جدول جو
جدول جو

معنی بزز - جستجوی لغت در جدول جو

بزز
(بَ زَ)
سلاح و جوشن. (ناظم الاطباء). سلاح. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برز
تصویر برز
(پسرانه)
قد و قامت، نام یکی از دو برادری که به یاری اردشیر بابکان پادشاه ساسانی برخاستند و او را به خانه خودبردند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از باز
تصویر باز
مقابل بسته، گشوده، ویژگی پنجره، در، روزنه و مانند آنکه امکان ورود و خروج از آن وجود داشته باشد،
بدون پوشش مثلاً زخم باز،
کنایه از در حال کار و فعالیت مثلاً مغازه ها باز بود،
گسترده، بدون مانع مثلاً دشت های باز،
با فاصلۀ زیاد از هم مثلاً دست های باز،
کنایه از ویژگی ذهن خلاق، پویا و دارای قدرت درک بالا مثلاً ذهن باز،
بدون عامل بازدارنده، آزاد مثلاً فضای باز مطبوعاتی،
کنایه از ویژگی چهرۀ بدون اخم و شاد مثلاً چهرۀ باز، با روی باز از ما استقبال کرد
پرنده ای شکاری با منقار خمیده و چنگال های قوی و پرهای قهوه ای سیر که بیشتر در کوه ها به سر می برد و در قدیم آن را برای شکار کردن جانوران تربیت می کردند، برای مثال کند هم جنس با هم جنس پرواز / کبوتر با کبوتر باز با باز (نظامی۲ - ۲۰۹)
دوباره، از نو، دیگرباره مثلاً باز پیدات شد؟، نیز، هم مثلاً اگر حتی یک ذره ملاحظه می کردی، باز غنیمت بود
مکرراً، از نو، دوباره در ترکیب با افعال مثلاً بازآوردن، بازایستادن، بازپرسیدن، بازدادن، بازگرفتن، بازگفتن، بازیافتن، برای مثال پس بر سر این دوراهۀ آز و نیاز / تا هیچ نمانی که نمی آیی باز (خیام - ۹۲)
باختن، پسوند متصل به واژه به معنای بازی کننده مثلاً آب باز، چترباز، شطرنج باز، گاوباز، قمارباز،
پسوند متصل به واژه به معنای علاقه مند به مثلاً خروس باز، کبوترباز، گل باز، رفیق باز،
پسوند متصل به واژه به معنای دارای مهارت در چیزی و عمل کننده به آن مثلاً حقه باز، کلک باز،
پسوند متصل به واژه به معنای بازنده مثلاً جانباز
هر مادۀ حاصل از ترکیب اکسیدها با آب که در ترکیب با اسیدها، نمک و آب ایجاد می کند و رنگ کاغذ تورنسل در تماس با محلول آن آبی شود
واحد اندازه گیری طول برابر با اندازۀ سرانگشتان تا آرنج، واحد اندازه گیری طول برابر با امتداد دو دست درحالی که دست ها به صورت افقی از هم بازشده، ارش، ارج، برای مثال شده به چشم من از شادی زیارت تو / دو سال همچو دو روز و دو میل همچو دو باز (لامعی - ۵۶)
باز شدن: گشاده شدن، گشوده شدن، وا شدن، کنایه از آمادۀ کار شدن، دایر شدن، بازگشتن، کنار رفتن، گشوده شدن گره، برای مثال به اصل باز شود فرع و هست نزد خرد / هم این حدیث مسلّم هم این مثل مضروب (ادیب صابر - ۲۱)
باز کردن: مقابل بستن، گشودن، وا کردن، کنایه از آمادۀ کار کردن، دایر کردن، کنار رفتن، گشودن گره، کنایه از به روشنی بیان کردن یک مطلب پیچیده، روشن کردن رادیو یا تلویزیون، گشودن راه، اصلاح موی سر یا صورت، عزل کردن، منهدم کردن، جدا کردن چیزی از چیز دیگر
باز گذاشتن: گشاده گذاشتن، گشوده گذاشتن، واگذاشتن، باز گذاردن
باز گذاردن: گشاده گذاشتن، گشوده گذاشتن، واگذاشتن، باز گذاشتن
باز خشین: در علم زیست شناسی نوعی باز تیره رنگ با چشم های سرخ که پرهای پشتش سیاه است، خشینه، برای مثال تا نیامیزد با زاغ سیه باز سپید / تا نیامیزد با باز خشین کبک دری (فرخی - ۳۷۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بزاز
تصویر بزاز
پارچه فروش، کسی که انواع پارچه های پشمی و نخی می فروشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برز
تصویر برز
قد، قامت، بالا، بلندی، برای مثال ببودند یک هفته بر برز کوه / سر هفته گشتند یکسر ستوه (فردوسی۲ - ۳/۱۴۵۳)پشته، کوه، بزرگی، شکوه، برای مثال فروکوفتند آن بتان را به گرز / نه شان رنگ ماند و نه فرّ و نه برز (عنصری - ۳۵۶)زیبایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بزغ
تصویر بزغ
قورباغه، وزغ، جانوری از ردۀ دوزیستان با پاهای قوی و پره دار که در آب تخم می ریزد، برخی از انواع آن از بدن خود مایعی رقیق و سمّی جدا می کند، نوزاد بی دست و پای آن دارای سر بزرگ، دم دراز و آبشش است
غورباغه، وک، غوک، بک، پک، چغز، جغز، غنجموش، مگل، ضفدع، قاس، کلا، کلائو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیز
تصویر بیز
پسوند متصل به واژه به معنای بیزنده مثلاً خاک بیز، مشک بیز
غربال کردن، چیزی را در غربال یا موبیز ریختن و تکان دادن که نرمۀ آن بیرون بیاید و نخاله اش باقی بماند، سرند کردن، بیختن، بیزیدن، ویزیدن، پالاییدن، پرویختن
سیخ فلزی نوک تیز، درفش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برز
تصویر برز
کار، عمل، کشت، زراعت، مالۀ بنایی، مالۀ کشاورزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بوز
تصویر بوز
اسب نیله، اسب تندرو، کنایه از چابک و تیزهوش، برای مثال شاگرد تو من باشم گر کودن و گر بوزم / تا زآن لب خندانت یک خنده بیاموزم (مولوی - لغت نامه - بوز)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بزم
تصویر بزم
جشن، مهمانی، مجلس عیش و عشرت و باده گساری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بزک
تصویر بزک
بزغاله، بچۀ بز، بز کوچک، چپش، بزیچه، بزبچّه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بزک
تصویر بزک
آرایش، زیب و زینت، زیور، زینت دادن، آراستن صورت با مواد مخصوص مانند کرم، بزک، نظم و ترتیب، نوع چیدن و منظم کردن، قانون، قاعده، رسم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بزر
تصویر بزر
املای دیگر واژۀ بذر، بعضی از اندام های گیاهی مانند تخم، غده یا پیاز که گیاه جدیدی از آن می روید، تخم، دانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بزه
تصویر بزه
خطا، جرم، عمل غیر قانونی، گناه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بزبز
تصویر بزبز
وز، صدای پشه یا مگس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بوز
تصویر بوز
کپک نان، بوزک، بورک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بهز
تصویر بهز
راندن دور کردن: به درشتی چیرگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزغ
تصویر بزغ
برآمدن آفتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزه
تصویر بزه
خطا، جرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزو
تصویر بزو
قهر کردن، گردنکشی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزن
تصویر بزن
دلاور، شجاع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزم
تصویر بزم
مجلس شراب و جشن ومهمانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزل
تصویر بزل
شکافتن چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
آرایش بانوان بز کوچک بز کوچک زینت و آرایش عموما و آرایش زنان خصوصا توالت. برکوچک بزیچه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزق
تصویر بزق
خیو افکندن تف انداختن گلیزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزع
تصویر بزع
نشتر زدن نیش زدن: دندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزر
تصویر بزر
تخم زراعت، دانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزاز
تصویر بزاز
جامه فروش، پارچه فروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیز
تصویر بیز
در ترکیب بمعنی (بیزنده) آید: خاک بیز مشک بیز موبیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بجز
تصویر بجز
مگر، غیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حزز
تصویر حزز
سختی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برز
تصویر برز
زراعت، کشاورزی، ارتفاع نقطه از سطح
فرهنگ لغت هوشیار
پرنده ایست مشهور و معروف که سلاطین و اکابر آنرا شکار میکردند گشاده، گشوده، جدا گشاده، گشوده، جدا
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته بوزه اسب تند رو اسب جلد، مرد تیز هوش صاحب ادراک مقابل کودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزم
تصویر بزم
ضیافت
فرهنگ واژه فارسی سره