جدول جو
جدول جو

معنی برکوع - جستجوی لغت در جدول جو

برکوع
(بُ)
سخت: جوع برکوع، گرسنگی سخت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برکوش
تصویر برکوش
(پسرانه)
پیش بند (نگارش کردی: بهرکش)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از برکو
تصویر برکو
(پسرانه)
خرمن کوچک قبل از خرمن بزرگ (نگارش کردی: بهرک)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رکوع
تصویر رکوع
خم شدن در نماز به طوری که کف دست ها به سر زانو برسد، خم شدن، سرفرود آوردن، پشت خم کردن برای تواضع
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
تمام شدن در فضل و درگذشتن از اصحاب در دانش و مانند آن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). براعه. و رجوع به براعه و براعت شود.
لغت نامه دهخدا
(بَرْ وَ)
بنت واثق. صحابیه است و اصحاب حدیث بروع گویند. (منتهی الارب). واژه ی صحابی به عنوان یک اصطلاح تخصصی در علم رجال، برای افرادی به کار می رود که با پیامبر دیدار داشته اند، به اسلام گرویده و تا پایان عمر خود، ایمانشان را حفظ کرده اند. این افراد در گسترش اسلام و ایجاد تمدن اسلامی سهم به سزایی داشته اند.
لغت نامه دهخدا
(بَرْ وَ)
نام ناقۀ عبید راعی نمیری شاعر ابن حسین، و از اینجاست که جریر جندل بن راعی را بروع می گفت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بُ کُ)
مرد کوتاه.
لغت نامه دهخدا
(رُ)
جمع واژۀ راکع. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به راکع شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی از دهستان شاخنات بخش درمیان شهرستان بیرجند. کوهستانی و معتدل است. سکنۀ آن 559 تن. آب از رودخانه. محصولات غلات، زعفران، شلغم. شغل زراعت. راه مالرو. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی از دهستان مؤمن آباد بخش درمیان شهرستان بیرجند. جلگه و معتدل است. سکنه 448تن. آب آن از قنات و محصول آن غلات و چغندر است. شغل زراعت. راه مالرو. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
براکوه: هر، شهرکیست به برکوه نهاده و با آبهای بسیار. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
برقوع: جوع برقوع، گرسنگی سخت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
برقع. (منتهی الارب). روی بند ستور و زنان عرب. (ناظم الاطباء). رجوع به برقع شود.
لغت نامه دهخدا
منحنی شدن از پیری، پشت خم دادن، خم شدن در نماز بطوری که دستها به سر زانو برسد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برکع
تصویر برکع
مرد کوتاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکوع
تصویر رکوع
((رُ))
خم شدن، پشت خم کردن در نماز به نحوی که پشت وی افقی و محاذی زمین و کف دست روی سر زانو قرار گیرد، فروتنی کردن
فرهنگ فارسی معین