جدول جو
جدول جو

معنی برکردن - جستجوی لغت در جدول جو

برکردن
(مُ)
بلند کردن. بربردن. بالا بردن. (فرهنگ فارسی معین). برداشتن. رجوع به بردن و برداشتن و بالا بردن شود:
بدخواه تو هرچند حقیر است مر او را
از تخت فرودآورو برکن بسر دار.
فرخی.
- برکردن چشم (دیده) ، باز کردن و نگریستن. بالا کردن سر و نگاه کردن:
جان بدیدار تو یک روز فدا خواهم کرد
تا دگر برنکنم دیده بهر دیداری.
سعدی.
مرا که دیده بدیدار دوست برکردم
حلال نیست که بر هم زنم به تیر از دوست.
سعدی.
چشمی که جز بروی تو برمیکنم خطاست
وآن دم که بی تو میگذرانم غبینه ای.
سعدی.
چشم از آن روز که برکردم و رویت دیدم
بهمین دیدۀ سر دیدۀ اقوامم نیست.
سعدی.
دیده شاید که بی تو برنکنم
تا نبیند فراق دیدارت.
سعدی.
صبحدمی که برکنم دیده بروشنائیت
بر در بندگی زنم حلقۀ آشنائیت.
سعدی.
بنده زاده چو در وجود آمد
هم بروی تو دیده برکرده ست.
سعدی.
شب از نرگسش قطره چندی چکید
سحر دیده برکرد و دنیا بدید.
سعدی.
-
لغت نامه دهخدا
برکردن
بلند کردن، بالا بردن
تصویری از برکردن
تصویر برکردن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بر کردن
تصویر بر کردن
بالا بردن، افراختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برکرده
تصویر برکرده
بلندکرده، افراخته، افراشته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برکندن
تصویر برکندن
کندن، چیزی را از چیز دیگر کندن و جدا کردن، از ریشه درآوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درکردن
تصویر درکردن
خارج کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بربردن
تصویر بربردن
بالا بردن، افراشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برکندن
تصویر برکندن
جدا کردن از زمین، قلع وقمع کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برکرده
تصویر برکرده
روشن، افروخته، مشتعل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برکران
تصویر برکران
دور، برکنار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرکردن
تصویر پرکردن
انباشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرکردن
تصویر سرکردن
شروع کردن، آغاز کردن، سردادن
فرهنگ لغت هوشیار
راندن وخواندن ستور ومرکب از (هر) حکایت صوت در راندن و خواندن ستوران و (کردن) که فعلمعین است)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرکردن
تصویر سرکردن
مدارا کردن، با کسی ساختن، شروع کر دن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرکردن
تصویر پرکردن
Replenish
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از پرکردن
تصویر پرکردن
replenir
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از پرکردن
تصویر پرکردن
পূর্ণ করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از پرکردن
تصویر پرکردن
kujaza tena
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از پرکردن
تصویر پرکردن
mengisi ulang
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از پرکردن
تصویر پرکردن
yenilemek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از پرکردن
تصویر پرکردن
보충하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از پرکردن
تصویر پرکردن
補充する
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از پرکردن
تصویر پرکردن
למלא מחדש
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از پرکردن
تصویر پرکردن
पुनः भरना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از پرکردن
تصویر پرکردن
поповнювати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از پرکردن
تصویر پرکردن
เติม
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از پرکردن
تصویر پرکردن
bijvullen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از پرکردن
تصویر پرکردن
reponer
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از پرکردن
تصویر پرکردن
rifornire
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از پرکردن
تصویر پرکردن
reabastecer
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از پرکردن
تصویر پرکردن
补充
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از پرکردن
تصویر پرکردن
uzupełniać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از پرکردن
تصویر پرکردن
wieder auffüllen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از پرکردن
تصویر پرکردن
пополнять
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از پرکردن
تصویر پرکردن
بھرنا
دیکشنری فارسی به اردو