جدول جو
جدول جو

معنی برین - جستجوی لغت در جدول جو

برین
(پسرانه)
پیشین، عریض، پهناور (نگارش کردی: بهرین)
تصویری از برین
تصویر برین
فرهنگ نامهای ایرانی
برین
تکۀ بریده شده از خربزه، هندوانه یا میوۀ دیگر، قاچ، برای مثال چون برید و داد او را یک برین / همچو شکّر خوردش و چون انگبین (مولوی - ۲۴۸)
تصویری از برین
تصویر برین
فرهنگ فارسی عمید
برین
قرارگرفته در جای بالاتر و برتر، بالایی مثلاً بهشت برین، خلد برین، چرخ برین
تصویری از برین
تصویر برین
فرهنگ فارسی عمید
برین
(بَ)
دهی است از دهستان کوهسارات بخش مینودشت شهرستان گرگان. سکنۀ آن 395 تن. آب آن از چشمه سار و محصول آن غلات و لبنیات و ابریشم است. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 3) ، نام فنی از کشتی. (آنندراج). نام داو از کشتی و آن واژگون آویختن حریف است چنانکه قصابان ذبیحه را بر قنار بسته پوست کشند. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
برین
(بَ)
منسوب به بر. بالایین، یعنی بلندترین و بالاترین، چه فلک الافلاک را باین اعتبار سپهر برین گفته اند. (از برهان). برتر و بلند. (غیاث). بالایین. بلندترین. بالاترین. برترین. عالی ترین. (ناظم الاطباء). اعلی. علوی. زبرین. زورین. فوقانی. روئین. مقابل فرودین. (یادداشت دهخدا) :
برین آتش است و فرودینش خاک
میان آب دارد ابا باد پاک.
ابوشکور.
جهان برین و فرودین توئی خود
بتن زین فرودین بجان زآن برینی.
ناصرخسرو.
این فرودین بدین دو بازرسید
آن برین را بدین دو بازرسان.
ناصرخسرو.
خوق، حلقۀ گوشواره زیرین باشد خواه برین. (منتهی الارب).
- آسمان برین، آسمان اعلی. فلک الافلاک. آسمان نهم. فلک اطلس:
گروه دیگر گفتند نی که این بت را
بر آسمان برین بود جایگاه آور.
فرخی.
من ز شادی بر آسمان برین
نام من بر زمین دهان بدهان.
فرخی.
از آستان او ز ره جاه و منزلت
آسان به آسمان برین میتوان رسید.
سوزنی.
کله گوشه بر آسمان برین.
سعدی.
- باد برین، باد صبا، چنانکه باد دبور فرودین است. (از برهان) (از آنندراج) :
بزیر چرخ برین بی مثال فرمانش
ز سوی قبله نیارد وزید باد برین.
شمس فخری (از آنندراج).
و رجوع به باد شود.
- برین دائره، فلک. (آنندراج).
-
لغت نامه دهخدا
برین
(بِ)
هر سوراخ را گویند عموماً، و سوراخ تنور را خصوصاً. (برهان) (آنندراج). سوراخ زیر تنور و کوره و دمگاه و غیره. (یادداشت دهخدا). برینه.
لغت نامه دهخدا
برین
(بُ)
پارچۀ کوچک و هلال داری باشد که از خربزه و هندوانه بریده باشند. (برهان) تراشه. قاش. قاچ. (یادداشت دهخدا) :
چون برید و داد او را یک برین
همچو شکّر خوردش و چون انگبین.
مولوی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
برین
(بُ)
بریدن پارچه و جامه و امثال آن. برینش. قطع. (فرهنگ فارسی معین) ، بکنایه، به بهائی سخت ارزان از غافلی چیزی را خریدن. بقیمت سخت نازل خریدن. (از یادداشت بخط دهخدا) :
چه بزان کآن شهوت آنرا بز گرفت
بز گرفتن گیج را نبود شگفت.
مولوی
لغت نامه دهخدا
برین
(بُ / بِ)
جمع واژۀ بره. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به بره شود
لغت نامه دهخدا
برین
(بَرْ رَ)
تثنیۀ برّ. رجوع به بر شود.
لغت نامه دهخدا
برین
برتر، بالاتر
تصویری از برین
تصویر برین
فرهنگ لغت هوشیار
برین
((بُ))
قاش یا قاچ، برشی از خربزه یا هنداونه
تصویری از برین
تصویر برین
فرهنگ فارسی معین
برین
((بَ))
اعلی، بالایی
تصویری از برین
تصویر برین
فرهنگ فارسی معین
برین
متعالی
تصویری از برین
تصویر برین
فرهنگ واژه فارسی سره
برین
صفت بالایی، اعلی
متضاد: فرودین
فرهنگ واژه مترادف متضاد
برین
امر به ریدن، برین، کنده ی درخت، از روستاهای کوهسار فندرسک استرآباد، گالی گالی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بریان
تصویر بریان
(پسرانه)
گذر آب یا باد (نگارش کردی: بهریان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بریز
تصویر بریز
(پسرانه)
محترم (نگارش کردی: بهز)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بارین
تصویر بارین
(دخترانه)
بارندگی، بارش (نگارش کردی: بارین)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بتین
تصویر بتین
(دخترانه)
پرحرارت، قدرتمند (نگارش کردی: بهتین)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آرین
تصویر آرین
(پسرانه)
سفید پوست آریائی، آریایی نژاد
فرهنگ نامهای ایرانی
(اَ)
قریه ای است برابر احساء، از بنی سعدبه بحرین دارای نخل و چشمه های بسیار. (از مراصد)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
نام باستانی مردمان بی تی نیه. بی تی نیه مملکتی بود در شمال آسیای صغیر در کنار دریای سیاه، اهالی این مملکت در عهد قدیم خودشان را ’ببرین’ می نامیدند و ازین جهت این سرزمین هم ’ببری نیه’ نام داشت، ولی در قرون بعد از تراکیه مردمی به اینجا آمدند که به ’بی تی نی های تراکی’ معروف به ودند و بدین جهت این قسمت آسیای صغیر به بی تی نیه معروف گردید. (از ایران باستان پیرنیا ج 3 ص 2150). و رجوع به بی تی نیه شود
لغت نامه دهخدا
(بُ)
کدو. کدوی حلوائی. (از دزی ج 1)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بریح
تصویر بریح
خسته رنجور، آشکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باین
تصویر باین
آشکار، هلیده زنی که هلش (طلاق) از شوی جدا شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بروین
تصویر بروین
فرانسوی باران تند و ریز ریز بار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بریء
تصویر بریء
بیگناه پاک، بیزار برکنار
فرهنگ لغت هوشیار
گوشت یا چیز دیگر که روی آتش تف داده باشند کباب شده برشته شده، خوراکی است مرکب از گوشت و پیاز چرخ کرده که آنرا تفت دهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بریجن
تصویر بریجن
اجاق، فر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بریدن
تصویر بریدن
قطع کردن، جدا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برید
تصویر برید
نامه رسان، قاصد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بریزن
تصویر بریزن
غربال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برون
تصویر برون
مخفف بیرون، ضد درون، منظر، آشکار، خارج، ظاهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برزن
تصویر برزن
محله
فرهنگ واژه فارسی سره