جدول جو
جدول جو

معنی بزاه - جستجوی لغت در جدول جو

بزاه
(بُ)
جمع واژۀ بازی. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ باز و بازی، بمعنی طائر شکاری. (منتهی الارب) (آنندراج). بوازی. ابؤز. بؤوز. (منتهی الارب) :
و لاتعدو الذئاب علی نعاج
و لاتهوی البزاه الی حمام.
؟ (از سندبادنامه ص 35).
و لهم (لأهل سیلا) بزاه بیض. (از اخبار الصین و الهند). و رجوع به باز و بازی و صبح الاعشی ج 2 ص 55 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بزان
تصویر بزان
(دخترانه)
شکست دهنده، نام روستایی (نگارش کردی: بهزان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از براه
تصویر براه
به جا، مناسب، نیکو، برای مثال کار زرگر به زر شود به براه / زر به زرگر سپار و کار بخواه (عنصری - مجمع الفرس - براه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بزغه
تصویر بزغه
جانوری شبیه چلپاسه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بزاز
تصویر بزاز
پارچه فروش، کسی که انواع پارچه های پشمی و نخی می فروشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بزاق
تصویر بزاق
آب دهان که از غده های مخصوص زیر زبان ترشح می شود و علاوه بر نرم کردن غذا مقداری از نشاستۀ آن را تبدیل به قند می کند، آب لزج که از دهان انسان یا حیوان خارج می شود، آب دهن، تف، تفو، خیو، خدو، بفج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بزغه
تصویر بزغه
چوب بندی که شاخه های تاک را روی آن می اندازند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بزمه
تصویر بزمه
گوشه ای از بزمگاه، قسمتی از مجلس عیش و عشرت، برای مثال ارم نقشی از بزمۀ بزم اوست / قیامت نموداری از رزم اوست (خواجوی کرمانی - لغتنامه - بزمه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بازه
تصویر بازه
مجموعه اعداد میان دو عدد فرضی، فاصلۀ میان دو کوه، دره، فاصلۀ میان دو دیوار، پهنای کوچه، در کشاورزی مرزی که دو قطعه زمین یا دو کرته را از هم جدا می کند
پاچه، پای انسان یا گوسفند از زانو تا کف پا، پای پخته شدۀ گوسفند، بز یا گاو که لزج و مولد خون است و برای اشخاص کم بنیه، لاغر و مبتلایان به امراض ریه نافع است، پاژه، پایچه
چوب دستی ستبر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بزغه
تصویر بزغه
سلاحی سرد شبیه ساطور، دهره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بزان
تصویر بزان
وزان، وزنده، در حال وزیدن، برای مثال نه ابر بهارم که چندان بگریم / نه باد بزانم که چندان بپویم (مسعودسعد - لغتنامه - بزان)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بگاه
تصویر بگاه
زود، سر وقت، صبح زود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بازه
تصویر بازه
چوبدستی قطور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزاع
تصویر بزاع
چرب زبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بغاه
تصویر بغاه
جمع باغی، خواهندگان جویندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزمه
تصویر بزمه
گوشه ای از بزمگاه
فرهنگ لغت هوشیار
چلپاسه وزغه مارمولک چوب بندی است که شاخه های مو (رز) را روی آن اندازند. حربه ایست دسته دارکه سر آن بداس ماند دهره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بکاه
تصویر بکاه
جمع بکا، مویه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزاق
تصویر بزاق
آب دهان که از شش غده زیر ربان ترشح میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزان
تصویر بزان
در حال وزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزاز
تصویر بزاز
جامه فروش، پارچه فروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزار
تصویر بزار
از ریشه پارسی بر زفروش دانه فروش فروشنده روغن بزرک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بگاه
تصویر بگاه
بوقت بموقع مقابل بیگاه، صبح زود هنگام فجر. یا بگاه تر. زودتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بداه
تصویر بداه
دنبلان از غارچ ها، بیابان، اندیشه روشن
فرهنگ لغت هوشیار
قاطع، برنده، برا، بیزاری، بیگناهی، وارهیدگی، وام رهی، آک رهی (آک عیب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زباه
تصویر زباه
جمع زبیه، پشته های بلند، تپه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازه
تصویر بازه
((زَ))
چوبدستی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بازه
تصویر بازه
((زِ))
فاصله میان دو دیوار، پهنای کوچه، فاصله میان دو کوه، دره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بگاه
تصویر بگاه
((بِ))
به وقت، به موقع، صبح زود، هنگام فجر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بزغه
تصویر بزغه
((بَ زَ غِ))
چلپاسه، مارمولک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بزان
تصویر بزان
((بَ))
جهنده، جست زننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بزاق
تصویر بزاق
((بُ))
آب دهان، ترشحاتی که از غدد زیر زبانی ایجاد می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بزاز
تصویر بزاز
((بَ زّ))
پارچه فروش، جامه فروش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بازه
تصویر بازه
آنورگور، فاصله
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بزاق
تصویر بزاق
آب دهان، آب دهن
فرهنگ واژه فارسی سره