یکی از چهار قبیلۀ بزرگ جغتای، که پدر تیمور لنگ ازین قبیله بود. (فرهنگ فارسی معین) : ز برلاس و ارلاس و بیشش شمار نمودند چندین یسال از یسار. هاتفی (از تیمورنامه) ، پرسیدن و تفتیش کردن. (ناظم الاطباء) : آنکه او نفس خویش نشناسد نفس دیگر کسی چه برماسد؟ سنائی (از آنندراج)
یکی از چهار قبیلۀ بزرگ جغتای، که پدر تیمور لنگ ازین قبیله بود. (فرهنگ فارسی معین) : ز برلاس و ارلاس و بیشش شمار نمودند چندین یسال از یسار. هاتفی (از تیمورنامه) ، پرسیدن و تفتیش کردن. (ناظم الاطباء) : آنکه او نفس خویش نشناسد نفس دیگر کسی چه برماسد؟ سنائی (از آنندراج)
امیر حاجی برلاس، از اولاد میسومنکابن قرا جار نویان است و با امیر بیان سلدوز، لشکری بسمرقند کشید و سپس در شهر کش لواء استقلال برافراشت و چون در سنۀ 761 هجری قمری توغلقتمورخان روی بسمرقند آورد امیر حاجی برلاس هراس بی قیاس بخود راه داد و بصوب خراسان توجه کرد و از خراسان باز آمد و به خجند نزد امیر بایزید جلایر رفت و باردیگر میان امراء و حکام ماوراء النهر غبار نزاع ارتفاع یافت امیر تیمور نسبت به امیر خضر میسوری چند شرایط یاری بجای آورد و عاقبت از او جدا شده به امیر حاجی برلاس پیوست و چون توغلقتمورخان باز بر پریشانی ماوراءالنهر اطلاع یافت در سنۀ 763 هجری قمری بدانجا شتافت و پس از انقیاد امرا، ناگاه خان، بی جهتی امیر بایزید را بقتل رسانید امیر حاجی بترسید و بر سبیل هزیمت عنان عزیمت بسوی خراسان منعطف گردانید و چون در یکی از قراء جوین فرود آمد بر دست جمعی از اشرار بقتل رسید. رجوع به حبط ج 2 ص 31 و ص 125 و ص 126 شود
امیر حاجی برلاس، از اولاد میسومنکابن قرا جار نویان است و با امیر بیان سلدوز، لشکری بسمرقند کشید و سپس در شهر کش لواء استقلال برافراشت و چون در سنۀ 761 هجری قمری توغلقتمورخان روی بسمرقند آورد امیر حاجی برلاس هراس بی قیاس بخود راه داد و بصوب خراسان توجه کرد و از خراسان باز آمد و به خجند نزد امیر بایزید جلایر رفت و باردیگر میان امراء و حکام ماوراء النهر غبار نزاع ارتفاع یافت امیر تیمور نسبت به امیر خضر میسوری چند شرایط یاری بجای آورد و عاقبت از او جدا شده به امیر حاجی برلاس پیوست و چون توغلقتمورخان باز بر پریشانی ماوراءالنهر اطلاع یافت در سنۀ 763 هجری قمری بدانجا شتافت و پس از انقیاد امرا، ناگاه خان، بی جهتی امیر بایزید را بقتل رسانید امیر حاجی بترسید و بر سبیل هزیمت عنان عزیمت بسوی خراسان منعطف گردانید و چون در یکی از قراء جوین فرود آمد بر دست جمعی از اشرار بقتل رسید. رجوع به حبط ج 2 ص 31 و ص 125 و ص 126 شود
ابن علی (امیر...) فارسی برلاس. ملقب بامیر نظام الدین از امرای آخرین سلاطین تیموری که بمکارم اخلاق اتصاف داشت. رجوع به حبط ج 2 ص 233 و 236 و 239 و 251 و 274 شود
ابن علی (امیر...) فارسی برلاس. ملقب بامیر نظام الدین از امرای آخرین سلاطین تیموری که بمکارم اخلاق اتصاف داشت. رجوع به حبط ج 2 ص 233 و 236 و 239 و 251 و 274 شود
مجازاً، به معنی مکر و فریب. (غیاث اللغات). گویند روزی مفلسی از تقاضای قرض خواهان پیش یکی از آشنایان شکوه کرد، او گفت با گرفتن فلان مبلغ ترا از این واقعه میرهانم و چون آن مفلس پذیرفت، بدو گفت خود را به جنون شهرت ده و هرچه از تو سؤال کنند درجواب آن هیچ مگو جز ’بلاس’. آن شخص بدین نصیحت عمل کرد و کار وی با قرضخواهان به خانه قاضی انجامید، مفلس در جواب سوءالات قاضی نیز گفت ’بلاس’ و قاضی حکم به جنون او داد، القصه آن شخص با گفتن ’بلاس’ از کمند قرض خواهان خلاص شد و ناصح برای دریافت مزد نصیحت خود نزد وی آمد اما در جواب، او نیز به نصیحت عمل کرد. ناصح از این معنی بسیارآزرده شد و گفت ’با همه کس بلاس، با ما نیز’. حال چون درمقام فریب کسی باشند که او را فریب نتوان داد این مثل خوانند، و از اشعار قدما چنین برمیاید که بلاس به معنی مکر و حیله آمده است. (آنندراج) : خواستم گفتن که دست و طبع او بحر است و کان عقل گفت این مدح باشد نیز با من هم بلاس. انوری. کرده اند از سپه گری قومی با همه کس بلاس و با ما نیز. کمال الدین اسماعیل. با همگان بلاس کم با چو منی بلاس هم. مولوی
مجازاً، به معنی مکر و فریب. (غیاث اللغات). گویند روزی مفلسی از تقاضای قرض خواهان پیش یکی از آشنایان شکوه کرد، او گفت با گرفتن فلان مبلغ ترا از این واقعه میرهانم و چون آن مفلس پذیرفت، بدو گفت خود را به جنون شهرت ده و هرچه از تو سؤال کنند درجواب آن هیچ مگو جز ’بلاس’. آن شخص بدین نصیحت عمل کرد و کار وی با قرضخواهان به خانه قاضی انجامید، مفلس در جواب سوءالات قاضی نیز گفت ’بلاس’ و قاضی حکم به جنون او داد، القصه آن شخص با گفتن ’بلاس’ از کمند قرض خواهان خلاص شد و ناصح برای دریافت مزد نصیحت خود نزد وی آمد اما در جواب، او نیز به نصیحت عمل کرد. ناصح از این معنی بسیارآزرده شد و گفت ’با همه کس بلاس، با ما نیز’. حال چون درمقام فریب کسی باشند که او را فریب نتوان داد این مثل خوانند، و از اشعار قدما چنین برمیاید که بلاس به معنی مکر و حیله آمده است. (آنندراج) : خواستم گفتن که دست و طبع او بحر است و کان عقل گفت این مدح باشد نیز با من هم بلاس. انوری. کرده اند از سپه گری قومی با همه کس بلاس و با ما نیز. کمال الدین اسماعیل. با همگان بلاس کم با چو منی بلاس هم. مولوی
شهری است در ده میلی دمشق. ونیز ناحیه ایست بین واسط و بصره که قومی از عرب در آنجا ساکنند و آنان را اسبانی است مشهور در نیکی. (از معجم البلدان) (از منتهی الارب) : ولایات بسیار از توابع آنجاست (توابع بصره) و معظم آن بلاس و زکیه و میسان. (نزههالقلوب ج 3 ص 39) دهی از دهستان دوهزار، شهرستان تنکابن. سکنۀ آن 100 تن. آب آن از چشمه سار و محصول آن گندم و جو دیمی و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
شهری است در ده میلی دمشق. ونیز ناحیه ایست بین واسط و بصره که قومی از عرب در آنجا ساکنند و آنان را اسبانی است مشهور در نیکی. (از معجم البلدان) (از منتهی الارب) : ولایات بسیار از توابع آنجاست (توابع بصره) و معظم آن بلاس و زکیه و میسان. (نزههالقلوب ج 3 ص 39) دهی از دهستان دوهزار، شهرستان تنکابن. سکنۀ آن 100 تن. آب آن از چشمه سار و محصول آن گندم و جو دیمی و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
گلیم، معرب از پلاس فارسی. (منتهی الارب). مسح و نسیجی است از موی که بعنوان بساطو گلیم اتخاذ میشود و آن معرب از فارسی است. (از اقرب الموارد). فمما أخذوه (أی العرب) من الفارسیه البلاس و هو المسح. (جمهرۀ ابن درید بنقل از سیوطی در المزهر). ج، بلس. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
گلیم، معرب از پلاس فارسی. (منتهی الارب). مِسح و نسیجی است از موی که بعنوان بساطو گلیم اتخاذ میشود و آن معرب از فارسی است. (از اقرب الموارد). فمما أخذوه (أی العرب) من الفارسیه البلاس و هو المسح. (جمهرۀ ابن درید بنقل از سیوطی در المزهر). ج، بُلس. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
دهی است بر سواحل مصر. (منتهی الارب). شهرکوچکی است در ساحل نیل نزدیک دریا از طرف اسکندریه و خربزۀ بی مانند دارد. و منسوب بدان برلﱡسی شود. (از مراصد) (از معجم البلدان) (از الانساب سمعانی)
دهی است بر سواحل مصر. (منتهی الارب). شهرکوچکی است در ساحل نیل نزدیک دریا از طرف اسکندریه و خربزۀ بی مانند دارد. و منسوب بدان بُرُلﱡسی شود. (از مراصد) (از معجم البلدان) (از الانساب سمعانی)
نام عقل فلک عطارد. (فرهنگ دساتیر). و مجعول است، یا مادر عاد. (منتهی الأرب) (آنندراج) ، یا نام قبیلۀ عاد. (منتهی الأرب) (آنندراج) : و کان ممّا صنع الله للانصار، و هم الاوس و الخزرج، انهم کانوا یسمعون من حلفائهم بنی قریظه و النضیر- یهودالمدینه - أن نبیاً مبعوث فی هذا الزمان و یتوعدون الأوس و الخزرج به اذا حاربوهم فیقولون: انّا سنقتلکم معه قتل عاد و ارم. (امتاع الاسماع مقریزی ج 1 ص 31). لو أننی کنت من عاد و من ارم ربیب قیل و لقمان و ذی جدن. افنون التغلبی (البیان و التبیین چ حسن السندوبی ج 1 ص 166)
نام عقل فلک عطارد. (فرهنگ دساتیر). و مجعول است، یا مادر عاد. (منتهی الأرب) (آنندراج) ، یا نام قبیلۀ عاد. (منتهی الأرب) (آنندراج) : و کان ممّا صنع الله للانصار، و هم الاوس و الخزرج، انهم کانوا یسمعون من حُلَفائهم بنی قُریظه و النضیر- یهودالمدینه - أن نَبیاً مبعوث فی هذا الزمان و یتوعدون الأوس َ و الخزرَج به اذا حاربوهم فیقولون: انّا سنقتلکم معه قتل عاد وَ اِرَم. (امتاع الاسماع مقریزی ج 1 ص 31). لو أننی کنت ُ مِن عاد و من اِرم رَبیب قَیل و لقمان و ذی جدن. افنون التغلبی (البیان و التبیین چ حسن السندوبی ج 1 ص 166)
برطاس. نام ولایتی است از ترکستان و در آنجا پوستین خوب میباشد و آن از پوست روباه آنجاست در نهایت پاکیزگی و لطافت و آن پوستین را نیز برتاس میگویند. (آنندراج) (برهان). رجوع به برطاس شود: ای شیر فلک روبه برتاسی تو جمشید ملک غلام نحاسی تو. سوزنی
برطاس. نام ولایتی است از ترکستان و در آنجا پوستین خوب میباشد و آن از پوست روباه آنجاست در نهایت پاکیزگی و لطافت و آن پوستین را نیز برتاس میگویند. (آنندراج) (برهان). رجوع به برطاس شود: ای شیر فلک روبه برتاسی تو جمشید ملک غلام نحاسی تو. سوزنی
پرطاس. نام شهری است از ولایت ترکستان، گویند روباه آنجا پوست خوب میدارد. (برهان). یک قسمت از مملکت روس قدیم است. ناحیه ایست در ترکستان، مشرق و جنوبش. (حاشیۀ دیوان نظامی). غوز است و مغربش رود آتل و شمالش ناحیت بجناک و مردمان وی مسلمانند و ایشان را زبانی است خاصه و پادشاه را مس (میس) خوانند. و خداوند خیمه و خرگاهند و ایشان سه گروهند، بهضولا، اشکل، بلکار و همه با یکدیگر بحرب اند و چون دشمن پدید آید با یکدیگر یار باشند. (حدود العالم). در معجم البلدان آمده که برطاس ارض خزر است. رجوع به معجم البلدان شود: نخستین که بنهاد گنج عروس ز چین و ز برطاس و از هند و روس. فردوسی. ز برطاس و از چین سپه راندیم سپهبد بهر جای بنشاندیم. فردوسی. ز برطاس والان و خزران گروه برانگیخت سیلی چو دریا و کوه. نظامی. وگر گرگ برطاس را نشکرم ز برطاسی روس روبه ترم. نظامی.
پرطاس. نام شهری است از ولایت ترکستان، گویند روباه آنجا پوست خوب میدارد. (برهان). یک قسمت از مملکت روس قدیم است. ناحیه ایست در ترکستان، مشرق و جنوبش. (حاشیۀ دیوان نظامی). غوز است و مغربش رود آتل و شمالش ناحیت بجناک و مردمان وی مسلمانند و ایشان را زبانی است خاصه و پادشاه را مس (میس) خوانند. و خداوند خیمه و خرگاهند و ایشان سه گروهند، بهضولا، اشکل، بلکار و همه با یکدیگر بحرب اند و چون دشمن پدید آید با یکدیگر یار باشند. (حدود العالم). در معجم البلدان آمده که برطاس ارض خزر است. رجوع به معجم البلدان شود: نخستین که بنهاد گنج عروس ز چین و ز برطاس و از هند و روس. فردوسی. ز برطاس و از چین سپه راندیم سپهبد بهر جای بنشاندیم. فردوسی. ز برطاس والان و خزران گروه برانگیخت سیلی چو دریا و کوه. نظامی. وگر گرگ برطاس را نشکرم ز برطاسی روس روبه ترم. نظامی.
لمس و دست کشی. (از برهان). لمس و سودن دست بر چیزی برای شناختن و ادراک درشتی و نرمی و سردی و گرمی آن و مالیدن چیزی بر چیزی. (از آنندراج). برمچ. پرماس. پرواس. بشار.
لمس و دست کشی. (از برهان). لمس و سودن دست بر چیزی برای شناختن و ادراک درشتی و نرمی و سردی و گرمی آن و مالیدن چیزی بر چیزی. (از آنندراج). برمچ. پرماس. پرواس. بشار.
الکساندر، از امرای دولت سلوکی که مدتها با دمتریوس سلوکی منازعه و اختلاف داشت، رجوع به ایران باستان پیرنیا ج 3 ص 2229 شود، پاره از چوب، (آنندراج)، درخت سطبر، (آنندراج)، و نیز رجوع به بالار و بالاگر شود
الکساندر، از امرای دولت سلوکی که مدتها با دمتریوس سلوکی منازعه و اختلاف داشت، رجوع به ایران باستان پیرنیا ج 3 ص 2229 شود، پاره از چوب، (آنندراج)، درخت سطبر، (آنندراج)، و نیز رجوع به بالار و بالاگر شود