- بزماورد
- گوشت پخته و سبزی و تخم مرغ پخته است که درنان پیچند و با کارد قطعه قطعه کرده و خورند. گوشت پخته و تره و خاگینه باشد که در نان تنک پیچند و مانند نواله سازند و با کارد پاره پاره کنند و خورند لقمه القاضی قاضی ساندویچ
معنی بزماورد - جستجوی لغت در جدول جو
- بزماورد
- خوراکی مرکب از گوشت یا تخم مرغ پخته که لای نان می پیچیدند
- بزماورد ((بَ وَ))
- غذای حاضری، ساندویچ
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
زمین پشته پشته زمین ناهموار و دارای کتل و کریوه
مسابقه، حریف، رقیب
زمین پشته پشته، زمین ناهموار و دارای کتل و کریوه
هریک از دو کس که با یکدیگر جنگ کنند نسبت بدیگری هماورد است حریف رقیب
حریف، رقیب
حریف، هم نبرد، نسبت دو نفر با هم که با یکدیگر نبرد کنند، هماویز
گلاب، عرق گل، عرقی که از یک قسم گل، معروف به گل محمدی یا گل گلاب می گیرند
از ما الورد گلاب گلاب: گویی که مشاطه زبر فرق عروسان ماورد همی ریزد باریک بمقدار. (منوچهری)