جدول جو
جدول جو

معنی برنجلیک - جستجوی لغت در جدول جو

برنجلیک
از روستاهای کوهسار فندرسک استرآباد
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برنجی
تصویر برنجی
تهیه شده از غله برنج مثلاً شیرینی برنجی
تهیه شده از آلیاژ برنج مثلاً ظرف برنجی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برنجمشک
تصویر برنجمشک
فرنجمشک، گیاهی از خانوادۀ نعناع با شاخه های متعدد، برگ های دندانه دار و گل های سفید که دانه و گل آن مصرف دارویی دارد و در معالجۀ اختلال گوارش، درد معده و ضعف قلب به کار می رود، فلنجمشک، پلنگ مشک
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
مرکب از بر بمعنی میوه و ثمر، و نیک به معنی خوب. (از قاموس). به معنی بار و حمل مبارک و نیکو. (از تاج العروس ج 2 ص 1 س 14). خرمایی است نیکو و معرب آن برنی است. (از منتهی الارب) (از آنندراج). بهترین نوع خرما، زرد یا سرخ که به زردی زند و سخت شیرین و خوش مزه که به گردی مایل است. (یادداشت دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ مُ)
به معنی فلنج مشک است که بالنگوی خودروی باشد. (از برهان). قرنفل بستانی. (از منتهی الارب). افرنجمشک. حبق القرنفلی. (اختیارات بدیعی). بالنگو. (الفاظ الادویه). پرنجمشک.فرنجمسک. فرنجمشک. رجوع به فرنجمشک و بالنگو شود، به قصد جایی رفتن. سوار شدن. حرکت کردن. عزیمت کردن:
چو نامه بخوانی سبک برنشین
که بی روی تو هستم اندوهگین.
فردوسی.
بگفت این وز آن جایگه برنشست
به ایوان خرم خرامید مست.
فردوسی.
به پیش ویس شد کو را ببیند
چو او را دیده باشد برنشیند.
(ویس و رامین).
- به صید برنشستن، به قصد شکار رفتن. رهسپار شدن به شکار: روزی بهرام به صید برنشسته بود و از دور آهویی را بدید اسب برانگیخت و همی تاخت. (ترجمه طبری بلعمی).
، سوار شدن جنگ را. بحرب رفتن. (یادداشت دهخدا) : که با وی (با ملک لحرز به هندوستان) صدهزار مرد برنشیند. (حدود العالم). این ناحیت را بیست هزار مرد است که با ملکشان برنشینند. (حدود العالم). اورا صدوپنجاه هزار سوار است و هشتصد پیل که بروز حرب برنشینند. (حدود العالم).
بفرمود تا برنشیند سپاه
پی رزم هاماوران کینه خواه.
فردوسی.
چو شب تیره شد با سپه برنشست
همی رفت جوشان و گرزی بدست.
فردوسی.
سپه را بفرمود تا برنشست
به کینه کمر بر میان بر ببست.
فردوسی.
علمهای شاهی برآمد به ماه
همه برنشستند خیل و سپاه.
فردوسی.
همه لشکر برنشستند و پیش شدند باکوکبۀ بزرگ. (تاریخ بیهقی). احمد گفت اعیان و سپاه را بباید گفت آمدن و نمود که به جنگ خواهد رفت تا لشکر برنشیند. (تاریخ بیهقی). طلیعۀ لشکر دمادم کنیدتا لشکرگاه مخالفان اگر جنگ پیش آرد برنشینیم و کارپیش گیریم. (تاریخ بیهقی). ایلچی به خلیفه فرستاد که گفته ای من ایلم، نشان ایلی آن باشد که چون بیایی برنشینیم ما را به لشکر مدد دهی. (جهانگشای جوینی)، جای گرفتن. قرار گرفتن. نشستن:
مرغ امید برنشست بشاخ
گشت میدان گفتگوی فراخ.
نظامی.
بر چنان سبزه هر آن کو برنشست
برنجاست بی شکی بنشسته است.
مولوی.
اهتماص، برنشستن بر کسی و کشتن. همص، برنشستن بر روی و کشتن. تعجّز، برنشستن بر عجز شتر. (ازمنتهی الارب)، افتادن، چنانکه برف و صقیع و مانند آن. (یادداشت دهخدا)، به قضای حاجت شدن. به مستراح رفتن. به مستراح شدن. (یادداشت دهخدا). رجوع به نشستن شود
لغت نامه دهخدا
(بِ)
جای بستن اسبان چاپار در راه باشد. و به عبارت اخری یام خانه است. (از فرهنگ وصاف از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بِ رِ جَ)
قسمی حلوا که از برنج نخست پخته و سپس سرخ کرده کنند و بر آن نرمۀ قند پاشند. (یادداشت دهخدا) :
برنجک خود و دامک سرسبک
رسیدند هر دو دل از غم تنک.
نظام قاری.
لغت نامه دهخدا
(بِ رِ)
منسوب به برنج که از حبوب است. ساخته شده از برنج، یورش و حمله. (آنندراج). حمله و تاخت و تاز. (ناظم الاطباء) ، جامۀ ابریشم. (آنندراج). پارچۀ ابریشمی. (ناظم الاطباء). اما به سه معنی فوق در سایر فرهنگهایی که در دسترس بود دیده نشد، زنگ و جرس. (ناظم الاطباء). برنگ، کلید و قفل و دربند. (ناظم الاطباء). در دو معنی اخیر ظاهراً صورتی از برنگ باشد. رجوع به برنگ شود
منسوب به برنج (فلز). ساخته شده ازبرنج. (ناظم الاطباء). برنجی. و رجوع به برنج شود
لغت نامه دهخدا
(بِ رِ)
منسوب به برنج (گیاه). رجوع به برنج شود.
- نان برنجی، شیرینی که از آرد برنج و قند و روغن ساخته شود
منسوب به برنج (فلز). ساخته شده از برنج. رجوع به برنج شود.
لغت نامه دهخدا
حلقه ای فلزی که زنان بمچ دست یا پا کنند: دست برنجن پای برنجن. برنجی
فرهنگ لغت هوشیار
درختی از تیره گلسرخیان جزو دسته بادامیها که در جنگلهای خشک خرم آباد و لرستان وجود دارد. این گیاه نوعی آلوی وحشی میباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برنجمشک
تصویر برنجمشک
فرنجمشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنجیک
تصویر بنجیک
ترکی پیک خانه جای بستن اسبان چاپار در راه
فرهنگ لغت هوشیار
نیشگون
فرهنگ گویش مازندرانی
چرخ ریسک
فرهنگ گویش مازندرانی
از مکان های واقع در زیارت خاسه رود از دهات استرآباد رستاق
فرهنگ گویش مازندرانی
رنجیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی ظرف از جنس برنج
فرهنگ گویش مازندرانی