صبر. (تحفۀ حکیم مؤمن) (فهرست مخزن الادویه). نباتی است که او را منسوب به جزیره ای که منبت اوست کنند، و برخی گویند که بوصبر در منافع بدل برمس، و صورت هردو بهم مشابه است. (از تذکرۀ داود ضریر انطاکی)
صبر. (تحفۀ حکیم مؤمن) (فهرست مخزن الادویه). نباتی است که او را منسوب به جزیره ای که منبت اوست کنند، و برخی گویند که بوصبر در منافع بدل برمس، و صورت هردو بهم مشابه است. (از تذکرۀ داود ضریر انطاکی)
شاخه های بریده شدۀ درخت انار، مورد، سرو و مانند آنکه موبدان زردشتی هنگام اجرای برخی مراسم مذهبی به دست می گیرند، برای مثال سر و تن بشوییم و برسم به دست / چنان چون بود مرد یزدان پرست (فردوسی - ۴/۳۱۱) . از جمله شرایط برسم به دست گرفتن پاکیزگی تن و لباس است
شاخه های بریده شدۀ درخت انار، مورد، سرو و مانندِ آنکه موبدان زردشتی هنگام اجرای برخی مراسم مذهبی به دست می گیرند، برای مِثال سر و تن بشوییم و برسم به دست / چنان چون بُوَد مرد یزدان پرست (فردوسی - ۴/۳۱۱) . از جمله شرایط برسم به دست گرفتن پاکیزگی تن و لباس است
پامس. شخصی را گویند که از بودن در شهری و دیاری که غیروطن اوست دلگیر شده و به تنگ آمده باشد و بنابر مانعی نتواند از آنجا به جای دیگر رفت. (آنندراج) (هفت قلزم) (فرهنگ جهانگیری). کسی که در یکجا بیکار و بی شغل مانده عقب کار در محل منظور خود نرود. (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 167). پای بسته و بیچاره که نه اندر مقام نفع بیند و نه اندرشدن و نه ره شناسد. (فرهنگ اسدی). شخصی که عاجز و برجا مانده باشد چنانکه حرکت نکند و سخن نگوید، گویا آن را به مس یعنی به زنجیر کرده باشند. (فرهنگ رشیدی). پای بسته و بیچاره باشد و آمدن و رفتن نتواند. (صحاح الفرس). کسی که در ولایتی گرفتار شده باشد لیکن از جهت موانع نتواند از آن دیار سفر کند. صاحب فرهنگ نظام نویسد: بعضی از این جهت ’م’ را در آن مفتوح داشتند که لفظ بامس را مرکب از با و مس بمعنی زنجیر و بند دانستند، لیکن من ضبط مؤلف جهانگیری را که با ضم میم است ترجیح دادم، چه مس با ضم بمعنی مانع است. (از فرهنگ نظام). اما صاحب فرهنگ رشیدی گوید درست مع فتح ماقبل است نه ضم چنانکه گمان برده اند. (از فرهنگ رشیدی). دلگیر. دلتنگ. مقیم یا لازم جایی که از آنجا نتواند رخت بربستن و رفتن. عاجز. لنگ. فرومانده: خدایگانا بامس به شهر بیگانه فزون از این نتوانم نشست، دستوری. دقیقی. از شرف فر و جاه برفلک سادسید در چمن باغ لهو یاسمن و نرگسید با همه سنگ و رنگ بیهده و بامسید خود بخود از یکدیگر راز نهان بررسید. سوزنی. پادشاه شرع و دین قاضی القضاه عقل پیش طبع او بامس بود مادح تو چون توئی باید بزرگ گرچه آرایندۀ گل خس بود. سید اشرف. ، دریچۀ دروازه. (ناظم الاطباء). اما در مآخذ دیگر دیده نشد
پامس. شخصی را گویند که از بودن در شهری و دیاری که غیروطن اوست دلگیر شده و به تنگ آمده باشد و بنابر مانعی نتواند از آنجا به جای دیگر رفت. (آنندراج) (هفت قلزم) (فرهنگ جهانگیری). کسی که در یکجا بیکار و بی شغل مانده عقب کار در محل منظور خود نرود. (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 167). پای بسته و بیچاره که نه اندر مقام نفع بیند و نه اندرشدن و نه ره شناسد. (فرهنگ اسدی). شخصی که عاجز و برجا مانده باشد چنانکه حرکت نکند و سخن نگوید، گویا آن را به مس یعنی به زنجیر کرده باشند. (فرهنگ رشیدی). پای بسته و بیچاره باشد و آمدن و رفتن نتواند. (صحاح الفرس). کسی که در ولایتی گرفتار شده باشد لیکن از جهت موانع نتواند از آن دیار سفر کند. صاحب فرهنگ نظام نویسد: بعضی از این جهت ’م’ را در آن مفتوح داشتند که لفظ بامس را مرکب از با و مس بمعنی زنجیر و بند دانستند، لیکن من ضبط مؤلف جهانگیری را که با ضم میم است ترجیح دادم، چه مس با ضم بمعنی مانع است. (از فرهنگ نظام). اما صاحب فرهنگ رشیدی گوید درست مع فتح ماقبل است نه ضم چنانکه گمان برده اند. (از فرهنگ رشیدی). دلگیر. دلتنگ. مقیم یا لازم جایی که از آنجا نتواند رخت بربستن و رفتن. عاجز. لنگ. فرومانده: خدایگانا بامس به شهر بیگانه فزون از این نتوانم نشست، دستوری. دقیقی. از شرف فر و جاه برفلک سادسید در چمن باغ لهو یاسمن و نرگسید با همه سنگ و رنگ بیهده و بامسید خود بخود از یکدیگر راز نهان بررسید. سوزنی. پادشاه شرع و دین قاضی القضاه عقل پیش طبع او بامس بود مادح تو چون توئی باید بزرگ گرچه آرایندۀ گل خس بود. سید اشرف. ، دریچۀ دروازه. (ناظم الاطباء). اما در مآخذ دیگر دیده نشد
در آیین زردشتی شاخه های بریده درختی که هر یک از آنها را در زبان پهلوی (تاک) و (تای) گویند. در اوستای موجود سخنی نیست که دال براین باشد شاخه های مزبور را از چه درختی باید تهیه کرد. فقط در یسنای 25 بند 3 اشاره شده که برسم باید از جنس یعنی رستنیها و گیاهان باشد ولی در کتب متاء خران آمده است که برسم باید از درخت انار چیده شود. رسم برسم گرفتن در ایران بسیار قدیم است و منظور از برسم بدست گرفتن و دعا خواندن همان سپاس بجای آوردن نسبت به تنعم از نباتات است که مایه تغذیه انسان و چهار پا و وسیله جمال طبیعت است
در آیین زردشتی شاخه های بریده درختی که هر یک از آنها را در زبان پهلوی (تاک) و (تای) گویند. در اوستای موجود سخنی نیست که دال براین باشد شاخه های مزبور را از چه درختی باید تهیه کرد. فقط در یسنای 25 بند 3 اشاره شده که برسم باید از جنس یعنی رستنیها و گیاهان باشد ولی در کتب متاء خران آمده است که برسم باید از درخت انار چیده شود. رسم برسم گرفتن در ایران بسیار قدیم است و منظور از برسم بدست گرفتن و دعا خواندن همان سپاس بجای آوردن نسبت به تنعم از نباتات است که مایه تغذیه انسان و چهار پا و وسیله جمال طبیعت است