جدول جو
جدول جو

معنی برهمنی - جستجوی لغت در جدول جو

برهمنی
برهمایی، مبتنی بر پرستش برهما مثلاً مذهب برهمایی، پرستش کنندۀ برهما مثلاً بسیاری از هندی ها برهمایی هستند
تصویری از برهمنی
تصویر برهمنی
فرهنگ فارسی عمید
برهمنی
(بَ رَ مَ / بَ هََ مَ)
منسوب به برهمن. (فرهنگ فارسی معین).
- آیین برهمنی. رجوع به برهمایی شود
لغت نامه دهخدا
برهمنی
منسوب به برهمن یا آیین برهمنی
تصویری از برهمنی
تصویر برهمنی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برومند
تصویر برومند
(پسرانه)
بارور، میوه دار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از برزمند
تصویر برزمند
(پسرانه)
باشکوه، نام یکی از فرمانداران ایرانی که براسکندر شورید
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از برهمند
تصویر برهمند
(پسرانه)
برهمن
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از برهمن
تصویر برهمن
(پسرانه)
برهمن
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از برمنشی
تصویر برمنشی
خودپسندی، خودستایی، تکبر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برهمن
تصویر برهمن
عالم و پیشوای روحانی مذهب برهمایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برهمند
تصویر برهمند
برهمن، عالم و پیشوای روحانی مذهب برهمایی
فرهنگ فارسی عمید
(بَ مَ)
سلاطین بهمنی از سال 748 تا 933 هجری قمری در قسمتی از دکن حکومت کردند. مؤسس این سلسله حسن کانگو از افغانانی است که در خدمت یکی از براهمه دهلی بسر میبرد در سال 748 هجری قمری شروع و آخرین آنها کلیم آشاه است که در سال 933 منقرض گردید. ممالک این سلسله بین پنج سلسلۀ دکن تقسیم شد. (از تاریخ طبقات سلاطین لین پول صص 28- 289). و رجوع به بهمنیان و گلبرگه شود
لغت نامه دهخدا
(بَ مَ)
منسوب به ماه بهمن:
ای ابر بهمنی نه بچشم من اندری
تن زن زمانکی و بیاسا و کم گری.
فرخی، خوشنما نمودن، غلبه کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). برتر شدن از یاران. (از اقرب الموارد) ، افزون آمدن روشنی ماه برفروغ دیگر ستارگان. (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ مَ / بَ هََ مَ)
در سانسکریت به معنی مطلق پیشوایان روحانی، یکی از سه طبقۀ مردم در آیین برهمایی. (حاشیۀ معین بر برهان قاطع). بت پرست و زناربند، و حکما و دانشمندان و پیر و مرشد بت پرستان و هندوان و آتش پرستان. و اصیل و نجیب هنود را نیز برهمن گویند. (از برهان). عالم کافران. (دهار). قومی است از علمای هنود. (غیاث). بت پرست و زناربند، و اصل آنست که بیشتر بر علمای هنود اطلاق کنندچه برهمنه بعقیدۀ ایشان فرشته ای بسیار بزرگ است و او را تمجید و نیایش کنند، و انجب هنود را برهمن گویند. و بعضی گفته اند چون نام زردشت براهام بوده و بیاس حکیم از هندوستان به امتحان وی به ایران آمده و بعد از ملاقات و مقالات ره سپر کیش و آیین او گردیده به هندوستان بازگشت، طریقت او را به هندیان بیاموخت، آن طایفه را برهمن لقب شد و براهمه به قانون عرب جمع آن گشت. (از آنندراج). پیشوای روحانی آیین برهمایی، و آنان یکی از سه طبقۀ مردم را در آیین برهمایی تشکیل میدهند. (فرهنگ فارسی معین). براهمه طبقۀ اعلی در آیین هندو و در نظام طبقاتی هند می باشند و وظیفۀ اصلی برهمن مطالعه و تعلیم وداها و اجرای مراسم دینی است. منشاء برآمدن براهمه روشن نیست و از قدیمترین زمانی که از آن خبر داریم برهمنها در هند قدرت داشته اند. برهمن حق پرداختن به کارهایی که هدف آنها بدست آوردن مال است ندارد، و مالک چیزی نتواند بود. زندگی برهمن به چهار مرحله تقسیم میشود و در مرحلۀ چهارم بطور کلی از این دنیا و علایق آن منقطع میشود و هم ّ خود را وقف کارهای نیک و تفکر در امور الهی می کند. (دایره المعارف فارسی). و رجوع به دایره المعارف اسلام ذیل براهمه شود: دانشمندان ایشان [مردم سلابور هند] برهمن اند. (حدود العالم). جای زاهدان است [قندهار] و برهمنانند. (حدود العالم). همانان [از هندوستان] جای زاهدان هند است و برهمنانند. (حدود العالم).
ور ایدون که از تو بدشمن رسد
همه بت بدست برهمن رسد.
فردوسی.
برهمن فراوان بود نزد رای
که این بازی آرد بدانش بجای.
فردوسی.
چو آمد ز ایران بنزدیک رای
برهمن به شادی ورا رهنمای.
فردوسی.
برهمن چو آگه شد از کار شاه
که آورد از آن روی لشکر براه.
فردوسی.
سکندر چو روی برهمن بدید
وز آنگونه آواز ایشان شنید.
فردوسی.
برهمنان را چندانکه دید سرببرید
بریده به سر آن کز بدی نتابد سر.
فرخی.
سخاوت پرستندۀ دست اوست
بت است او همانا و آن برهمن.
فرخی.
تا می پرستی پیشۀ موبداست
تا بت پرستی پیشۀ برهمن.
فرخی.
آنکه اندر زیر تاج گوهر و دیبای شعر
چون نگار آزر است و چون بهار برهمن.
منوچهری.
ای برهمن آن عذار چون لاله پرست
رخسار نگار چارده ساله پرست
گر چشم خدای بین نداری باری
خورشیدپرست شو نه گوساله پرست.
(منسوب به شیخ ابوسعید ابوالخیر).
برهمنان را با دیگر مردم جنگی نکشتند. (تاریخ بیهقی ص 544).
بت نشسته در میان پیرهنت
تو همی لعنت کنی بر برهمن.
ناصرخسرو.
چون مرده مر ترا نگوارد بگو که چون
مرده به هند برهمنان را غذا شده ست ؟
ناصرخسرو.
برهمن در هند بر چندال ناکس فضل داشت
بنده چون چندال دون از بهر دین شد برهمن.
ناصرخسرو.
رای هند فرمود برهمن را که بیان کن از جهت من مثل دو تن که به یکدیگر دوستی دارند. (کلیله و دمنه).
چه عجب کآمده ست ذوالقرنین
به سلام برهمنی در غار.
خاقانی.
کو پیمبر تا همی سوک بحیرا داشتی
کو سکندر تا به مرگ برهمن بگریستی ؟
خاقانی.
چندی نفس به صفۀ اهل صفا زدم
یک چند پی به دیر برهمن درآورم.
خاقانی.
چه نیکو زده ست این مثل برهمن
بود حرمت هر کس از خویشتن.
سعدی.
بنرمی بپرسیدم ای برهمن
عجب دارم از کار این بقعه من.
سعدی.
برهمن ز شادی برافروخت روی
پسندید و گفت ای پسندیده گوی...
سعدی.
به تقلید کافر شدم روز چند
برهمن شدم در مقالات زند.
سعدی.
چون برهمن بدید رخ خوبت ای صنم
زنار را گسست و لگد زد بروی لات.
امیرخسرو.
ز ترک برهمن زنهارگویان
ز کفر رفته استغفارگویان.
نوعی خبوشانی.
- برهمن دین، آنکه بر دین برهمن بود:
زاهدم اما برهمن دین، نه یحیی سیرتم
شاعرم اما لبیدآیین، نه حسّان مخبرم.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ)
خوارزمی در مفاتیح العلوم (چ مصر) گوید مفرد براهمه است به معنی یکی از اشراف عبّاد هند
لغت نامه دهخدا
(بَ مَ)
نام یکی از دهستانهای بخش میناب است که در شهرستان بندرعباس واقع است. این دهستان در جنوب خاوری میناب واقع است و محدود است از شمال بدهستان پائین شهر، از خاور بدهستان حومه، از جنوب بدهستان دهو، از باختر بدهستان شمیل و از 9 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده است. جمعیت آن 7890 تن است مرکز دهستان قریۀ بهمنی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
امیرالشعراء عبدالملک برهانی نیشابوری. از شاعران اوایل عهد سلجوقی و معاصر و مورد علاقۀ الب ارسلان و پدر معزی شاعر معروف است. وی در آغاز دولت ملکشاه (جلوس 465 هجری قمری) در قزوین درگذشت. تخلص برهانی ظاهراً از لقب الب ارسلان (برهان امیرالمؤمنین) مأخوذ است. اشعاری از او در تذکره ها و کتب ادبی ثبت است. (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
منسوب به برهان. مدلّل. مبرهن. (یادداشت دهخدا) :
حجتی بپذیر برهانی ز من زیراکه نیست
آن دبیرستان کلی را جزین جزوی گوا.
ناصرخسرو.
- دلیل برهانی، دلیل الزام آور. (ناظم الاطباء). رجوع به دلیل شود
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ مَ)
به معنی برهمن است که پیر و مرشد و حکیم و دانشمند و اصیل و نجیب هنود باشد. (برهان). مزیدعلیه برهمن. (آنندراج). دانشمند هندوان. (اوبهی). رجوع به برهمن شود
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ مَ / بَ هََ مَ)
برهمند بودن:
برهمندی را بدل در جای کن
گر همی زایزد بترسی چون شمند.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
تصویری از برهمایی
تصویر برهمایی
منسوب به برهما پیرو فرقه برهمایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهرمنی
تصویر آهرمنی
منسوب به آهرمن اهریمنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهرمانی
تصویر بهرمانی
پارسی تازی شده بهرمان یا کند سرخ (یا کند یاقوت) نوعی یاقوت سرخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهرمند
تصویر بهرمند
بهره برنده متمتع مستفید، دارای سهم و حصه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهرمندی
تصویر بهرمندی
بهره بری تمتع، دارای سهم وحصه بودن
فرهنگ لغت هوشیار
پیشوای روحانی آیین برهمایی و آنان یکی از سه طبقه مردم را در آیین برهمایی تشکیل میدهند. توضیح معرب این کلمه نیز (برهمن) و جمع آن (براهمه) است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برهنگی
تصویر برهنگی
لختی عریانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برهمائی
تصویر برهمائی
نام مذهب قدیمی در هندوستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برهمنان
تصویر برهمنان
کستی بندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برهمن
تصویر برهمن
عالم وپیشوای روحانی برهمائیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بریدنی
تصویر بریدنی
لایق بریدن شایسته قطع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برمنشی
تصویر برمنشی
تکبر، عجب، کبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برومند
تصویر برومند
باردار وبارور، صاحب نفع، مثمر، صاحب بر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برومندی
تصویر برومندی
آبرومندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برهمن
تصویر برهمن
((بَ رَ مَ))
عضو بالاترین طبقه در دین هندو، روحانی دین هندو
فرهنگ فارسی معین
پیشوای دینی برهمایی، برهمند، برهمایی
فرهنگ واژه مترادف متضاد