جدول جو
جدول جو

معنی بزرجمهر - جستجوی لغت در جدول جو

بزرجمهر
(پسرانه)
بزرگمهر، بسیار مهربان، نام وزیر انوشیروان پادشاه ساسانی
تصویری از بزرجمهر
تصویر بزرجمهر
فرهنگ نامهای ایرانی
بزرجمهر
(بُ زُ جُ مِ)
معرب بزرگمهر وزیر نوشیروان. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). وزیر نوشیروان. (شرفنامۀ منیری). صاحب غیاث و به تبع او آنندراج گوید: نام وزیر اعظم نوشیروان و این معرب بزرگمهر است و اینکه بضم جیم را غلط دانسته و بسکون راء و جیم خوانند صحیح نیست زیرا در عربی دو ساکن بدون مده بهم نیایند. اما گفتۀ او در تداول فارسی بنیانی ندارد: بزرجمهر اصیل بود و از خاندان ملک و اندیشمندی انوشیروان از وی بیشتر از این جهت بود. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 92).
ما را چه باک مزدک وبیم بزرجمهر
چون او قباد قادر نوشیروان ماست.
خاقانی.
رجوع به بزرگمهر و معجم الادباء ج 1 ص 166 و تاریخ الحکماء قفطی ص 261 و قاموس الاعلام ترکی و فهرست فارسنامۀ ابن البلخی و یشتها ج 2 ص 264 و ایران در زمان ساسانیان و فهرست آن و عیون الاخبار و فهرست آن و تاریخ گزیده و فهرست آن و عقدالفرید و فهرست آن و بیهقی و سبک شناسی ج 2 و فهرست آن شود
نام دانشمندی که کتاب الزبرج فالیس رومی را تفسیر کرده است. (از الفهرست ابن الندیم ص 376) ، در تداول کفاشان، مقابل کوچک پا: شش خط بزرگ پا (در کفش). (یادداشت بخط دهخدا)
لغت نامه دهخدا
بزرجمهر
پارسی تازی شده بزرگمهر
تصویری از بزرجمهر
تصویر بزرجمهر
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زرمهر
تصویر زرمهر
(پسرانه)
مرکب از زر (طلا) + مهر (خورشید)، از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر سوفر، از پهلوانان ایرانی در زمان قباد پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بوزرجمهر
تصویر بوزرجمهر
(پسرانه)
بزرگمهر، بسیار مهربان، نام وزیر انوشیروان پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بزرگمهر
تصویر بزرگمهر
(پسرانه)
خورشید بزرگ، بسیار مهربان، نام وزیر دانشمند انوشیروان پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بوذرجمهر
تصویر بوذرجمهر
(پسرانه)
بزرگمهر، بسیار مهربان، نام وزیر انوشیروان پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از برزمهر
تصویر برزمهر
(پسرانه)
مرکب از برز (نیرومند، باشکوه) + مهر (خورشید)، از شخصیتهای شاهنامه، نام پدر قارن از سرداران بهرام گور پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از برجمه
تصویر برجمه
استخوان های ریز دست و پا، مفاصل انگشتان
فرهنگ فارسی عمید
(بُ زُ مِ رِ بَ تَ)
بزرگمهر پسر بختگان، حکیم مشهور ایرانی، وزیر انوشیروان که بنابر مشهور بسیارعقل و سدیدالرأی بود، و سخنان حکمت آمیز و فراوان در کتب و اسفار از او منقول است که بظاهر بیشتر آنها منحول است. از آنجمله است: قیل لبزرجمهر: ای شی ٔ استر للعی ؟ قال عقل یجمله... (از البیان و التبیین ج 1 ص 20 و حواشی آن). و رجوع به بزرگمهر و نزهه القلوب ج 3 ص 157 شود
لغت نامه دهخدا
(بُ زُ مِ رِ یِ)
ابومنصور قسیم بن ابراهیم. از شاعران و ادیبان و امیران دورۀ سبکتکین و محمود غزنوی، و در شعر عربی و فارسی استاد بود. (از فرهنگ فارسی معین). ثعالبی بیتی چند از اشعار تازی او را نقل کرده است. رجوع به چهارمقاله و لباب الالباب چ اروپا ج 1 ص 33 و یتیمهالدهر ثعالبی شود
لغت نامه دهخدا
(زَ مِ)
نام سوخرای (سوفرای). وی از تخمۀ کارن (قارن) ومسقطالرأس او بلوک اردشیر خوره در پارس بود. زرمهرحکمران ایالت سکستان (سیستان) بود و لقب هزایت (هزاررفت) داشت. (فرهنگ فارسی معین). وی از مقتدرترین نجبای ایران در اواخر قرن پنجم میلادی است:
جوانی بی آزار و زرمهرنام
که از نام او بد پدر شادکام.
فردوسی.
رجوع به ایران در زمان ساسانیان، مجمل التواریخ و القصص ص 73، حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 240 و سبک شناسی بهار ج 1 ص 52 شود
لغت نامه دهخدا
(زَ مِ)
دهی از دهستان ارغنه است که دربخش فیض آباد محولات شهرستان تربت حیدریه واقع است و 580 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(بَ جَ مَ)
درشتی سخن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بُ جُ مَ)
پیوند میانه از سه پیوند انگشتان یا پیوند انگشتان یا پشت استخوان انگشتان یا سر پشت پیوند انگشتان که هرگاه مشت را بند کنند کشیده و مرتفع ماند. ج، براجم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اَ زَ مِ)
قاینی قسیم بن ابراهیم بن منصور. یکی از امراءسلطان محمود غزنوی. وی به تازی و پارسی شعر نیکو میگفت و ثعالبی در یتیمه ذکر او آورده است و او راست:
آن پستۀ سرگشاده را بین
آورده به دست بر بصد ناز (کذا)
چونانکه دهان ماهئی خرد
آنگه که کند ز تشنگی باز.
رأیتک تبغی بسوء الصنیع
ثناءً جمیلاً فسؤی علیکا
و تغسل قبل الضیوف الیدین
کأنّک تغسل منهم یدیکا
لغت نامه دهخدا
(بُ مِ)
نام دستور خسرو پرویز. (فرهنگ شاهنامه) :
به هر کاردستور بد برزمهر
دبیری جهاندیده و خوب چهر.
فردوسی، لقب جد موسی بن حسین انماط محدث است. (یادداشت مؤلف). واژه محدث در علم حدیث به کسی اطلاق می شود که توانایی بررسی و نقد حدیث را داراست. این افراد با استفاده از دانش وسیع در زمینه راویان، طبقات مختلف آنان، و شواهد مختلف، صحت یا سقم یک روایت را تعیین می کنند. محدثان با برقراری استانداردهای دقیق علمی، به مسلمانان کمک کردند تا از احادیث صحیح بهره برداری کنند و از اشتباهات جلوگیری نمایند.
نام مؤبد بهرام گور:
یکی موبدی نام او برزمهر
بر آن رفتن راه بگشاد چهر.
فردوسی.
ابا موبدموبدان برزمهر
چه ایزدگشسب آن مه خوبچهر.
فردوسی
نام دبیر انوشیروان. (فرهنگ شاهنامه)
یکی از سران سپاه بهرام گور. (یادداشت مؤلف). پهلوان ایرانی زمان بهرام گور
لغت نامه دهخدا
(بُ زُ مِ)
آفتاب بزرگ. (انجمن آرای ناصری).
لغت نامه دهخدا
نام رئیس فرقه ای از مانویه. (از الفهرست ابن الندیم از یادداشت دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(زَ مِ)
نام وزیر انوشیروان. (از فهرست ولف). بزرگمهر. (فرهنگ فارسی معین) :
برفتند یکسر پرآژنگ چهر
بیامد بر شاه بوزرجمهر.
فردوسی.
بیامد نهم روز بوزرجمهر
پر از آرزو دل پرآژنگ چهر.
فردوسی.
رجوع به بزرجمهر و بزرگمهر شود
لغت نامه دهخدا
(بُ زُ مِ)
ابن بختگان. همان بزرجمهر حکیم و وزیر نوشیروان است. رجوع به بزرجمهر و بزرگمهر و شرح احوال و آثار رودکی ص 286 و 287 شود
لغت نامه دهخدا
(بُ زُ مِ)
عمل و کار بزرجمهر. دانایی. حکیمی. حکمت دانی:
خصم ار بزرجمهری یا مزدکی کند
تأیید میر باد که حرز امان ماست.
خاقانی
لغت نامه دهخدا