- بروق
- جمع برق، درخش ها، آذرخشها
معنی بروق - جستجوی لغت در جدول جو
- بروق
- برق ها، درخشش ها، درخشندگی ها، جمع واژۀ برق
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
مخفف بیرون، ضد درون، منظر، آشکار، خارج، ظاهر
بر طبق، موافق، مطابق
سیخ فرانسوی گل سینه (جواهرات سلطنتی ایران)
ظهور، آشکار شدگی، پیدائی
باردار ومیوه دار، مثمر
خنک، خنک کننده، جامه پرزه دار
جمع برج، دژها کوشک ها، آبام ها اختران جمع برج
سبیل، موی پشت لب مرد
سریش از گیاهان سریش
بلند شدن
درخشندگی وتابش برق که از ابر جهد
حاجب، ابروی، ابرو
شتافتن
نمایش، نشان دادن
درخشان، درخشنده
پارسی تازی شده بوره تنگار ملح آبدار برات سدیم که فرمول شیمیایی آن میباشد. وزن مخصوصش 7، 1 و سختیش بین 2 تا 5، 2 است. بوره طبیعی مزه گس دارد تنگار ملح الصناعه. براکس، شکر سفید
ترکی کمباد آروغ در بیت ذیل از اوحدی با عیوق قافیه ظمده و شاید تسامح شاعراست: با چنین خوردن و چنین آروق که بری رخت خویش بر عیوق
رومی ک سفیداب سفیداب
جمع ذوق، راهنمایان، کهان، سبک رفتاران
پارسی تازی شده برزک برزک از گیاهان
اسب تیزرو، اسب اصیل
البته وحقیقتاً، براستی، مانند (امام برحق، دین برحق)
ترکی ک برچخ نیزه کوچک از خنجر دورویه سه کشور گرفتنش - وز برچخ سه پایه دو سلطان شکستنش (خاقانی)
آلوچه آلو: درخت آلو، آلوچه
دندان غروچه کردن
باد سرد، جمع خرق، درزها چاک ها، سوراخ ها جمع خرق. درزها چاکها، سوراخها
دزد دزد سرگردنه
دمیدن بردمیدن روشنی بر آمدن (آفتاب و مانند آن) طلوع
برآمدن آفتاب، طلوع کردن
بیرون، خارج، ظاهر چیزی، روی چیزی
نمایان شدن، پدیدار شدن، آشکار شدن
صاف شده، صافی، بی درد، دارای رواق