جدول جو
جدول جو

معنی برجوشیدن

برجوشیدن
جوشیدن، به جوشش آمدن، برافروخته شدن از خشم
تصویری از برجوشیدن
تصویر برجوشیدن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با برجوشیدن

برجوشیدن

برجوشیدن
بجوشش آمدن و جوشیدن. (ناظم الاطباء). غلیان. فور. فوران. (ترجمان القرآن) :
بر اوج صعود خود بکوشد
از حد صعود برنجوشد.
نظامی.
تو سوز سینۀ مستان ندانی ای هشیار
چو آتشیت نباشد چگونه برجوشی.
سعدی.
لغت نامه دهخدا

برزوشیدن

برزوشیدن
تراویدن. (یادداشت مؤلف) :
تا مشک سیاه من سمن پوشیده ست
خون جگرم بدیده برجوشیده ست
شیری که بکودکی لبم نوشیده ست
اکنون ز بناگوشم برزوشیده ست.
عسجدی، مهار و آن ریسمانی است که در بینی گاو گذرانند، مهمیز. (آنندراج) (انجمن آرا) (برهان) (ناظم الاطباء) :
آنچه شیر از سروی اوست به بیم
و آنچه بینی شیر از اوست به برس.
سوزنی
لغت نامه دهخدا

برپوشیدن

برپوشیدن
رجوع به پوشیدن شود، متکبر و معجب. مستکبر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

درجوشیدن

درجوشیدن
جوشیدن. غوغا کردن. طغیان کردن. سر کشیدن. از هر سوی فرازآمدن: اگر این مرد خود برافتد خویشان و مردم وی (بودلف عجلی) خاموش نباشند و درجوشند و بسیار فتنه بپای شود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 170). رجوع به جوشیدن شود
لغت نامه دهخدا

بجوشیدن

بجوشیدن
مُرَکَّب اَز: ب + جوشیدن، بجوش آمدن. جوشیدن.
لغت نامه دهخدا

فرموشیدن

فرموشیدن
فراموش کردن، برای مِثال نفرموشم ز دل یاد تو هرگز / نه روز رام نه روز هزاهز (فخرالدین اسعد - ۱۱۳)
فرموشیدن
فرهنگ فارسی عمید