جدول جو
جدول جو

معنی برموده - جستجوی لغت در جدول جو

برموده
(بَ دَ / دِ)
چیز. شی ٔ. (برهان) (از آنندراج). هر چیزی عموماً و هر جسمی. (ناظم الاطباء) ، نوچۀ اول عمر. (برهان) ، جوانی. (ناظم الاطباء) ، حنای دست و پا. (برهان). برنا. رجوع به برنا شود، آبدست خانه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
برموده
(بَ دَ)
نام پسر ساوه شاه. (از آنندراج). برموزه. ورجوع به برموزه شود: چوبۀ تیر بر سینۀ شابه زد و او را بکشت و لشکر او را بغارتید و پسر این شابه برموده نام بیامد با لشکری عظیم، بهرام او را بکشت. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 98)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرموده
تصویر فرموده
گفته شده، حکم، دستور، امر
فرهنگ فارسی عمید
(بِ رُ دَ / دِ)
مرکّب از: ب + ربوده، مسلوب. ربوده. رجوع به ربوده شود، التفاف. (ترجمان علامۀ جرجانی، ترتیب عادل)
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ / دِ)
فراوان وبر روی هم انبوه شده. (شرفنامۀ وحید) :
برآموده ای دید از اندیشه دور
زسرهای سنجاب و لفج سمور.
نظامی.
، موریها. (یادداشت مؤلف از ذخیرۀ خوارزمشاهی) : از هر یک از دو گرده (کلیه) رگی رسته است و بنزدیک مثانه آمده و بدو پیوسته و بدین دو رگ آب را بمثانه فرستد و آن رگها را طبیبان برابخ گویند یعنی موریها. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ / دِ)
رنگ بگردانیده و نزدیک به سوختگی رسیده از حرارت آتش. پرهوده. رجوع به برهودن و پرهودن و پرهوده شود
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ / دِ)
سوده. فرسوده:
نپوشد جز بدو عالم ز خز و توز پیراهن
نگردد جز که از خورشید برسوده گریبانش.
ناصرخسرو، خاموش شدن از اندوه و خشم یا روی درهم کشیدن، تیزی نظر، نکته های رنگارنگ. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ زَ)
نام پسرساوه شاه که خویش کاموس کشانی باشد (برهان) ولی اصح آن برموده است. (از آنندراج). رجوع به برموده شود
لغت نامه دهخدا
(پَ دَ)
نام پسر ساوه شاه. (برهان). و او در جنگ بهرام چوبینه به دژ گریخت و هرمز بن نوشیروان بدوامان داد و تاج و تخت پدر بدو باز داد:
دو تن یافتستی که اندر جهان
چو ایشان نبود از نژاد مهان
چو خورشید بر آسمان روشنند
ز مردی همه ساله در جوشنند
یکی من که شاهم جهان را بداد
دگر پور پرموده فرّخ نژاد.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(پَ دَ / دِ)
فرموده
لغت نامه دهخدا
(فَ دَ / دِ)
در کتیبۀ پهلوی حاجی آباد فرمات به معنی امرشده و توصیه کرده آمده است. (حاشیۀ برهان چ معین). فرمان و فرمایش و حکم. (یادداشت به خط مؤلف). آنچه به انجام آن دستور داده شده است: فریضه، فرمودۀ خدای عزوجل. (منتهی الارب).
ترکیب ها:
- فرموده آمدن. فرموده شدن. رجوع به هر یک از این مدخل ها شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از پرموده
تصویر پرموده
فرموده
فرهنگ لغت هوشیار
امر شده حکم شده فرمان داده شده، گفته شده. یا به فرموده. بدستور بفرمان حسب الامر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرموده
تصویر فرموده
قال
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از فرموده
تصویر فرموده
Fermented
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از فرموده
تصویر فرموده
fermenté
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از فرموده
تصویر فرموده
fermentado
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از فرموده
تصویر فرموده
fermentado
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از فرموده
تصویر فرموده
ферментированный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از فرموده
تصویر فرموده
fermentiert
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از فرموده
تصویر فرموده
fermentowany
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از فرموده
تصویر فرموده
خمیر شدہ
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از فرموده
تصویر فرموده
খামিরযুক্ত
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از فرموده
تصویر فرموده
หมัก
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از فرموده
تصویر فرموده
iliyooza
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از فرموده
تصویر فرموده
fermente
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از فرموده
تصویر فرموده
発酵した
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از فرموده
تصویر فرموده
发酵的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از فرموده
تصویر فرموده
מותסס
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از فرموده
تصویر فرموده
ферментований
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از فرموده
تصویر فرموده
difermentasi
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از فرموده
تصویر فرموده
किण्वित
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از فرموده
تصویر فرموده
gefermenteerd
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از فرموده
تصویر فرموده
fermentato
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از فرموده
تصویر فرموده
발효된
دیکشنری فارسی به کره ای