جدول جو
جدول جو

معنی بزازه - جستجوی لغت در جدول جو

بزازه
(بِ زَ)
جامه و متاع فروشی. شغل بزاز. (ناظم الاطباء). بزازت
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بزاز
تصویر بزاز
پارچه فروش، کسی که انواع پارچه های پشمی و نخی می فروشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بازه
تصویر بازه
مجموعه اعداد میان دو عدد فرضی، فاصلۀ میان دو کوه، دره، فاصلۀ میان دو دیوار، پهنای کوچه، در کشاورزی مرزی که دو قطعه زمین یا دو کرته را از هم جدا می کند
پاچه، پای انسان یا گوسفند از زانو تا کف پا، پای پخته شدۀ گوسفند، بز یا گاو که لزج و مولد خون است و برای اشخاص کم بنیه، لاغر و مبتلایان به امراض ریه نافع است، پاژه، پایچه
چوب دستی ستبر
فرهنگ فارسی عمید
(بَزْ زا)
حرفت بزاز. (یادداشت بخط دهخدا). شغل بزاز. (ناظم الاطباء). عمل و شغل بزاز. (فرهنگ فارسی معین) :
دعوی همی کنند به بزازی
هر ناکسی و عاجز و عریانی.
ناصرخسرو.
لغت نامه دهخدا
(نَ زَ)
رفتار. سلوک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ زَ)
رجوع به مزازت شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
شزازت. سخت خشک شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به شزازت شود
لغت نامه دهخدا
(عِ زَ)
جمع واژۀ عزیز. (منتهی الارب). رجوع به عزیز شود
لغت نامه دهخدا
(رَ ذَ نَ)
کزوزه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). خشک شدن و درترنجیدن. (آنندراج) (از منتهی الارب). خشک شدن و منقبض شدن. (از اقرب الموارد) ، تندمزه گردیدن، بخیل و کم خیر شدن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، تنگ کردن: کزالشی ٔ، تنگ کرد آن چیز را. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، باهم نزدیک نهادن گام: کزخطاه، باهم نزدیک نهاد گام را. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به کزّ شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
خشم گرفتن و برافروخته گردیدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ زَ / زِ)
زبانۀ آتش. (تاریخ قم). افرازه. لهیب. شعله. گرازه (در تداول مردم قزوین) : از دور آتشی دیدند بر صحرای براوستان گفتند آن چیست، گفتند برازه است آن یعنی زبانۀ آتش. (تاریخ قم ص 63)
لغت نامه دهخدا
(بُ خَ)
موضعی است که درآن مسلمانان را در خلافت ابی بکر جنگ واقع شد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). یوم...، نام موضعی است که در آن بعهد ابی بکر مسلمانان را با اسد و غطفان وقعه ای رخ داد. رجوع به مجمع الامثال میدانی شود، حلزون. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی است از دهستان دیمچه از بخش گتوند شهرستان شوشتر. دشت و گرمسیر است، و 300 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و چاه و محصول آن غلات است. شغل اهالی زراعت. راه آن در تابستان اتومبیل رو است. ساکنین از طایفۀ بختیاری می باشند. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(بَزْ زا)
محمد بن شهاب بن یوسف الکردری البریقینی الخوارزمی. فقیهی حنفی است. اصل وی از کردر از توابع خوارزم بودو ببلاد دیگر سفر کرد و به کفر امیرتیمور فتوی داد. او راست: 1- الجامعالوجیز در دو جلد و حاوی فتاوی فقه حنفی است. 2- المناقب الکردریه، درباره سیرۀ ابوحنیفه. 3- مختصر فی بیان تعریفات الاحکام. 4- آداب القضاء. (از الاعلام زرکلی ذیل محمد بن محمد). و رجوع به تلفیق الاخبار و المکتبهالازهریه و معجم المطبوعات شود، کنایه از فریب دادن بحرف و صوت ملایم. (بهار عجم) :
زیر لب میدهدم وعده که کامت بدهم
غالب آنست که ما را بزبان میدارد.
جمال الدین سلمان (از بهار عجم).
بلبل گله میکرد ز گل دوش بصد رنگ
گل بود که هر دم بزبان دگرش داشت.
ملا وحشی (از بهار عجم).
بر سر هر مژه لخت دل و جانی دارد
هرکه را سحر نگاهش بزبانی دارد.
محسن تأثیر (از بهار عجم).
محو دلجوئی پروانه بود روی دلش
شمع دارد بزبان گرچه همه محفل را.
صائب (از بهار عجم)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ظریف و ملیح و باکیاست گردیدن کودک. (ناظم الاطباء). ظریف و ملیح خاستن کودک. (منتهی الارب) (آنندراج). ظریف شدن. (تاج المصادر بیهقی) ، گریختن، بسیار جنبیدن، باصلاح آوردن چیزی، بسیار گفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بی آرام و تفته کردن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) ، ربودن چیزی را و فروانداختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
سخت راندن و شتافتن.
لغت نامه دهخدا
(بَزْ زا قَ)
نام قسمی مار است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(بِ زَ / زِ)
دیگربار. دگربار. بتازگی. (آنندراج). از سر نو. مستحدثاً:
بفروختم بغم دل از غم خریده را
رفتم بتازه این ره صد ره بریده را.
والۀ هروی.
خطش بتازه باعث ناز و نیاز شد
کوتاه کرد زلف و شکایت دراز شد.
سلیم، مجازاً نگارخانه. نگارستان. مشکوی. اندرون. سراپرده. شبستان. حرم. مقام زنان و معشوقگان شاهان و بزرگان. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین) :
و از آنجا سوی موقان کرد منزل
مغانه عشق آن بتخانه در دل.
نظامی.
چو فرزانه دید آن دو بتخانه را
بدیع آمد آن نقش فرزانه را.
نظامی.
، میخانه. (ناظم الاطباء). اما در جای دیگر دیده نشد
لغت نامه دهخدا
(بُ مَ زَ / زِ)
سوسمار که بعربی ضب گویند. (فرهنگ ضیاء). از جنس چلپاسه است که بزرگ شود. گویند بزیر بز آید و پستان او را بمکد و بعد از خوردن شیر سم او در بز اثر کند. معنی این اسم مکندۀ بز است چه مزیدن مکیدن است. وبزمجه تبدیل آنست. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری)
لغت نامه دهخدا
(بِ زَ)
حرفۀ بزاز. (یادداشت بخط دهخدا). بزازه. شغل و حرفۀ بزاز. جامه و متاع فروشی. (ناظم الاطباء) ، حقه بازی. تقلب. انکار مالی بقرض ستده، یا دفعالوقت کردن در اداء آن. (یادداشت بخط دهخدا).
- بزبازی درآوردن، بز را برقص درآوردن.
- ، تقلب کردن. شعبده بازی کردن
لغت نامه دهخدا
(بُ نَ)
دهی است به اصفهان، و از آن است مطهربن عبدالواحد محدث و ابوالفرج بزانی محدث. رجوع به اخبارالدوله السلجوقیه و محاسن اصفهان و ترجمه آن و معجم البلدان ج 1 ص 199 شود
لغت نامه دهخدا
(بَ نَ / نِ)
بزان. وزنده. بزین. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری) :
ولایت دارم و گنج خزانه
سپاهی تیز چون باد بزانه.
امیرخسرو (از آنندراج).
و رجوع به بزان شود
لغت نامه دهخدا
(بُ لَ)
صافی هر چیزی: بزالۀ خمر، صافی باده. (یادداشت بخط دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
مستقیم گردیدن رأی. (ناظم الاطباء). استقامت یافتن رأی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بزازی
تصویر بزازی
پارچه فروشی بذیونی عمل و شغل بزاز، دکان و مغازه بزاز پارچه فروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزازه
تصویر مزازه
مزازت درفارسی: افزونی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزاز
تصویر بزاز
جامه فروش، پارچه فروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازه
تصویر بازه
چوبدستی قطور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فزازه
تصویر فزازه
خشم گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزازی
تصویر بزازی
پارچه فروشی، دکان پارچه فروشی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بازه
تصویر بازه
آنورگور، فاصله
فرهنگ واژه فارسی سره
پارچه فروشی، شغل پارچه فروش، مغازه پارچه فروشی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بزازی در خواب ما گویای مکر و حیله و نیزنگ است و بزاز مردی است مکار و نیرنگ باز و چنانچه خویشتن را در خواب درون یک بزازی ببینیم گویای اینست که سخت فریفته زینت دنیا می شویم و در موضعی قرار می گیریم که انتخاب و اتخاذ تصمیم درباره داشتن بهترین، مردد و دو دل می مانیم. اگر ببینیم که در یک بزازی هستیم و بزاز برای ما پارچه می آورد و عرضه می کند با مردی محیل و مکار رو به رو می شویم که سررشته کار ما به دست او می افتد و خواب ما آگهی می دهد که هوشیار باشیم. اگر شخص آشنایی را در خواب خود به جای بزاز مشاهده کنیم نشان آنست که از آن شخص معین بیمناکیم و در عین حال محتاج و ناخود آگاه از کید و مکر او می ترسیم. چنانچه کسی ببیند که خودش بزازی می کند و او خریدار است فریب می خورد و زیانی به او می رسد.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
سرازیری با شیب ملایم
فرهنگ گویش مازندرانی
زائو
فرهنگ گویش مازندرانی