جدول جو
جدول جو

معنی برگرد - جستجوی لغت در جدول جو

برگرد
(بَ گِ رَ)
صورتی از برگیرد یا مخفف برگیرد. رجوع به برگرفتن شود:
به نوک سنان برگرد ژنده پیل
به تیغ آتش آرد ز دریای نیل.
اسدی
لغت نامه دهخدا
برگرد
(بَ گَ)
دهی است از دهستان مایوان بخش حومه شهرستان قوچان. سکنۀ آن 404 تن. آب آن از قنات و محصول آن سیب زمینی و انگور است. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 9) ، جدا کردن. منقطع کردن. پاره کردن. بریدن. رجوع به گسستن شود
لغت نامه دهخدا
برگرد
پیرامون گرداگرد: برگرد ماه. توضیح لازم الاضافه است
تصویری از برگرد
تصویر برگرد
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بیگرد
تصویر بیگرد
(دخترانه)
بدون رقیب، کنایه از بسیار زیبا (نگارش کردی: بگهرد)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از برگند
تصویر برگند
رشوه، آنچه از پول و مانند آن به کسی می دهند تا کاری برخلاف وظیفۀ خود انجام دهد یا حق کسی را ضایع و باطل کند یا حکمی برخلاف حق و عدالت بدهد، رشوت، پاره، بلکفد، بلکفت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرگرد
تصویر فرگرد
واحد تقسی بندی مطالب کتاب، فصل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرگرد
تصویر سرگرد
افسر ارتش بالاتر از سروان، یاور
فرهنگ فارسی عمید
(بَ گِ دِ)
گرداگرد و پیرامن: برگرد ماه، پیرامن ماه. (از آنندراج) :
سؤال کردم و گفتم جمال روی ترا
چه شد که مورچه بر گرد ماه جوشیده ست.
سعدی (ازآنندراج).
و رجوع به گرد شود
لغت نامه دهخدا
(سَ گَ)
دوران سر. (آنندراج). دوار. سرگیجه
لغت نامه دهخدا
(بِ گَ)
شکاری. (از برهان). صیاد. شکارچی. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(بَ گِ)
دهی از بخش مرکزی شهرستان شاه آباد (اسلام آباد غرب) است که 222 تن سکنه دارد. محصول آن غلات، حبوب، چغندرقند و لبنیات است. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(بِ گِ)
دهی از دهستان اشترجان فلاورجان اصفهان در 7 هزارگزی جنوب باختر فلاورجان. سکنۀ آن 385 تن، آب از زاینده رود. محصول آن غلات و پنبه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(سَ گُ)
درجه ای است در آرتش بالاتر از سروان و پایین تر ازسرهنگ دوم و علامت آن یک ستارۀ هشت پر بزرگ است که روی هر یک از دو دوش دارندۀ این درجه دوخته میشود
لغت نامه دهخدا
(بَ گَ)
نامی از نامهای خدای تعالی در زبان پهلوی، و آن در کارنامۀ اردشیر آمده است. (از یادداشت دهخدا) ، برگستواندار. برگستوان پوشیده:
همان پیل برگستوان کش هزار
که بگریزد از بوی ایشان سوار.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(فَ گَ)
شهرکی است خرد (به خراسان) . مردمان او خداوند چهارپایند. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(بِ گَ)
بمعنی تباه و ضایع. (غیاث) (آنندراج).
- بگردبودن، خراب و تباه بودن.
- بگرد رفتن، خراب و تباه شدن. (غیاث) (آنندراج) :
ز رفتن تو دل خاکسار رفت بگرد
بنای صبر و شکیب و قرار رفت بگرد.
صائب (از آنندراج).
ز داغ دل شده روشن چراغ کوکب ما
بگرد رفت سحر پیش ظلمت شب ما.
ظهوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خَ گِ)
قریه ای از قرای جام است و لسترنج درباره آن چنین گوید: نام یکی از شهرهای مهم خواف است، این نام شهر خرجرد مشهور است ولی ابن حوقل آنرا بصورت خرگرد ضبط کرده، همچنین شهر فرگرد در یک منزلی خاور خرگرد که یاقوت آنرا فرجرد و فلجرد ضبط نموده است کوسوی یا کوسویه نزدیک برود خانه هرات و در شمال خرگرد واقع و بزرگترین این هر سه شهر بود و یک سوم شهر بوشنج که مجاور آن و خراسان بود وسعت داشت. (از سرزمینهای خلافت شرقی ص 383). تولد جامی در خرگرد اتفاق افتاده است، و این خرگرد از نواحی ولایت جام است و این آن قصبه ای نیست که در اطراف مقبرۀ شیخ احمد جام (ژنده پیل) بنام تربت جام وجود دارد. (حاشیۀ ص 562 تاریخ ادبیات ادوارد برون ج 3 ترجمه حکمت). در فرهنگ جغرافیایی ایران آمده: دهی است از دهستان رودمیان خواف شهرستان تربت حیدریه، واقع در 6هزارگزی جنوب خاوری رودسر راه شوسۀ عمومی تربت حیدریه به نیازآباد. این دهکده در جلگه واقع است با آب و هوای معتدل، آب آن از قنات و محصول آن غلات و پنبه و شغل اهالی زراعت و کرباس بافی و راه آن اتومبیل رو است. در این آبادی بنائی است قدیمی که در آن شاهرخشاه دارالخلافه داشته است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بگرد
تصویر بگرد
تباه و خراب بودن، ضایع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برگردیده بوی
تصویر برگردیده بوی
دارای بوی بد گندیده بوی متعفن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برگردیده بخت
تصویر برگردیده بخت
بدبخت
فرهنگ لغت هوشیار
باز پس آمده مراجعت کرده، انتقال یافته (بحالی)، تغییر یافته مغیر، واژگون شده در غلطیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرگرد
تصویر فرگرد
بخشی از کتاب، فصل
فرهنگ لغت هوشیار
درجه ایست در آرتش بالاتر از سروان و پایین تر از سرهنگ دوم و علامت آن یک ستاره هشت پربزرگ است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشگرد
تصویر بشگرد
صیاد، شکارچی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برگردیدن
تصویر برگردیدن
مراجعت کردن، واپس آمدن، باز آمدن، عدول کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرگرد
تصویر فرگرد
((فَ رْ گَ))
هر یک از فصول کتاب وندیداد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرگرد
تصویر سرگرد
((~. گُ))
افسری که درجه اش بالاتر از سروان و پایین تر از سرهنگ دوم است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بشگرد
تصویر بشگرد
((بِ گَ))
شکار، شکارگاه، شکاری، صیاد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برگرداننده
تصویر برگرداننده
مترجم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از برگردان
تصویر برگردان
ترجمه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فرگرد
تصویر فرگرد
فصل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بروگرد
تصویر بروگرد
بروجرد
فرهنگ واژه فارسی سره
یاور، افسر، فرمانده گردان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بگرد، گردش کن، دور بزن، جستجو کن
فرهنگ گویش مازندرانی
دیگی از مس یا روی که از آن چه دیگ مسی کوچک و قابل جابه جایی
فرهنگ گویش مازندرانی