جدول جو
جدول جو

معنی برملا - جستجوی لغت در جدول جو

برملا
به طور آشکار و هویدا، آشکارا
برملا شدن: آشکار شدن
تصویری از برملا
تصویر برملا
فرهنگ فارسی عمید
برملا
(بَمَ)
آشکار و ظاهر و هویدا. (آنندراج). بطور آشکار و بی پرده و در نظر همه. (ناظم الاطباء). علناً: بخواندم برملا و استاد دیوان حاضر بود و جمله ندیمان. (تاریخ بیهقی ص 644). برملا ازخوارزمشاه شکایت کرده سخنان ناملایم گفته. (تاریخ بیهقی ص 327). مرا... بخواند چون بخدمت رسیدم برملا گفت با ما نخواستی به تماشا آمدن ؟ (تاریخ بیهقی ص 162).
خسرو سلطان نشان خاقان اکبر کز جلال
روزگارش عبده الاصغر نویسد برملا.
خاقانی.
قدحها ملا کن به من ده که من خود
ز قوت اللسان برملا می گریزم.
خاقانی.
مادحت گر مدح گوید برملا
روزها سوزد دلت زآن سوزها.
مولوی.
هر سحر از عشق دمی می زنم
روز دگر می شنوم برملا.
سعدی.
- برملا افتادن (اوفتادن) ، فاش و ظاهر شدن. (آنندراج). عام شدن و آشکارا گشتن. (ناظم الاطباء) :
مگو آنچه گر برملا اوفتد
سخنگو از آن در بلا اوفتد.
سعدی.
- برملا افتادن (فتادن) از پرده، از پرده بیرون افتادن:
یارب به لطف خویش گناهان ما ببخش
روزی که رازها فتد از پرده برملا.
سعدی.
رازم از پرده برملاافتاد
چند شاید به صبر پنهان داشت ؟
سعدی.
رازش از پرده برملا افتاده. (گلستان سعدی).
- برملا کردن، آشکار کردن پنهانی را. (یادداشت دهخدا)
لغت نامه دهخدا
برملا
آشکارا هویدا آشکارا وظاهر وهویدا
تصویری از برملا
تصویر برملا
فرهنگ لغت هوشیار
برملا
آشکار، ظاهر، علنی، عیان، فاش، رسوا، افشا، ابراز
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برمال
تصویر برمال
(پسرانه)
جلوی منزل، سجاده، خانهدار (نگارش کردی: بهرما)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از برملا شدن
تصویر برملا شدن
آشکار شدن، آشکار گشتن، نمایان شدن، ظاهر شدن
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
برماه. برمای. برماهه. بیرم. گردبر. مته. مته کمان. مثقب، و بیرم معرب آنست. (یادداشت دهخدا) : بیرم، برما یا برمای درودگران خصوصاً، معرب از برماه فارسی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی است از دهستان هزارجریب بخش چهاردانگۀ شهرستان ساری. سکنۀ آن 245 تن است. آب آن از چشمۀ سار و محصول آن غلات و لبنیات و ارزن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3) ، ربودن و کشیدن. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ مُ)
دهی است از دهستان طیبی گرمسیری بخش کهکیلویۀ شهرستان بهبهان. سکنۀ آن 120تن. آب آن از چشمه و رودخانه و محصول آن غلات، برنج، پشم و لبنیات است. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
سینه و سرابالای کوه و پشته. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
ورمال. گریز، که از گریختن است. (برهان) (آنندراج). رجوع به ورمال شود.
- برمال زدن،کنایه از گریختن باشد. (برهان) (از آنندراج).
- برمال کردن، کنایه از گریختن باشد. (برهان) (از آنندراج).
لغت نامه دهخدا
تصویری از رملا
تصویر رملا
سال بی باران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برمال
تصویر برمال
((بَ))
سینه کوه، سرابالای کوه و پشته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برمال
تصویر برمال
گریز
فرهنگ فارسی معین
عصبانی شدن، خشم آنی و توپ و تشر زدن
فرهنگ گویش مازندرانی
راه اریب برای بالا رفتن از ارتفاعات
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی از دهستان چهاردانگه ی هزارجریب ساری
فرهنگ گویش مازندرانی