جدول جو
جدول جو

معنی بریدگی - جستجوی لغت در جدول جو

بریدگی
برش، قطع، جدائی
تصویری از بریدگی
تصویر بریدگی
فرهنگ لغت هوشیار
بریدگی
برش، شکاف، جدایی
تصویری از بریدگی
تصویر بریدگی
فرهنگ فارسی عمید
بریدگی
Laceration
تصویری از بریدگی
تصویر بریدگی
دیکشنری فارسی به انگلیسی
بریدگی
разрыв
دیکشنری فارسی به روسی
بریدگی
Platzwunde
دیکشنری فارسی به آلمانی
بریدگی
розрив
دیکشنری فارسی به اوکراینی
بریدگی
skaleczenie
دیکشنری فارسی به لهستانی
بریدگی
裂伤
دیکشنری فارسی به چینی
بریدگی
laceração
دیکشنری فارسی به پرتغالی
بریدگی
lacerazione
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
بریدگی
laceración
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
بریدگی
lacération
دیکشنری فارسی به فرانسوی
بریدگی
scheurwond
دیکشنری فارسی به هلندی
بریدگی
แผลฉีกขาด
دیکشنری فارسی به تایلندی
بریدگی
luka robek
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
بریدگی
آسفٌ
دیکشنری فارسی به عربی
بریدگی
घाव
دیکشنری فارسی به هندی
بریدگی
קרע
دیکشنری فارسی به عبری
بریدگی
裂傷
دیکشنری فارسی به ژاپنی
بریدگی
열상
دیکشنری فارسی به کره ای
بریدگی
yırtık
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
بریدگی
jeraha
دیکشنری فارسی به سواحیلی
بریدگی
চেরা দাগ
دیکشنری فارسی به بنگالی
بریدگی
چیر پھاڑ
دیکشنری فارسی به اردو

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برندگی
تصویر برندگی
تیزی، برش، عمل برنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بریدنی
تصویر بریدنی
لایق بریدن شایسته قطع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دریدگی
تصویر دریدگی
چاک و شکاف و پاره شدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برچیدگی
تصویر برچیدگی
حالت و وضع برچیدن انحلال یک موسسه تعطیل یک بنگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جریدگی
تصویر جریدگی
پارگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پریدگی
تصویر پریدگی
پرش طیران. یا پریدگی رنگ. رنگ پریدن رنگد باختگی. پرشدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دریدگی
تصویر دریدگی
پارگی، پاره شدگی، چاک، شکاف، کنایه از پررویی، بی شرمی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برچیدگی
تصویر برچیدگی
نابودی و از بین رفتن یک مؤسسه، حکومت و مانند آن، انحلال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برچیدگی
تصویر برچیدگی
((بَ دِ))
دانه از زمین برداشتن، گرد کردن، تعطیل کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دریدگی
تصویر دریدگی
((دَ دِ))
پاره شدگی، پارگی، بی شرمی
فرهنگ فارسی معین