بیماری دستگاه تنفسی که عوارض آن عبارت است از مثلاً ورم نایژه ها، گرفتگی صدا، سرفه های دردناک و خارج شدن اخلاط ساده، چرک دار و گاهی خونی برنشیت حاد: در پزشکی نوعی برونشیت که در زمستان در اثر سرماخوردگی بروز می کند برنشیت مزمن: در پزشکی نوعی برونشیت که کهنه و جاگیر شده باشد
بیماری دستگاه تنفسی که عوارض آن عبارت است از مثلاً ورم نایژه ها، گرفتگی صدا، سرفه های دردناک و خارج شدن اخلاط ساده، چرک دار و گاهی خونی برنشیت حاد: در پزشکی نوعی برونشیت که در زمستان در اثر سرماخوردگی بروز می کند برنشیت مزمن: در پزشکی نوعی برونشیت که کهنه و جاگیر شده باشد
مرکّب از: ب + راستی، حقاً. (یادداشت مؤلف)، الحق. (یادداشت مؤلف) ، مشتعل شده، آتش گرفته. (ناظم الاطباء) ، خشمگین شده، رایج. بارونق: رونده بدانگه بود کار من برافروخته تیزبازار من. فردوسی. شعرا را بتو بازار برافروخته بود رفتی و با تو بیکبار برفت آن بازار. فرخی. رجوع به برافروختن و افروخته شود
مُرَکَّب اَز: ب + راستی، حقاً. (یادداشت مؤلف)، الحق. (یادداشت مؤلف) ، مشتعل شده، آتش گرفته. (ناظم الاطباء) ، خشمگین شده، رایج. بارونق: رونده بدانگه بود کار من برافروخته تیزبازار من. فردوسی. شعرا را بتو بازار برافروخته بود رفتی و با تو بیکبار برفت آن بازار. فرخی. رجوع به برافروختن و افروخته شود
مرضی که در ریه حاصل شود، و عوارض آن از این قرار است: ورم نایژه ها و شاخه های قصبهالریه، گرفتگی صدا، سرفه های سخت، خروج خلطهای ساده یا توأم با چرک و خون. (فرهنگ فارسی معین). التهاب یکی از برونشها (مجاریی که قصبهالریه یا نای را به یکی از دو ریه مربوط میسازد) یا شاخه های آنها براثر تحریک یا جایگزینی میکربها در آنها. (دایره المعارف فارسی). ورم ریه. برونشیت. - برنشیت حاد، نوعی از برنشیت که درزمستان بعلت سرماخوردگی شدید بروز کند. (فرهنگ فارسی معین). - برنشیت مزمن، نوعی از برونشیت که جایگیر و کهنه و بدان سبب باخطر شده باشد. (از فرهنگ فارسی معین)
مرضی که در ریه حاصل شود، و عوارض آن از این قرار است: ورم نایژه ها و شاخه های قصبهالریه، گرفتگی صدا، سرفه های سخت، خروج خلطهای ساده یا توأم با چرک و خون. (فرهنگ فارسی معین). التهاب یکی از برونشها (مجاریی که قصبهالریه یا نای را به یکی از دو ریه مربوط میسازد) یا شاخه های آنها براثر تحریک یا جایگزینی میکربها در آنها. (دایره المعارف فارسی). ورم ریه. برونشیت. - برنشیت حاد، نوعی از برنشیت که درزمستان بعلت سرماخوردگی شدید بروز کند. (فرهنگ فارسی معین). - برنشیت مزمن، نوعی از برونشیت که جایگیر و کهنه و بدان سبب باخطر شده باشد. (از فرهنگ فارسی معین)
نشستن: اًرداف، ردف، از پی کسی درنشستن. (دهار). حثو، حثی، به زانو درنشستن. (تاج المصادر بیهقی). - بهم درنشستن، بی مراعات تشریفات گرد یکدیگر نشستن: نبد کهتر از مهتران برفرود بهم درنشستند چون تار وپود. فردوسی. - درنشستن به، فرورفتن به. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به نشستن شود
نشستن: اًرداف، ردف، از پی کسی درنشستن. (دهار). حَثْو، حَثْی، به زانو درنشستن. (تاج المصادر بیهقی). - بهم درنشستن، بی مراعات تشریفات گرد یکدیگر نشستن: نبد کهتر از مهتران برفرود بهم درنشستند چون تار وپود. فردوسی. - درنشستن به، فرورفتن به. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به نشستن شود
سوار شدن. (غیاث). سواری کردن. رکوب: همه داردش (فرزند را) تا شود چیره دست بیاموزدش خوردن و برنشست. دقیقی. سپیدزرده برنشست ملوک را شاید. (نوروزنامه). رداف، جای برنشست ردیف بر ستور. رکاب، اشتران که برنشست را شایند. (مجمل اللغه). رکوب، رکوبه، آنچه برنشست را شاید. (دهار) .سیساء، جای برنشست از ستور. صهوه، جای برنشست سواراز اسب. قعود، شتر جوانه که نخست در بار و برنشست آمده باشد. کتوم، ناقه که وقت برنشست بانگ نکند. (از منتهی الارب). - اسب برنشست، اسب سواری. مقابل باری و بارکش. مرکب: چنان بد که اسبی زآخور بجست که بد شاه پرویز را برنشست. فردوسی. - بارۀ برنشست، اسب سواری: به نستور ده بارۀ برنشست مر او را سوی رزم دشمن فرست. دقیقی. - جامۀ برنشست، گستردنی. فرش. بساط: یکی کاروان شتر با من است ز پوشیدنی جامۀ برنشست. فردوسی. درم بار کردند خروار شست همان گوهر وجامۀ برنشست. فردوسی. - ستور برنشست، ستور سواری: دابه، گام زننده از حیوان و ستور برنشست. ظهر، ستور برنشست. (منتهی الارب).
سوار شدن. (غیاث). سواری کردن. رکوب: همه داردش (فرزند را) تا شود چیره دست بیاموزدش خوردن و برنشست. دقیقی. سپیدزرده برنشست ملوک را شاید. (نوروزنامه). رِداف، جای برنشست ردیف بر ستور. رکاب، اشتران که برنشست را شایند. (مجمل اللغه). رَکوب، رَکوبه، آنچه برنشست را شاید. (دهار) .سیساء، جای برنشست از ستور. صَهوه، جای برنشست سواراز اسب. قَعود، شتر جوانه که نخست در بار و برنشست آمده باشد. کَتوم، ناقه که وقت برنشست بانگ نکند. (از منتهی الارب). - اسب برنشست، اسب ِ سواری. مقابل باری و بارکش. مَرکب: چنان بد که اسبی زآخور بجست که بد شاه پرویز را برنشست. فردوسی. - بارۀ برنشست، اسب سواری: به نستور ده بارۀ برنشست مر او را سوی رزم دشمن فرست. دقیقی. - جامۀ برنشست، گستردنی. فرش. بساط: یکی کاروان شتر با من است ز پوشیدنی جامۀ برنشست. فردوسی. درم بار کردند خروار شست همان گوهر وجامۀ برنشست. فردوسی. - ستور برنشست، ستور سواری: دابه، گام زننده از حیوان و ستور برنشست. ظَِهر، ستور برنشست. (منتهی الارب).
سوار شدن. (از برهان) (غیاث) (آنندراج) .رکوب. (از تاج المصادر بیهقی). رکب: هرگاه خزینه دار ملک برنشستی و جایی رفتی و یوسف با او بودی... (ترجمه طبری بلعمی). نصر سیار... آخرسالار خویش را بخواند و گفت فلان اسب را بیار و برنشست و برفت. (ترجمه طبری بلعمی). ابوبکر بیرون آمد و اسبش آورده بودند برننشست و همچنان پیاده میرفت. عبدالرحمان گفت برنشین همچنان برننشست تا سه کرت گفت برنشین و برننشست و همچنان پیاده میرفت. (ترجمه طبری بلعمی). به شبگیر شاپور یل برنشست همی رفت جوشان کمانی بدست. فردوسی. بدو داد اسب و دو دستش ببست وز آن پس بفرمود تا برنشست. فردوسی. ز اسپ اندر آمد دو دستش ببست به پیش اندر افکند و خود برنشست. فردوسی. در این میانه که او می نخورد و برننشست شنیده ای که دل خلق هیچ بود بجای ؟ فرخی. بارگی خواست شاد بهر شکار برنشست و بشد بدیدن شار. عنصری. برنشست و به در حصار شد پدر (امیر خلف) چون او را بدید از دور، هم از آنجا فرود و پیاده شد. (تاریخ سیستان). لشکر برنشستند اندر شب و بهزیمت از شهر بیرون شدند. (تاریخ سیستان). میر دیگر روز برنشست و به صحرا آمد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 347). روز سیم حاجب برنشست و نزدیک تر قلعه رفت. (تاریخ بیهقی) .پنجشنبه سلطان برنشست و به کوشک سپید رفت. (تاریخ بیهقی). اسبی بلند برنشستی با بناگوش و زیربند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 364). خوارزمشاه اسب بخواست و به جهد برنشست. (تاریخ بیهقی). امیر دررسید پیاده شدند خدمت را و باز برنشستند. (تاریخ بیهقی). به کس روی منمای جز گاه گاه به هر هفته ای برنشین با سپاه. اسدی. چو تنها بوی رنج برده بسی مده اسب تا برنشیند کسی. اسدی. مظلومان را انصاف دادی چون برنشستی. (قصص الانبیاء ص 79). چون طالوت آنرا بدید برنشست و همه سیصدوسیزده کس بودند. (قصص الانبیاء ص 144). مردی را اسپی نزدیک من فرستاد که چنانکه هستی برنشین و نزدیک من آی. (سفرنامۀ ناصرخسرو). سواری فرودآمد تا نعل بازگیرد... و برنشست. (مجمل التواریخ و القصص). و از ایشان سوار را نشان داد که چه وقت فرودآمد و برنشست. (مجمل التواریخ و القصص). آنگاه برخاستی و برنشستی و به کاخ رفتی. (تاریخ بخارا ص 9). اسب یحیی را آوردند تا برنشیند. (تاریخ بیهق). با وشاقان خاص گیسودار شاه افلاک برنشست آخر. خاقانی. با جمعی از خواص ممالیک خویش برنشست و به مدد جمع شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 294). از سر حمیت برنشستند و از راه بکرآباد روی به مدافعت ایشان نهادند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 74). بر این ابلق که آمد شد گزیند چو این آمد فرود آن برنشیند. نظامی. دلا منشین که یاران برنشستند بنه بربندکایشان رخت بستند. نظامی. کمین سازان محنت برنشستند یزک داران طاقت را شکستند. نظامی. شبی برنشست از فلک درگذشت بتمکین و جاه از ملک درگذشت. سعدی. اقتضاب، بر اشتر پیش از ریاضت برنشستن. (دهار). مرکوب، آنچه برو نشینند چون اسب و ستور و جز آن. (دهار). - برنشستن کوسه، از مراسم ایرانیان قدیم بود که به اول بهار مردی کوسه بر خری برمی نشست و بعنوان وداع با زمستان از مردم چیزی می ستاند. رجوع به التفهیم ص 256 شود. - به تخت برنشستن، جلوس کردن. پادشاهی کردن: بیامد به تخت پدر برنشست به شاهی کمر بر میان بر ببست. فردوسی. بیامد به تخت مهی برنشست میان تنگ بسته گشاده دو دست. فردوسی.
سوار شدن. (از برهان) (غیاث) (آنندراج) .رکوب. (از تاج المصادر بیهقی). رکب: هرگاه خزینه دار ملک برنشستی و جایی رفتی و یوسف با او بودی... (ترجمه طبری بلعمی). نصر سیار... آخرسالار خویش را بخواند و گفت فلان اسب را بیار و برنشست و برفت. (ترجمه طبری بلعمی). ابوبکر بیرون آمد و اسبش آورده بودند برننشست و همچنان پیاده میرفت. عبدالرحمان گفت برنشین همچنان برننشست تا سه کرت گفت برنشین و برننشست و همچنان پیاده میرفت. (ترجمه طبری بلعمی). به شبگیر شاپور یل برنشست همی رفت جوشان کمانی بدست. فردوسی. بدو داد اسب و دو دستش ببست وز آن پس بفرمود تا برنشست. فردوسی. ز اسپ اندر آمد دو دستش ببست به پیش اندر افکند و خود برنشست. فردوسی. در این میانه که او می نخورد و برننشست شنیده ای که دل خلق هیچ بود بجای ؟ فرخی. بارگی خواست شاد بهر شکار برنشست و بشد بدیدن شار. عنصری. برنشست و به در حصار شد پدر (امیر خلف) چون او را بدید از دور، هم از آنجا فرود و پیاده شد. (تاریخ سیستان). لشکر برنشستند اندر شب و بهزیمت از شهر بیرون شدند. (تاریخ سیستان). میر دیگر روز برنشست و به صحرا آمد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 347). روز سیم حاجب برنشست و نزدیک تر قلعه رفت. (تاریخ بیهقی) .پنجشنبه سلطان برنشست و به کوشک سپید رفت. (تاریخ بیهقی). اسبی بلند برنشستی با بناگوش و زیربند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 364). خوارزمشاه اسب بخواست و به جهد برنشست. (تاریخ بیهقی). امیر دررسید پیاده شدند خدمت را و باز برنشستند. (تاریخ بیهقی). به کس روی منمای جز گاه گاه به هر هفته ای برنشین با سپاه. اسدی. چو تنها بوی رنج برده بسی مده اسب تا برنشیند کسی. اسدی. مظلومان را انصاف دادی چون برنشستی. (قصص الانبیاء ص 79). چون طالوت آنرا بدید برنشست و همه سیصدوسیزده کس بودند. (قصص الانبیاء ص 144). مردی را اسپی نزدیک من فرستاد که چنانکه هستی برنشین و نزدیک من آی. (سفرنامۀ ناصرخسرو). سواری فرودآمد تا نعل بازگیرد... و برنشست. (مجمل التواریخ و القصص). و از ایشان سوار را نشان داد که چه وقت فرودآمد و برنشست. (مجمل التواریخ و القصص). آنگاه برخاستی و برنشستی و به کاخ رفتی. (تاریخ بخارا ص 9). اسب یحیی را آوردند تا برنشیند. (تاریخ بیهق). با وشاقان خاص گیسودار شاه افلاک برنشست آخر. خاقانی. با جمعی از خواص ممالیک خویش برنشست و به مدد جمع شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 294). از سر حمیت برنشستند و از راه بکرآباد روی به مدافعت ایشان نهادند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 74). بر این ابلق که آمد شد گزیند چو این آمد فرود آن برنشیند. نظامی. دلا منشین که یاران برنشستند بنه بربندکایشان رخت بستند. نظامی. کمین سازان محنت برنشستند یزک داران طاقت را شکستند. نظامی. شبی برنشست از فلک درگذشت بتمکین و جاه از ملک درگذشت. سعدی. اِقتضاب، بر اشتر پیش از ریاضت برنشستن. (دهار). مَرکوب، آنچه برو نشینند چون اسب و ستور و جز آن. (دهار). - برنشستن کوسه، از مراسم ایرانیان قدیم بود که به اول بهار مردی کوسه بر خری برمی نشست و بعنوان وداع با زمستان از مردم چیزی می ستاند. رجوع به التفهیم ص 256 شود. - به تخت برنشستن، جلوس کردن. پادشاهی کردن: بیامد به تخت پدر برنشست به شاهی کمر بر میان بر ببست. فردوسی. بیامد به تخت مهی برنشست میان تنگ بسته گشاده دو دست. فردوسی.
لایق سواری. (ناظم الاطباء). مرکب. مرکوب. (یادداشت دهخدا). رحول. (دهار). قذّاف: ارکاب، ستور برنشستنی دادن کسی را. قعش، برنشستنی شبیه هودج. (از منتهی الارب). قعود، مطیّه، اشتر برنشستنی. (دهار) ، درنوردیدن. طی کردن: سه اسب گرانمایه کردند زین همی برنوشتند گفتی زمین. فردوسی. بقلب اندرون پیل و خاقان چین همی برنوشتند روی زمین. فردوسی. - ره برنوشتن، طی کردن. پیمودن. گذراندن: به ششماهه یکساله ره برنوشت بی آزار و خرم به خشکی گذشت. اسدی. - ، فروگذاشتن. ترک کردن: کنون برنوشتی ره ایزدی به کژّی کشیدی و راه بدی. فردوسی. - ، منع کردن. در هم پیچیدن. نابود کردن: همه پیش آذر بکشتندشان ره گبرگی برنوشتندشان. فردوسی. و رجوع به نوشتن شود
لایق سواری. (ناظم الاطباء). مَرکب. مرکوب. (یادداشت دهخدا). رَحول. (دهار). قذّاف: اِرکاب، ستور برنشستنی دادن کسی را. قَعش، برنشستنی شبیه هودج. (از منتهی الارب). قَعود، مَطیّه، اشتر برنشستنی. (دهار) ، درنوردیدن. طی کردن: سه اسب گرانمایه کردند زین همی برنوشتند گفتی زمین. فردوسی. بقلب اندرون پیل و خاقان چین همی برنوشتند روی زمین. فردوسی. - ره برنوشتن، طی کردن. پیمودن. گذراندن: به ششماهه یکساله ره برنوشت بی آزار و خرم به خشکی گذشت. اسدی. - ، فروگذاشتن. ترک کردن: کنون برنوشتی ره ایزدی به کژّی کشیدی و راه بدی. فردوسی. - ، منع کردن. در هم پیچیدن. نابود کردن: همه پیش آذر بکشتندشان ره گبرگی برنوشتندشان. فردوسی. و رجوع به نوشتن شود
دهی از دهستان سوسن بخش ایزه است که در شهرستان اهواز واقع است. و 150 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6) ، نوعی از قماش زمین اطلس بود که بر آن گلهای زربفت باشد. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (رشیدی) (از جهانگیری) (برهان) : ز جامه خانه عشق تو اطلسی گردون به نعل و داغ بنک پوش کرده ای ما را. ظهوری (از رشیدی). ، گلها و نشانها را نیز گویند که بر روی مهوشان از خوردن شراب بهم میرسدیا عرق بر پیشانی ایشان نشیند. (برهان) (آنندراج). گلی که بر روی مهوشان از آشامیدن شراب بهم رسد. و خویی که بر پیشانی نشیند. (ناظم الاطباء)
دهی از دهستان سوسن بخش ایزه است که در شهرستان اهواز واقع است. و 150 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6) ، نوعی از قماش زمین اطلس بود که بر آن گلهای زربفت باشد. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (رشیدی) (از جهانگیری) (برهان) : ز جامه خانه عشق تو اطلسی گردون به نعل و داغ بنک پوش کرده ای ما را. ظهوری (از رشیدی). ، گلها و نشانها را نیز گویند که بر روی مهوشان از خوردن شراب بهم میرسدیا عرق بر پیشانی ایشان نشیند. (برهان) (آنندراج). گلی که بر روی مهوشان از آشامیدن شراب بهم رسد. و خویی که بر پیشانی نشیند. (ناظم الاطباء)
فرانسوی سینه پهلو از بیماری ها مرضی که در ریه حاصل شود و عوارض آن از این قرار است: ورم نایژه ها و شاخه های قصبه الریه گرفتگی صدا سرفه های سخت خروج خلطهای ساده یا تواء م با چرک و خون ورم ریه. یا برنشیت حاد. نوعی از برنشیت که در زمستان بعلت سرماخوردگی شدید بروز کند. یا برنشیت مزمن. نوعی از برنشیت که جایگیر و کهنه شده باشد
فرانسوی سینه پهلو از بیماری ها مرضی که در ریه حاصل شود و عوارض آن از این قرار است: ورم نایژه ها و شاخه های قصبه الریه گرفتگی صدا سرفه های سخت خروج خلطهای ساده یا تواء م با چرک و خون ورم ریه. یا برنشیت حاد. نوعی از برنشیت که در زمستان بعلت سرماخوردگی شدید بروز کند. یا برنشیت مزمن. نوعی از برنشیت که جایگیر و کهنه شده باشد