- بزغ
- برآمدن آفتاب
معنی بزغ - جستجوی لغت در جدول جو
- بزغ
- قورباغه، وزغ، جانوری از ردۀ دوزیستان با پاهای قوی و پره دار که در آب تخم می ریزد، برخی از انواع آن از بدن خود مایعی رقیق و سمّی جدا می کند، نوزاد بی دست و پای آن دارای سر بزرگ، دم دراز و آبشش است
غورباغه، وک، غوک، بک، پک، چغز، جغز، غنجموش، مگل، ضفدع، قاس، کلا، کلائو
- بزغ ((بَ زَ))
- قورباغه
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
چلپاسه وزغه مارمولک چوب بندی است که شاخه های مو (رز) را روی آن اندازند. حربه ایست دسته دارکه سر آن بداس ماند دهره
سلاحی سرد شبیه ساطور، دهره
چوب بندی که شاخه های تاک را روی آن می اندازند
جانوری شبیه چلپاسه
نیشتر نشتر
ضیافت
اطاق فوقانی که دارای پنجره های متعدد برای نظاره و دخول هوا باشد، گنبد سقف گنبدی
خطا، جرم
آفتاب آمدن، تابیدن
قهر کردن، گردنکشی کردن
دلاور، شجاع
مجلس شراب و جشن ومهمانی
شکافتن چیزی
آرایش بانوان بز کوچک بز کوچک زینت و آرایش عموما و آرایش زنان خصوصا توالت. برکوچک بزیچه
خیو افکندن تف انداختن گلیزیدن
نشتر زدن نیش زدن: دندان
تخم زراعت، دانه
مرد فصیح، رساننده سخن
گلستان، بستان زمینی است که دور آن دیوار کشیده و در آن درختان زیادی کاشته باشند
دمنده روشن تابان
لاتینی تازی شده برغو کرنای گاودم کرنای گاودم یکی از آلات ذوات النفخ. نوع قدیمی آن از شاخ بوده و بعد آنرا از استخوان و فلز ساختند و آن برای تقویت صدای شخص نیز بهنگام مکالمه از مسافت دور بکار میرفت، نای بزرگ کرنای، نوعی از شیپور کوتاه که شکارچیان برای راندن شکار ازمحلی بمحل دیگر بکار برند نفیر، جمع ابواق بوقات. یا بوق اتومبیل. نوعی بوق مغناطیسی است که در اتومبیلها از آن استفاده کنند
آنچه از شاخه های درخت خرما و تاک انگور و درختان دیگر ببرند
نشاط جوانی
به ناز ونعمت زیستن
پای در گل، گرفتار
خارپشت
خطا، جرم، عمل غیر قانونی، گناه
املای دیگر واژۀ بذر، بعضی از اندام های گیاهی مانند تخم، غده یا پیاز که گیاه جدیدی از آن می روید، تخم، دانه
آرایش، زیب و زینت، زیور، زینت دادن، آراستن صورت با مواد مخصوص مانند کرم، بزک، نظم و ترتیب، نوع چیدن و منظم کردن، قانون، قاعده، رسم
بزغاله، بچۀ بز، بز کوچک، چپش، بزیچه، بزبچّه
تافتن، تابیدن، تابان شدن، برآمدن آفتاب