جدول جو
جدول جو

معنی بزرگی - جستجوی لغت در جدول جو

بزرگی
بزرگ بودن، سروری، توانایی، شوکت
تصویری از بزرگی
تصویر بزرگی
فرهنگ فارسی عمید
بزرگی
(بُ زُ)
بانوی شاعری که اصلش از کشمیر است و در عهد جهانگیر پادشاه، ترک پیشۀ خود کرد و در گوشۀ قناعت خزید. روزی چهار تن شاعر بدیدن او رفتند بار ندادو در همان حال پسربچه ای عرب که خالی از تعشق نبود اجازۀ ملاقات یافت و این حال بر شاعران مذکور گران آمد و رباعی زیر را نوشته برایش فرستادند:
ای شیوۀ کفر و دین بهم ساخته ای
غم را بوجود خود عدم ساخته ای
آثار بزرگی ز جبینت پیداست
گه با عرب و گه به عجم ساخته ای.
وی بر بداهه بیت زیر را در جواب آنان نوشت و نزد آنها فرستاد:
روزی که نهادیم درین دیر قدم را
گفتیم صلاح است عرب را و عجم را.
(از مرآت الخیال ص 335)
لغت نامه دهخدا
بزرگی
(بُ زُ)
عظمت. (ناظم الاطباء). ابهت. (وطواط). بزرگواری. مکرمه. ملک. ملکوت. کبر. کرامت. اکرومه. کساء. مجد. ذکر. جمخ. تجله. جلال. فخمه. نبل. بنله. عظم. عظمه. عظامه. جاهه. جاه. (منتهی الارب) (یادداشت بخط دهخدا) :
یا بزرگی و عز و نعمت و جاه
یا چو مردانت مرگ رویاروی.
حنظلۀ بادغیسی.
بزرگی و شاهی و فرخندگی
توانائی و فر و زیبندگی.
دقیقی.
کی کردار بر اورنگ بزرگی بنشین
می گردان که جهان یاوه و گردانستا.
دقیقی.
چو تاج بزرگی بسر بر نهاد
از او شاد شد تاج و او نیز شاد.
فردوسی.
بزرگی و دیهیم شاهی مراست
که گوید که جز من کسی پادشاست ؟
فردوسی.
بدو گفت گیو ای سر سرکشان
ز فر بزرگی چه داری نشان ؟
فردوسی.
بزرگی و فیروزی و فرهی
بلندی و دیهیم شاهنشهی.
فردوسی.
سخنهای بیداد گوید همی
بزرگی بشمشیر جوید همی.
فردوسی.
او را سزد بزرگی و او را سزد شرف
او را سزد منی و هم او را سزد فخار.
فرخی.
هر کجا عنایت آفریدگار جل جلاله آمده همه هنرها و بزرگی ها ظاهر کرد. (تاریخ بیهقی ص 387). قوم را سخت ناخوش می آید وی را در درجه ای بدان بزرگی دیدن. (تاریخ بیهقی). سستی بر اصالت رائی بدان بزرگی... دست یافت. (تاریخ بیهقی).
بزرگی ترا شاه مهراج داد
کت اورنج و چتر و که ات تاج داد.
اسدی.
بزرگی یکی گوهر پربهاست
ورا جای در کام نر اژدهاست.
اسدی.
بیاد آمدم فر فرهنگ اوی
بزرگی و دیهیم و اورنگ اوی.
(گرشاسب نامه ص 26).
چیست بزرگی همه دنیاو دین
جز که مر او را نشد این هر دو نام.
ناصرخسرو.
گر بنزد توبپیری است بزرگی، سوی من
جز علی نیست به شابی نه حکیم و نه کبیر.
ناصرخسرو.
اگر بزرگی و جاه و جلال در درمست
ز کردگار بر آن مرد کم درم ستمست.
ناصرخسرو.
حجت آری که همی جاه و بزرگی طلبی
هم بر آن سان که همی خلق جهان می طلبند.
ناصرخسرو.
گفتم از دولت تو آن بینم
که بزرگی تو سزا باشد.
مسعودسعد.
خرد شاخی که شد درخت بزرگ
در بزرگیش سرسری منگر.
خاقانی.
دلا تابزرگی نیاید بدست
بجای بزرگان نشاید نشست.
نظامی.
هرکه در کسب بزرگی مرد بلند همت را موافقت ننماید معذور است. (کلیله و دمنه).
بزرگی بایدت بخشندگی کن
که دانه تا نیفشانی نروید.
(گلستان).
یا رب قبول کن ببزرگی و لطف خویش
کآن را که رد کنی نبود هیچ التجا.
سعدی.
خدای راست بزرگی و ملک بی انباز
بدیگران که تو بینی بعاریت داده ست.
سعدی.
آن کز توانگری و بزرگی و خواجگی
بیگانه شد بهرچه رسد آشنای اوست.
سعدی.
تکیه بر جای بزرگان نتوان زد بگزاف
مگر اسباب بزرگی همه آماده کنی.
حافظ.
- امثال:
بزرگی بخدا می برازد و بس.
بزرگی بعقل است نه بسال. (سعدی).
بزرگی خرج دارد.
بزرگی دست خود آدم است.
- بزرگی بخش، بخشندۀ بزرگی و سروری و امارت:
رستمی کز فلک سواری رخش
هم بزرگست و هم بزرگی بخش.
نظامی.
- تاج بزرگی، افسر شاهی و سروری:
سخنگوی دهقان چه گوید نخست
که تاج بزرگی بگیتی که جست.
فردوسی.
همی رو چنین تا گه کیقباد
که تاج بزرگی بسر بر نهاد.
فردوسی.
- فر بزرگی، فر شاهنشهی. فر سروری:
بزرگان بر او گوهر افشاندند
که فر بزرگیش میخواندند.
فردوسی.
لغت نامه دهخدا
بزرگی
عظمت، بزرگواری، کرامت، مجد، عظم، جاه
تصویری از بزرگی
تصویر بزرگی
فرهنگ لغت هوشیار
بزرگی
احتشام، بزرگواری، بلندمرتبگی، عظمت، علو، مجد، نبل، نجابت، والایی، بلوغ، رشد، فراخی، کلانی، وسعت
متضاد: خردی، کوچکی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بزرگی
عظمةً
تصویری از بزرگی
تصویر بزرگی
دیکشنری فارسی به عربی
بزرگی
Bigness, Largeness
تصویری از بزرگی
تصویر بزرگی
دیکشنری فارسی به انگلیسی
بزرگی
grandeur
تصویری از بزرگی
تصویر بزرگی
دیکشنری فارسی به فرانسوی
بزرگی
grandezza
تصویری از بزرگی
تصویر بزرگی
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
بزرگی
величина , величие
تصویری از بزرگی
تصویر بزرگی
دیکشنری فارسی به روسی
بزرگی
Größe, Großheit
تصویری از بزرگی
تصویر بزرگی
دیکشنری فارسی به آلمانی
بزرگی
величина , величність
تصویری از بزرگی
تصویر بزرگی
دیکشنری فارسی به اوکراینی
بزرگی
wielkość
تصویری از بزرگی
تصویر بزرگی
دیکشنری فارسی به لهستانی
بزرگی
大小 , 宏大 , 广大
تصویری از بزرگی
تصویر بزرگی
دیکشنری فارسی به چینی
بزرگی
grandeza
تصویری از بزرگی
تصویر بزرگی
دیکشنری فارسی به پرتغالی
بزرگی
grootte, grootsheid, grootheid
تصویری از بزرگی
تصویر بزرگی
دیکشنری فارسی به هلندی
بزرگی
grandeza
تصویری از بزرگی
تصویر بزرگی
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
بزرگی
ความใหญ่โต , ความใหญ่
تصویری از بزرگی
تصویر بزرگی
دیکشنری فارسی به تایلندی
بزرگی
بڑائی
تصویری از بزرگی
تصویر بزرگی
دیکشنری فارسی به اردو
بزرگی
বিশালতা , বৃহত্ত্ব
تصویری از بزرگی
تصویر بزرگی
دیکشنری فارسی به بنگالی
بزرگی
ukubwa, ukuu
تصویری از بزرگی
تصویر بزرگی
دیکشنری فارسی به سواحیلی
بزرگی
büyüklük
تصویری از بزرگی
تصویر بزرگی
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
بزرگی
크기 , 큼
تصویری از بزرگی
تصویر بزرگی
دیکشنری فارسی به کره ای
بزرگی
גודל , גדלות
تصویری از بزرگی
تصویر بزرگی
دیکشنری فارسی به عبری
بزرگی
विशालता
تصویری از بزرگی
تصویر بزرگی
دیکشنری فارسی به هندی
بزرگی
kebesaran
تصویری از بزرگی
تصویر بزرگی
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
بزرگی
大きさ
تصویری از بزرگی
تصویر بزرگی
دیکشنری فارسی به ژاپنی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بارگی
تصویر بارگی
باره، اسب، اسب باری، اسب تنومند
فرهنگ فارسی عمید
(بُ زُ)
مقابل کوچکین. بزرگترین. (یادداشت بخط دهخدا) : اما آن پسر بزرگین در دیه بود. (ترجمه دیاتسارون ص 300)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بدرگی
تصویر بدرگی
بد طینتی بد ذاتی بد اصلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارگی
تصویر بارگی
اسب فرس باره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهرگی
تصویر بهرگی
دولتمند و مالدار، توانگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیرگی
تصویر بیرگی
بیغیرتی بی عرقی بی تعصبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزرگر
تصویر بزرگر
زارع برزیگر کشتکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارگی
تصویر بارگی
((رَ))
اسب
فرهنگ فارسی معین