جدول جو
جدول جو

معنی برکوک - جستجوی لغت در جدول جو

برکوک(بَ)
دهی از دهستان شاخنات بخش درمیان شهرستان بیرجند. کوهستانی و معتدل است. سکنۀ آن 559 تن. آب از رودخانه. محصولات غلات، زعفران، شلغم. شغل زراعت. راه مالرو. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برکوش
تصویر برکوش
(پسرانه)
پیش بند (نگارش کردی: بهرکش)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از برکو
تصویر برکو
(پسرانه)
خرمن کوچک قبل از خرمن بزرگ (نگارش کردی: بهرک)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پرکوک
تصویر پرکوک
عمارت، عمارت عالی، قصر، کاخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرکوک
تصویر پرکوک
پارچه ای که بر آن کوک بسیار زده شده، ساعتی که بسیار کوک شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رکوک
تصویر رکوک
رکو، پارچۀ کهنه، لته، تکه ای از پارچه یا جامه، جامۀ یک لا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بکوک
تصویر بکوک
تکوک، ظرفی از طلا یا نقره یا چیز دیگر که به شکل جانوران از قبیل شیر یا گاو یا مرغ درست کنند، بلوتک، بلوک، تلوک
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
نشانۀ تیر باشد که عربان هدف خوانند. (برهان) (ناظم الاطباء). نشانۀ تیر. (رشیدی) (سروری) (انجمن آرا) (آنندراج) ، سوار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِسْ)
فروخفتن شتر. (از منتهی الارب) (المصادر زوزنی) (از تاج المصادر بیهقی). بزانو نشستن شتر، و اصل معنی آن نشستن شتر است بر ’برک’ یعنی سینۀ خود. (از اقرب الموارد). تبراک. و رجوع به تبراک شود.
لغت نامه دهخدا
(بَ)
نوعی از درخت کوچک. (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
زنی که شوی خواهد و او را پسری رسیده و جوان باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
افروشه، که نوعی از حلوا باشد. و از آنست مثل: اًن البروک من عمل الملوک. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). این مثل عربی مثل فارسی ’خرما و ماهی، لوت پادشاهی’ را بخاطر می آورد. (یادداشت دهخدا).
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نعت مفعولی از مصدر رک ّ. رجوع به رک شود، سقاء مرکوک، مشک مروسیدۀ اصلاح یافته. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
شتر لاغر. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
شهر زیبایی در شمال عراق. قلعۀ آن بر سر تلی واقع و خود شهر در اطراف قلعه قرار دارد. (حواشی جهانگشای نادری چ انوار ص 651). این شهر کردنشین و از مراکز استخراج و تصفیه نفت است. 65هزار تن جمعیت دارد
لغت نامه دهخدا
(بُ)
سختی گرما. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(بَ)
عمارت و قصر. (آنندراج). بنا و عمارت. (ناظم الاطباء). در مآخذ دیگر که در دسترس بود دیده نشد
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی از دهستان مؤمن آباد بخش درمیان شهرستان بیرجند. جلگه و معتدل است. سکنه 448تن. آب آن از قنات و محصول آن غلات و چغندر است. شغل زراعت. راه مالرو. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
براکوه: هر، شهرکیست به برکوه نهاده و با آبهای بسیار. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
سخت: جوع برکوع، گرسنگی سخت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(بَ)
یکی از دهستانهای بخش قمصر شهرستان کاشان است. سکنۀ آن در حدود 8300 تن می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3) ، مهارت راهنما و بفتح اول هم آمده است. (منتهی الارب) (آنندراج). مهارت و حذاقت دلیل و راهنما. (ناظم الاطباء). و رجوع به برس شود
ده مرکز دهستان برزوک بخش قمصر کاشان دارای 2600 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
دهی است از دهستان حومه بخش سومای شهرستان ارومیه. سکنۀ آن 152 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4) ، بزرگ شدن. بالغ شدن:
چو بررست و آمدش هنگام شوی
چو پروین شدش روی و چون قیر موی.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(پُ)
ساعت پرکوک، که کوک بسیار خواهد
لغت نامه دهخدا
(رُ)
یا رگوک. لته و پارچۀ کهنه. (ناظم الاطباء). به معنی رکو است که جامه و لتۀ کهنۀ از هم رفته باشد. (برهان). وصله. پاره که بر جامه زنند. (از شعوری ج 2 ورق 24) :
پست نشسته تو در قبا و من اینجا
کرده ز غم چون رکوک بوق چو آهن.
پسر رامی (از لغت فرس).
رجوع به رکو شود.
- رکوک حیض، کهنۀ حیض و پارچه ای که زنان در ایام حیض برخود بردارند. (ناظم الاطباء) : نسی. نسی، رکوک حیض که بیندازند آن را. (منتهی الارب). رجوع به رکو و رکوه و رگو شود.
، کرباس. (از فرهنگ اوبهی) (لغت فرس اسدی) (از برهان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بکوک
تصویر بکوک
ظرف به شکل حیوان
فرهنگ لغت هوشیار
پارچه کهنه، پاره که بر جامه زنند جامه کهنه سوده شده لته، کرباس، چادر شب یک لخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرکوک
تصویر پرکوک
که کوک بسیار خواهد: ساعت پرکوک. عمارت عالی
فرهنگ لغت هوشیار
آبله گون، رنگ خرمایی گوسفند، زندگی
فرهنگ گویش مازندرانی