آشکار و ظاهر و هویدا. (آنندراج). بطور آشکار و بی پرده و در نظر همه. (ناظم الاطباء). علناً: بخواندم برملا و استاد دیوان حاضر بود و جمله ندیمان. (تاریخ بیهقی ص 644). برملا ازخوارزمشاه شکایت کرده سخنان ناملایم گفته. (تاریخ بیهقی ص 327). مرا... بخواند چون بخدمت رسیدم برملا گفت با ما نخواستی به تماشا آمدن ؟ (تاریخ بیهقی ص 162). خسرو سلطان نشان خاقان اکبر کز جلال روزگارش عبده الاصغر نویسد برملا. خاقانی. قدحها ملا کن به من ده که من خود ز قوت اللسان برملا می گریزم. خاقانی. مادحت گر مدح گوید برملا روزها سوزد دلت زآن سوزها. مولوی. هر سحر از عشق دمی می زنم روز دگر می شنوم برملا. سعدی. - برملا افتادن (اوفتادن) ، فاش و ظاهر شدن. (آنندراج). عام شدن و آشکارا گشتن. (ناظم الاطباء) : مگو آنچه گر برملا اوفتد سخنگو از آن در بلا اوفتد. سعدی. - برملا افتادن (فتادن) از پرده، از پرده بیرون افتادن: یارب به لطف خویش گناهان ما ببخش روزی که رازها فتد از پرده برملا. سعدی. رازم از پرده برملاافتاد چند شاید به صبر پنهان داشت ؟ سعدی. رازش از پرده برملا افتاده. (گلستان سعدی). - برملا کردن، آشکار کردن پنهانی را. (یادداشت دهخدا)
آشکار و ظاهر و هویدا. (آنندراج). بطور آشکار و بی پرده و در نظر همه. (ناظم الاطباء). علناً: بخواندم برملا و استاد دیوان حاضر بود و جمله ندیمان. (تاریخ بیهقی ص 644). برملا ازخوارزمشاه شکایت کرده سخنان ناملایم گفته. (تاریخ بیهقی ص 327). مرا... بخواند چون بخدمت رسیدم برملا گفت با ما نخواستی به تماشا آمدن ؟ (تاریخ بیهقی ص 162). خسرو سلطان نشان خاقان اکبر کز جلال روزگارش عبده الاصغر نویسد برملا. خاقانی. قدحها ملا کن به من ده که من خود ز قوت اللسان برملا می گریزم. خاقانی. مادحت گر مدح گوید برملا روزها سوزد دلت زآن سوزها. مولوی. هر سحر از عشق دمی می زنم روز دگر می شنوم برملا. سعدی. - برملا افتادن (اوفتادن) ، فاش و ظاهر شدن. (آنندراج). عام شدن و آشکارا گشتن. (ناظم الاطباء) : مگو آنچه گر برملا اوفتد سخنگو از آن در بلا اوفتد. سعدی. - برملا افتادن (فتادن) از پرده، از پرده بیرون افتادن: یارب به لطف خویش گناهان ما ببخش روزی که رازها فتد از پرده برملا. سعدی. رازم از پرده برملاافتاد چند شاید به صبر پنهان داشت ؟ سعدی. رازش از پرده برملا افتاده. (گلستان سعدی). - برملا کردن، آشکار کردن پنهانی را. (یادداشت دهخدا)
دهی است از دهستان هزارجریب بخش چهاردانگۀ شهرستان ساری. سکنۀ آن 245 تن است. آب آن از چشمۀ سار و محصول آن غلات و لبنیات و ارزن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3) ، ربودن و کشیدن. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
دهی است از دهستان هزارجریب بخش چهاردانگۀ شهرستان ساری. سکنۀ آن 245 تن است. آب آن از چشمۀ سار و محصول آن غلات و لبنیات و ارزن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3) ، ربودن و کشیدن. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
دهی است از دهستان طیبی گرمسیری بخش کهکیلویۀ شهرستان بهبهان. سکنۀ آن 120تن. آب آن از چشمه و رودخانه و محصول آن غلات، برنج، پشم و لبنیات است. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان طیبی گرمسیری بخش کهکیلویۀ شهرستان بهبهان. سکنۀ آن 120تن. آب آن از چشمه و رودخانه و محصول آن غلات، برنج، پشم و لبنیات است. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 6)
ورمال. گریز، که از گریختن است. (برهان) (آنندراج). رجوع به ورمال شود. - برمال زدن،کنایه از گریختن باشد. (برهان) (از آنندراج). - برمال کردن، کنایه از گریختن باشد. (برهان) (از آنندراج).
ورمال. گریز، که از گریختن است. (برهان) (آنندراج). رجوع به ورمال شود. - برمال زدن،کنایه از گریختن باشد. (برهان) (از آنندراج). - برمال کردن، کنایه از گریختن باشد. (برهان) (از آنندراج).