جدول جو
جدول جو

معنی بزوئن - جستجوی لغت در جدول جو

بزوئن
ضربه زدن، زدن ناگهانی، گزیده شدن، نیش زدن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بزوین
تصویر بزوین
(پسرانه)
محرک (نگارش کردی: بزون)
فرهنگ نامهای ایرانی
(اِ صَ)
تطاول کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، سرنگون شدن. به پستی رسیدن:
بزیر اندرآمد سر راستی
پدید آمد از هر سوئی کاستی.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
تصویری از بزوان
تصویر بزوان
دراز دستی، برجستن، خوگیری رامش، چیرگی
فرهنگ لغت هوشیار
واژه ای تحقیرآمیز
فرهنگ گویش مازندرانی
برش دادن چوب
فرهنگ گویش مازندرانی
شکسته بندی کردن، بند زدن
فرهنگ گویش مازندرانی
تهمت زدن، افترا بستن
فرهنگ گویش مازندرانی
پخش شدن و باز شدنی ناگهانی، پاشاندن، پخش کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
پاشیده شدن، متلاشی
فرهنگ گویش مازندرانی
جهیدن به جلو، پر و بال زدن، از شادی در پوست نگنجیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
از سرما جمع شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
انباشتن، ذخیره کردن، حفاری زمین توسط حیواناتی همچون خرگوش
فرهنگ گویش مازندرانی
پلک زدن ناخواسته، صدای خاموش شدن چراغ، صدای بچه ها هنگام
فرهنگ گویش مازندرانی
پرش و جهش ماهی و غیره
فرهنگ گویش مازندرانی
مژده زدن، پلک زدن، پریدن مکرر شعله ی چراغ از کمبود نفت
فرهنگ گویش مازندرانی
بدطبع و بدغذا بودن، خوردن غذا از روی بی میلی
فرهنگ گویش مازندرانی
شکسته بندی کردن، تا نهایت فرو بردن
فرهنگ گویش مازندرانی
نورافشانی کردن، پرتوافکندن، برق زدن
فرهنگ گویش مازندرانی
به یک باره ظاهر شدن، ظهور ناگهانی و غیرمنتظره
فرهنگ گویش مازندرانی
پا بیل کردن، با بیل شخم عمیق نمودن، شعله زدن، لهیب آتش
فرهنگ گویش مازندرانی
فریاد کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
سقلمه، سقلمه زدن، سیخونک زدن
فرهنگ گویش مازندرانی
اشاره و ایما با ابرو
فرهنگ گویش مازندرانی
مرحله ای در نمدبافی که با سعد دست بر آن ضربه زنند، به پرواز
فرهنگ گویش مازندرانی
بستن جانوران با ریسمان بلند
فرهنگ گویش مازندرانی
گشاد گشاد راه رفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
پهلو به پهلو شدن و معلق زدن حیواناتی چون خوک در باتلاق و
فرهنگ گویش مازندرانی
حدس زدن، ورانداز کردن، تخمین زدن بی حساب و بی قاعده
فرهنگ گویش مازندرانی
باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
زدن، ضربه وارد ساختن، تنبیه کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
انداختن، چیزی را در جای خودش قرار دادن
فرهنگ گویش مازندرانی
زاییدن
فرهنگ گویش مازندرانی
آمدن
فرهنگ گویش مازندرانی
حرکت کردن، تکان خوردن
فرهنگ گویش مازندرانی