جدول جو
جدول جو

معنی بزبیاری - جستجوی لغت در جدول جو

بزبیاری
(بُ)
بد آوردن در قمار. رجوع به بز آوردن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بختیاری
تصویر بختیاری
(پسرانه)
خوشبختی، کامرانی، یکی از تیره های بزرگ کرد لرستان، یکی از لهجه های زبان کردی (نگارش کردی:بهختیاری)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بهیاری
تصویر بهیاری
شغل و درجۀ بهیار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آبیاری
تصویر آبیاری
کار و پیشۀ آبیار، آب دادن باغ یا کشتزار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ابیاری
تصویر ابیاری
نوعی پارچۀ ابریشمی راه راه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بختیاری
تصویر بختیاری
نیک بختی، اقبال، در موسیقی گوشه ای در دستگاه همایون
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
ناحیه ای است بین اسپاهان و خوزستان و لرستان و فارس شامل چندین رشته کوه. و از رشته های عمده آن یکی زردکوه است که از اطراف آن کوههای دیگری به اسامی مختلف جدا میشود که در دامنۀ آنها جنگلهای انبوه موجود است. آب و هوا در شمال و مشرق بختیاری سرد و در جنوب گرم است. (از جغرافیای کیهان). کوههای این ناحیه نیز بنام بختیاری خوانده میشود. جنس کوههای بختیاری غالباًنمکی و گچی و متعلق به عهد سوم معرفهالارضی است و دراغلب آنها چشمه های آبهای گوگردی مخلوط با نمک و گچ دیده میشود و معادن نفت و قیر فراوان دارد. (جغرافیای تاریخ غرب ایران ص 18). کوه بختیاری جزء سلسلۀ زاگرس و از زردکوه تا کوه کیلویه امتداد دارد. امروز چهار محال و بختیاری یک فرمانداری کل تشکیل میدهد. و رجوع به فهرست اعلام ایران باستان و فهرست مجمل التواریخ گلستانه و فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 و 7 و 10 شود
لغت نامه دهخدا
(بَ بیا)
در تداول عامه، بداقبالی پیاپی. با حوادث بد و شوم روبرو شدن. بدبختی. مقابل خوش بیاری و خوشبختی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بابْ)
ترتیب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
اهوازی. از شعرای قدیم فارسی زبان بود. مرحوم نفیسی گوید: شعرای پیش از رودکی و حتی معاصرین او را اغلب بنام اصلی خویش خوانده اند چون شهید بلخی و ابوالمؤید بلخی وابوالمثل و غیرهم تنها از اسلاف رودکی، بختیاری اهوازی و مسعودی مروزی را میتوان نام برد که به تخلص معروف گشته اند هرچند که مسعودی نیز تخلص واقعی نیست و نام قبیله و نسبت اوست. (آثار و احوال رودکی ص 467)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
نام ایلی است در ایران که میان اصفهان و شوشتر مسکن دارند. ایل بختیاری در ابتدای مشروطه خدمت به آزادی ایران کردند. (فرهنگ نظام). نام طایفه ای که در پائین اصفهان و خوزستان منزل دارند و بیشتر آنها صحرانشینند. (ناظم الاطباء). قوم بختیاری محل و مکان معینی از قدیم الایام تا چند سال اخیر نداشتند و ییلاق و قشلاق میکردند و در مکانهای مختلف مانند فارس و خوزستان رفت وآمد داشتند، اکنون در همان محلهای سابق خود خانه ساخته و منزل نموده و زراعت می کنند. دو ایل در بختیاری موجود بوده است: چهارلنگ و هفت لنگ. این اقوام بیشتر در چهارمحال اصفهان و رامهرمز و شوشتر و دزفول وقلعه تل مال امیر (ایذه) و باغ ملک و مسجدسلیمان سکنی دارند. (جغرافیای غرب ایران ص 83). هفت لنگ شامل 55 تیره و چهارلنگ دارای 24 تیره است و در حدود 400 هزارتن جمعیت دارد و برخی آنانرا منسوب به طوایف باکتریال و باختریان دانسته اند. و رجوع به سردار اسعد و کرد و پیوستگی نژادی او ص 8 و 58 و تذکرهالملوک شود
از ایلات اطراف تهران، ساوه، زرند و قزوین که مرکب از 50 خانوار است. ییلاقشان کوههای البرز و قشلاقشان جاجرود است. (از جغرافیای سیاسی کیهان)
لغت نامه دهخدا
حالت و چگونگی بی یار، بی یار و یاوری، بیکسی، بی دوست و آشنا بودن:
به بی یاری اندر جهان یار باش
شب و روزش ازبد نگهدار باش،
نظامی،
، بی نظیری، بی همتایی، رجوع به بی یار شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
نیک بختی. اقبال. (ناظم الاطباء). خوشبختی. سعادت. همراهی دولت و اقبال:
چشم است بختیاری و در چشم دیده ای
جسم است کامکاری و در جسم جانیا.
ابوالفرج رونی.
به کامکاری بر پیشگاه ملک نشین
به بختیاری اندر سرای عدل خرام.
مسعودسعد سلمان.
زیادت بخت باد از بختیاری
که پشتیوان پشت روزگاری.
نظامی.
گر افکند بر کار تو بخت نور
من از بختیاری نیم نیز دور.
نظامی.
لغت نامه دهخدا
(بُ غَ ری ی)
نسبت است به بزدیغره که قریه ای است از قرای نیشابور. و محمد بن زیاد بن یزید نیشابوری بزدیغری مکنی به ابوعبداﷲ فقیه معروف متوفای 295 هجری قمری منسوب بدانجاست. (از معجم البلدان و انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
بزر کشتن. حاصل عمل آنکه بزر کارد. شغل بزرکار
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان بهمنی بخش میناب شهرستان بندرعباس و در 5 هزارگزی باختر میناب و دو هزارگزی شمال راه فرعی میناب در جلگه واقع است، ناحیه ای گرمسیر و دارای 400 تن سکنه است، آب آن از رودخانه تأمین میشود، محصول عمده آن خرما، مرکبات و شغل مردمش زراعت و راه آن مالرو است، مزرعۀ شهمرادی جزءاین ده است، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)، دو فرسخ میانۀ شمال و مغرب میناب است، (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
بازداری، نگاهداری باز، قوشچی گری
لغت نامه دهخدا
(سَ دَ / دِ)
آنکه در قمار نقشهای بد آرد. (یادداشت بخط دهخدا). که ستارۀ او در قمار نگردد. که بخت با او در بازی یار نباشد
لغت نامه دهخدا
(بُ بِ)
خریدن به بهائی سخت ارزان از مغفلی. (یادداشت بخط دهخدا) ، نواختن سازی، ضرب، دهل، طبل. دمیدن در ذوات الریح. (یادداشت بخط دهخدا) :
بزد نای روئین و روئینه خم
خروش آمد و نالۀ گاودم.
فردوسی (از فرهنگ اسدی).
، بزدن کاروان، کالا و درم و دینار آنرا با زور و اعمال قوت در راه سفر دزدیده و بردن. (یادداشت بخط دهخدا). گفت چرا اندر ماه حرام این کاروان را بزدی و این جماعت را بکشتی و قومی را به یسیری بیاوردی ؟ (ترجمه تفسیر طبری از یادداشت دهخدا). رجوع به زدن شود، سکه کردن. ضرب: بفرمود (بهرام چوبینه) تا به ری اندر، صدهزار درم بزدند و پیکر پرویز بدان نقش کردند. (ترجمه تاریخ طبری). صدهزار درم بزد بر نقش پرویز. (ترجمه تاریخ طبری از یادداشت بخط دهخدا). رجوع به زدن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از خبیاری
تصویر خبیاری
تازی گشته خاویار تخم ماهی مروارید سیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بختیاری
تصویر بختیاری
منسوب به بختیار، ایلی است، گوشه ای در دستگاه همایون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باباری
تصویر باباری
پارسی تازی گشته پلپل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهیاری
تصویر بهیاری
عنوان و درجه بهیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبیاری
تصویر آبیاری
کار آبیار، سقایت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسیاری
تصویر بسیاری
((بِ))
گروهی زیاد، مقداری زیاد
فرهنگ فارسی معین
خوش بختی، روزبهی، سعادت، نیک اختری، نیک بختی
متضاد: بخت برگشتگی، شوربختی، ستاره سوختگی، ناکامی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بدشانسی، بداقبالی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از آبیاری
تصویر آبیاری
Irrigation
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از آبیاری
تصویر آبیاری
орошение
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از آبیاری
تصویر آبیاری
Bewässerung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از آبیاری
تصویر آبیاری
зрошення
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از آبیاری
تصویر آبیاری
nawadnianie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از آبیاری
تصویر آبیاری
灌溉
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از آبیاری
تصویر آبیاری
irrigação
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از آبیاری
تصویر آبیاری
irrigazione
دیکشنری فارسی به ایتالیایی