبی بی نظمی، بی برگی بی توشگی، بی خانمانی، فقر