جدول جو
جدول جو

معنی برنشسته - جستجوی لغت در جدول جو

برنشسته
سوار شده (براسب و مانند آن)، نشسته برتخت (سلطنت) جالس براریکه (پادشاهی)
فرهنگ لغت هوشیار
برنشسته
نشسته، سوار شده بر اسب، نشسته بر تخت
تصویری از برنشسته
تصویر برنشسته
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برنشستن
تصویر برنشستن
سوار شدن (براسب و مانند آن)، نشستن برتخت شاهی جلوس براریکه سلطنت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برنشستن
تصویر برنشستن
((~. نِ شَ تَ))
سوار شدن، نشستن بر تخت شاهی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برنشست
تصویر برنشست
سواری کردن، سوار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برنشست
تصویر برنشست
((~. نِ شَ))
اسب، زمین، سوارکاری، سواری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برآشفته
تصویر برآشفته
عصبانی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از برخاسته
تصویر برخاسته
ایستاده، بلند شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برآشفته
تصویر برآشفته
خشمگین، عصبانی، خشمناک، غضبناک، غضب، غضب آلود، ارغند، ارغنده، شرزه، دژ آلود، ژیان، خشمن، خشمگن، آرغده، آلغده، غرمنده، ساخط، غراشیده، غضبان، غضوب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بر نشستن
تصویر بر نشستن
سوار شدن بر اسب، نشستن بر تخت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برخاسته
تصویر برخاسته
ایستاده، کسی یا چیزی که روی پای خود قرار گرفته باشد، ورپا، برپای، قائم، برپا، سرپا، هج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ورنشستن
تصویر ورنشستن
سوارشدن (بر اسب و استر و گردونه و غیره) برنشستن
فرهنگ لغت هوشیار
((نِ شَ تِ))
کسی که در پیری یا پس از مدتی طولانی یابه علل دیگراز کار برکنار شود واز حقوق بازنشستگی استفاده کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برنوشته
تصویر برنوشته
((بَ نِ وِ تِ))
طی شده، پاره گشته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برخاسته
تصویر برخاسته
((بَ تِ))
ایستاده، برپا
فرهنگ فارسی معین
کارمند اداره که سال های خدمت خود را مطابق قانون به پایان رسانیده و به واسطۀ خستگی یا پیری از کار برکنار شده و حقوق بازنشستگی می گیرد، کنایه از خاموش شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بازنشسته
تصویر بازنشسته
Retired
دیکشنری فارسی به انگلیسی
सेवानिवृत्त
دیکشنری فارسی به هندی