جدول جو
جدول جو

معنی بزرگی - جستجوی لغت در جدول جو

بزرگی
عظمت، بزرگواری، کرامت، مجد، عظم، جاه
تصویری از بزرگی
تصویر بزرگی
فرهنگ لغت هوشیار
بزرگی
بزرگ بودن، سروری، توانایی، شوکت
تصویری از بزرگی
تصویر بزرگی
فرهنگ فارسی عمید
بزرگی
Bigness, Largeness
تصویری از بزرگی
تصویر بزرگی
دیکشنری فارسی به انگلیسی
بزرگی
величина , величие
دیکشنری فارسی به روسی
بزرگی
Größe, Großheit
دیکشنری فارسی به آلمانی
بزرگی
величина , величність
دیکشنری فارسی به اوکراینی
بزرگی
wielkość
دیکشنری فارسی به لهستانی
بزرگی
大小 , 宏大 , 广大
دیکشنری فارسی به چینی
بزرگی
grandeza
دیکشنری فارسی به پرتغالی
بزرگی
grandezza
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
بزرگی
grandeza
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
بزرگی
grandeur
دیکشنری فارسی به فرانسوی
بزرگی
grootte, grootsheid, grootheid
دیکشنری فارسی به هلندی
بزرگی
ความใหญ่โต , ความใหญ่
دیکشنری فارسی به تایلندی
بزرگی
kebesaran
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
بزرگی
بدون تابٍ , دون عزيمةٍ , غير متأسّفٍ
دیکشنری فارسی به عربی
بزرگی
विशालता
دیکشنری فارسی به هندی
بزرگی
גודל , גדלות
دیکشنری فارسی به عبری
بزرگی
大きさ
دیکشنری فارسی به ژاپنی
بزرگی
크기 , 큼
دیکشنری فارسی به کره ای
بزرگی
büyüklük
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
بزرگی
ukubwa, ukuu
دیکشنری فارسی به سواحیلی
بزرگی
বিশালতা , বৃহত্ত্ব
دیکشنری فارسی به بنگالی
بزرگی
بڑائی
دیکشنری فارسی به اردو

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بزرگر
تصویر بزرگر
زارع برزیگر کشتکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیرگی
تصویر بیرگی
بیغیرتی بی عرقی بی تعصبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهرگی
تصویر بهرگی
دولتمند و مالدار، توانگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارگی
تصویر بارگی
اسب فرس باره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدرگی
تصویر بدرگی
بد طینتی بد ذاتی بد اصلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارگی
تصویر بارگی
باره، اسب، اسب باری، اسب تنومند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بارگی
تصویر بارگی
((رَ))
اسب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بزرگ
تصویر بزرگ
کلان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزرگ
تصویر بزرگ
(پسرانه)
والا، برجسته، نام شاعری کرد (نگارش کردی: بوزرگ)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بزرگ
تصویر بزرگ
دارای اندازه یا حجم زیاد، کلان مثلاً خانۀ بزرگ،
با اهمیت، برجسته مثلاً رمان نویس بزرگ،
با سن بیشتر مثلاً برادر بزرگ،
دارای سن زیاد، بالغ، سخت، شدید مثلاً رنج بزرگ، فاجعۀ بزرگ،
شریف، محترم، رئیس، سرپرست، دارای مقام یا طبقۀ اجتماعی بالا مثلاً بزرگان شهر دور هم جمع شوند،
در موسیقی گوشه ای در دستگاه شور، بادرشتی و گستاخی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بزرگ
تصویر بزرگ
((بُ زُ))
دارای حجم، وسعت یا کمیت زیاد، برجسته، نمایان، بالغ، بزرگسال، دارای سن بیشتر، عنوان احترام آمیز برای پدر، مادر، دایی و، رییس، پیشوا
فرهنگ فارسی معین