جدول جو
جدول جو

معنی برقعی - جستجوی لغت در جدول جو

برقعی
(بُ قَ)
شاعر معاصر منجیک و منجیک را با او مهاجاتی است. (یادداشت مؤلف) :
ویحک ای برقعی ای تلخ تر از آب فرژ
تا کی این طبع بد تو که گرفتی سر پژ؟
منجیک.
بهیچ روی تو ای خواجه برقعی نه خوشی
بگاه نرمی گوئی که آبداده تشی.
منجیک
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برقع
تصویر برقع
روبند، نقاب، تکۀ پارچه که زنان با آن چهرۀ خود را می پوشانند
فرهنگ فارسی عمید
(اِ نُ عُ مَ)
عبدالعزیز بن عمر برقعیدی. از امرای موصل. شهرت این مرد بعلت بناء قصبۀ جزیره ابن عمر است
لغت نامه دهخدا
(بُ قَ / بُ قُ)
روی بند ستور. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : از بیلقان پرده های بسیار و جل و برقع و ناطف خیزد. (حدود العالم). ده سر اسب پنج با زین و پنج با جل و برقع. (تاریخ بیهقی). ده سر اسب خراسانی ختلی به جل و برقع دیبا. (تاریخ بیهقی). خواجۀ بزرگ از جهت خود رسول را استری فرستاد به جل و برقع. (تاریخ بیهقی).
اسبت با جل ّ و برقع است ولیکن
با تو نباید نه اسب و برقع و نه جل.
ناصرخسرو.
لغت نامه دهخدا
(بُ قُ)
داغی است بر ران مر شتر را بر این صورت 0 0 (منتهی الارب). داغی که برران شتر نهند. (ناظم الاطباء). ماده بزی که برای دوشیدن شیر بدین نام خوانند و بدین معنی بدون الف و لام آید. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(بِ قِ / بُ قُ)
نام آسمان هفتم یا چهارم یا نخستین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آسمان چهارم و گویند هفتم. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
منسوب است به برق رود و آنرا برقه نیز نامند و آن دهی است به قم. (الانساب سمعانی)
منسوب به برق در همه معانی، کارآزموده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ)
منسوب به برق بمعنی بره، و برقی بیت کبیری است در خوارزم به بخارا. (از انساب سمعانی). خواجه عبداﷲ برقی از سلسلۀ خواجگان را این نسبت است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ قی ی)
محمد بن خالد برقی قمی، مکنی به ابوعبدالله. از محدثان و از اصحاب حضرت رضا و امام جعفر علیهم االسلام است. بعضی کنیت او را ابوالحسن دانسته اند. ازوست: 1- کتاب العویص. 2- کتاب البقره. 3- کتاب المحاسن. 4- کتاب الرجال. رجوع به الفهرست ابن الندیم شود
لغت نامه دهخدا
(بَ قی ی)
منسوب است به برقه که از اعمال مغرب میباشد. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(بَ قَ)
شهری است نزدیک موصل. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ لَ یِ بُ قَ)
کسی بود که ازبصره خروج کرد. (از حدود العالم چ دانشگاه ص 152)
لغت نامه دهخدا
(بَ قَ عی ی)
سهم بلقعی، تیر صاف پیکان، همچنین است سنان بلقعی. (منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد از لسان)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
برقع پوشانیدن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). روی پوش بر روی فروگذاشتن. (المصادر زوزنی).
لغت نامه دهخدا
(بَ ذَ ی ی)
منسوب به برذعه، پشم آکنده فروش. (مهذب الاسماء). رجوع به برذعه شود
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ)
احمد بن اعین از فقهای حنفی و او از ابوالحسن الکرخی فقه فرا گرفت و در وقعۀ قرامطه در راه مکه کشته شد
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ)
منسوب است به بردع، پشماگند فروش. (تفلیسی). پالان گر و زین فروش و زین گر. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ ی ی)
منسوب است به بردع و بردعه که نام شهری است در اقصای آذربایجان. (انساب سمعانی) (ناظم الاطباء). رجوع به بردع و بردعه و برذعه شود:
با گلیم جهرمی میگفت نطع بردعی
کز حصیر و بوریایم خارخاری بردلست.
نظام قاری
لغت نامه دهخدا
تصویری از برقع
تصویر برقع
روبند زنان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرقعی
تصویر مرقعی
مرقع پوش صوفی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بردعی
تصویر بردعی
پالاندوز زین گر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برقی
تصویر برقی
((بَ))
مربوط به برق، ویژگی آن چه با برق کار می کند، برق کار، فوری، سریع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رقعی
تصویر رقعی
((رُ عِ یا عَ))
قطع کتاب در اندازه 14 * 22 سانتی متر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برقع
تصویر برقع
((بُ قَ))
روی بند، نقاب، جمع براقع
فرهنگ فارسی معین
برقکار، سیم کش، منسوب به برق، شتابان، سریع، برق آسا، شتابنده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
روبند، روبنده، مقنعه، نقاب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
الکتریکی، برقی
دیکشنری اردو به فارسی