جدول جو
جدول جو

معنی برمشیدن - جستجوی لغت در جدول جو

برمشیدن
(گِ رِ تَ)
خزیدن.
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برمایون
تصویر برمایون
(پسرانه)
برمایه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بررسیدن
تصویر بررسیدن
بررسی کردن، وارسی کردن، رسیدگی کردن به کاری، پرسیدن، برای مثال آز بگذار که با آز به حکمت نرسی / ور بیان بایدت از حال سنائی بررس (سنائی۲ - ۱۸۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برجوشیدن
تصویر برجوشیدن
جوشیدن، به جوشش آمدن، برافروخته شدن از خشم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برمخیده
تصویر برمخیده
ویژگی فرزند خودسر و نافرمان، عاق والدین، برای مثال مر او را بدی برمخیده پسر / ز بهر جهان بر پدر کینه ور (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۱۰۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برماسیدن
تصویر برماسیدن
لمس کردن، دست مالیدن، دست زدن به چیزی
پرماسیدن، بساویدن، پساویدن، بپسودن، ببسودن، پسودن، بساو، سودن، پرواسیدن، بسودن، پرماس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برمچیدن
تصویر برمچیدن
سودن، دست مالیدن، دست کشیدن به چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برمخیدن
تصویر برمخیدن
خودسری و نافرمانی کردن، از پدر و مادر نافرمانی کردن، عصیان ورزیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برکشیدن
تصویر برکشیدن
بالا کشیدن، بالا بردن
بیرون آوردن
تربیت کردن
پروردن، کسی را ترقی دادن و بر مرتبۀ او افزودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برمالیدن
تصویر برمالیدن
بالا زدن آستین یا پاچۀ شلوار، مالیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ وَ ءَ)
مرکّب از: بر + مچ + -یدن، لامسه کردن و دست مالیدن و سودن عضوی باشد بر عضو دیگر. (برهان)، دست را به نرمی بر بدن کسی مالیدن. (غیاث) (آنندراج)، آزمودن و تفتیش کردن با دست و سودن و خزیدن و کشیدن. (ناظم الاطباء) :
تو دلفریب جهانی بشیوۀ خوبی
ببرمچیدن یوسف ببوی یعقوبی.
لطیفی.
دو دست من و دو پای من ببینید که من من، ببسوئید، ببرمچید وبدانید که جان گوشت و استخوان ندارد. (ترجمه دیاتسارون ص 370)، عرک، کوهان برمچیدن تا فربه هست یا نه. (تاج المصادر بیهقی)، عروک، لموش، آن شتر که کوهانش ببرمچند تا فربه است یا نه. (السامی فی الاسامی)، غبط، برمچیدن گوسفند را تا فربه هست یا نه، یعنی گرفتن پشت گوسپند بدست و دیدن. (مجمل اللغه)، نبض، آنجا که طبیب ببرمچد از دست. (السامی فی الاسامی)، و رجوع به برمجیدن و مچیدن شود
لغت نامه دهخدا
(فُ تَ)
رجوع به رخشیدن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ مَ لَ)
مرکّب از: بر + مج + -یدن، خزیدن.
لغت نامه دهخدا
(مُ)
مرکّب از: بر + مخ + -یدن، مخالفت و نافرمانی پدر و مادر کردن و عاق و عاصی شدن. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(مُ وَ بَ)
مکیدن. مص ّ. و رجوع به مزیدن شود: اگر نایژه که بتازی انبوبه گویند به گوش اندر نهند (برای بیرون کردن آب که بگوش اندر شده باشد) و برمزند صواب باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(بَ تَ)
فرونشاندن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُوَ حَ)
مرکّب از: بر + مس + -یدن، دست گذاشتن و لمس کردن و امتحان کردن. (ناظم الاطباء)، و رجوع به مسیدن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ طَ حَ)
بیرون کشیدن. استخراج کردن. برآوردن. بیرون کردن. بالا کشیدن. بیرون آوردن. (ناظم الاطباء). خارج ساختن. (یادداشت مؤلف) :
لعل می را ز درج خم برکش
در کدونیمه کن به پیش من آر.
رودکی.
ناگاه پای اسب بهرام بدان چاه فروشد و او را بدان چاه افکند و مردم گرد شدند و خواستند که او را برکشند اسب را برکشیدند و او را هرچند که جستند نیافتند. (ترجمه طبری بلعمی).
چنانکه خامه ز شنگرف برکشد نقاش
کنون شود مژۀ من ز خون دیده خضاب.
خسروانی.
پرستنده ای را بفرمود شاه
که طشت آور و آب برکش ز چاه.
فردوسی.
گولی تو از قیاس که گر برکشد کسی
یک کوزه آب ازو بزمان تیره گون شود.
لبیبی.
ز دل برکشد می تف درد تاب
چنان چون بخار زمین آفتاب.
اسدی.
برکشم مر ترا بحبل خدای
بثریا ز چاه سیصدباز.
ناصرخسرو.
برکشد هوش مرد رااز چاه
گاه بخشدش و مسند و اورنگ.
ناصرخسرو.
گر همت امروز بر گردون کشد غره مشو
زآنکه فردا هم بآخرت او کشد کت برکشید.
ناصرخسرو.
کسی که دختر تو را میخواهد این سنگ از سر چاه بردارد و آب با دلو برکشد. (قصص الانبیاء).
ساقی منشین به من ده آن می
کز خون فسرده برکشد خوی.
نظامی.
گلیم خویشتن را هر کس از آب
تواند برکشید ای دوست مشتاب.
نظامی.
تا برنکشد زچنبرش سر
مانده ست چو حلقه بر سر در.
نظامی.
مردی دید که از آن پل درافتاد... از دور بانگ کرد اللهم احفظه مرد معلق در هوا بماند تا برسیدند و او را برکشیدند. (تذکرهالاولیاء عطار). انتشال، برکشیدن گوشت از دیگ و آنچه بدان ماند. (اوبهی). دلو، برکشیدن دلو را ازچاه. احتجاف، تمام برکشیدن آب چاه را. مطخ، برکشیدن آب از چاه بدلو. (از منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
تصویری از برجوشیدن
تصویر برجوشیدن
به جوشش آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برمچیدن
تصویر برمچیدن
دست مالیدن به چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برمجیدن
تصویر برمجیدن
لمس کردن دست سودن، سودن عضوی برعضو دیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برکشیدن
تصویر برکشیدن
استخراج کردن، برآوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برماسیدن
تصویر برماسیدن
لامسه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برمالیدن
تصویر برمالیدن
لوله کردن چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برشمردن
تصویر برشمردن
دوباره شمردن
فرهنگ لغت هوشیار
دمیدن نفس دمیدن، طلوع کردن (ستارگان)، پدید شدن (صبح سپیده)، سخن گفتن، غضبناک شدن قهر آلود گردیدن، روییدن سبرشدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برمخیدن
تصویر برمخیدن
نافرمانی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برمخیده
تصویر برمخیده
عاق پدر و مادر، فرزند خودسر عاق والدین
فرهنگ لغت هوشیار
ترسیدن بیم داشتن بیمناک گردیدن از ترس موی بدن راست شدن و پوست بدن فراهم آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بررسیدن
تصویر بررسیدن
وا رسی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برمچیدن
تصویر برمچیدن
((بَ. مَ دَ))
لمس کردن، سودن عضوی بر عضو دیگر، برماسیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برکشیدن
تصویر برکشیدن
((~. کِ دَ))
بالا کشیدن چیزی، پیشرفت کردن، بلند مرتبه ساختن، چین دار کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بردمیدن
تصویر بردمیدن
طلوع
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از برشمردن
تصویر برشمردن
محسوب کردن، بیان کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
رمیدن
فرهنگ گویش مازندرانی