جدول جو
جدول جو

معنی برود - جستجوی لغت در جدول جو

برود
(بُ)
جمع واژۀ برد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به برد شود: وقع بینهما قدّ برود یمنیه، با هم خصومت و نزاع کردند تاآنجا که لباسهای گرانقیمت خود را پاره کردند، و آن مثلی است شدت نزاع و خصومت را. (از اقرب الموارد) ، دمیدن ’بارض’ از زمین. (از منتهی الارب). روییدن گیاه از زمین پیش از آنکه جنس آن معلوم باشد. (از اقرب الموارد). و رجوع به بارض شود
لغت نامه دهخدا
برود
(بَ)
خبز برود، نان که بر آن آب ریخته باشند. (منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد از لسان).
لغت نامه دهخدا
برود
(اِ)
ضعیف و سست گردیدن. (از منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد از لسان).
لغت نامه دهخدا
برود
(بَرْ رَ)
لکک. (دهار). تولی. تیره. تلی. چاکشو. آلوی چینی. (زمخشری)
لغت نامه دهخدا
برود
خنک، خنک کننده، جامه پرزه دار
تصویری از برود
تصویر برود
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بسود
تصویر بسود
(پسرانه)
دارای فایده (نگارش کردی: بهسوود)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از برودت
تصویر برودت
سرد شدن، سردی، خنکی
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
سنبل، و بعضی گویند نیلوفر است. (مؤیدالفضلاء)
لغت نامه دهخدا
(بُ دَ)
بروده. سردی. (غیاث). خنکی. مقابل حرارت. مقابل گرمی:
گفتم که از برودت ایام جای ساخت
گفتا که از حرارت جنبش گزید فر.
ناصرخسرو.
جسم هوا رابوسیلت برودت... فرستاد. (سندبادنامه ص 2) ، به بالای کوه شدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
خنک و سرد گردیدن. (از منتهی الارب). سرد شدن. (المصادر زوزنی) (دهار) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بُ دَ)
خنکی و سردی. (منتهی الارب). سردی. (دهار). ضد حرارت. (از اقرب الموارد). برودت. ج، برودات. (دهار). و رجوع به برودت شود.
لغت نامه دهخدا
سنبل، نیلوفر،
نام دهی به بردسیر کرمان
لغت نامه دهخدا
تصویری از برور
تصویر برور
باردار ومیوه دار، مثمر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بخود
تصویر بخود
بخویش، خویشتن، باختیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بفرود
تصویر بفرود
بسمت پایین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلود
تصویر بلود
شهر نشینی، شهر سازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بروی
تصویر بروی
حاجب، ابروی، ابرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برهود
تصویر برهود
چیزی که نزدیک بسوختن رسیده و حرارت آتش رنگ آنرا تغییر داده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برید
تصویر برید
نامه رسان، قاصد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برند
تصویر برند
مخفف برنده، قطع کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بروت
تصویر بروت
سبیل، موی پشت لب مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بروج
تصویر بروج
جمع برج، دژها کوشک ها، آبام ها اختران جمع برج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بروق
تصویر بروق
جمع برق، درخش ها، آذرخشها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بروز
تصویر بروز
ظهور، آشکار شدگی، پیدائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بروش
تصویر بروش
سیخ فرانسوی گل سینه (جواهرات سلطنتی ایران)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برون
تصویر برون
مخفف بیرون، ضد درون، منظر، آشکار، خارج، ظاهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارود
تصویر ارود
آهسته کار پوشیده کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبرود
تصویر آبرود
سنبل، نیلوفر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بروده
تصویر بروده
سردی خنکی، سرد شدن، زم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برودت
تصویر برودت
سردی، خنکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبرود
تصویر آبرود
سنبل، نیلوفر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برودت
تصویر برودت
((بُ دَ))
سرد شدن، خنک شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برودت
تصویر برودت
سرما
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بهرود
تصویر بهرود
سیحون
فرهنگ واژه فارسی سره
خنکی، سردی، سرما
متضاد: حرارت، سردی مزاج
فرهنگ واژه مترادف متضاد