جدول جو
جدول جو

معنی برقان - جستجوی لغت در جدول جو

برقان
(بُ)
جمع واژۀ برق. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بره ها. رجوع به برق شود
لغت نامه دهخدا
برقان
(بُ)
تابان و درخشان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). براق.
لغت نامه دهخدا
برقان
(بُ)
دهی است به جرجان. (ریحانه الادب) ، مشمش. زردآلو. (یادداشت مؤلف). خلوگرده. ترش هلو. آلوچه. خلی. خولی. خالودار. خلوخلی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برهان
تصویر برهان
(پسرانه)
دلیل، حجت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از برزان
تصویر برزان
(پسرانه)
نگارش کردی: بهرزان، بارزان، نگا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرقان
تصویر فرقان
(پسرانه)
جداکننده حق و باطل، نام سوره ای در قرآن کریم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از برشان
تصویر برشان
(پسرانه)
امت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بروان
تصویر بروان
(پسرانه)
پیش بند (نگارش کردی: بهروان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بریان
تصویر بریان
(پسرانه)
گذر آب یا باد (نگارش کردی: بهریان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بردان
تصویر بردان
(پسرانه)
نام یکی از پادشاهان اشکانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرقان
تصویر فرقان
بیست و پنجمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۷۷ آیه، قرآن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بریان
تصویر بریان
برشته، کباب شده، کنایه از بسیار ناراحت، مضطرب و ناآرام
بریان کردن: تف دادن، کباب کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برسان
تصویر برسان
اژدها، در افسانه ها، ماری با بال های بزرگ و چنگال های قوی و دم دراز که از دهانش آتش بیرون می آمد، مار بسیار بزرگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برهان
تصویر برهان
حجت، دلیل، دلیل قاطع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زبرقان
تصویر زبرقان
هلال ماه
فرهنگ فارسی عمید
(بُ نَ)
یکی برقان. یک ملخ متلون. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شُ بُ)
شبورقان که عامه آن را شبرقان خوانند و آن شهری است نیکو از شهرهای جوزجان واقع در نزدیکی بلخ و فاصله شبرقان تا آنجا از طرف جنوب یک منزل راه است و از آن تا یهودیۀ جوزجان وبرگشت به فاریاب از طرف شمال دو منزل. و سپس از فاریاب تا یهودیه یک منزل و از شبورقان تا فاریاب نیز همین مقدار راه است. (از معجم البلدان). از جمله شهرهای مهم جوزجان در قرون وسطی شبرقان که آن را ’شبورقان’ و ’اشبرقان’ و ’شبورغان’ هم نوشته اند و هنوز باقی است و در قرن سوم هجری یک بار مرکز و کرسی ولایت جوزجان واقع گردید و پس از آن مرکز این ولایت به یهودیه یعنی میمنه که در آن زمان به اندازۀ شبرقان بوده انتقال یافت باغها و کشتزارهایش در نهایت حاصلخیزی بود و میوه های آن فراوان از آنجا به نواحی دیگر صادر میگردید. یاقوت که آن را به نام های شبرقان و شفرقان وشبورقان ضبط کرده گوید: در سال 617 هجری قمری در زمان فتنه و هجوم مغول شهری بسیار پرجمعیت و بازارهایش بسیار پرمتاع بوده. یک قرن بعد حمداﷲ مستوفی که شبورقان و فاریاب را با هم ذکر کرده گوید: شهری کوچک است و گرمسیر و غله اش فراوان و نعمت ارزان است و ناصرخسرو در سفرنامۀ خود از این شهر هنگام عبور به طالقان یاد کرده است. (سرزمینهای خلافت شرقی ص 452، 453) (سفرنامۀ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 126) (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(زِ رِ)
صاحب لواء حازم بن خزیمه در جنگ با استادسیس، وی در 150 هجری قمری با جمعی از اهالی هرات و بادغیس و سیستان خروج کرد و برخراسان دست یافت. (از طبری چ دخویه قسمت 3 ص 356)
از مشایخ است از نواس بن سمعان روایت دارد و شهر بن حوشب از او نقل حدیث کند. ابن حبان در کتاب ثقات گوید: من او و پدرش را نمیشناسم. (از لسان المیزان)
ابن عبدالله لیثی از ابن عمر روایت دارد و عبدالرحمن بن ابی الموالی از او روایت کند. (از کتاب الجرح و التعدیل ابوحاتم رازی ج 3 ص 609 و 610)
ابن یسیر بن عمرو. بواسطۀ زید بن وهب از ابوذر روایت کند، و عوام بن حوشب از او حدیث دارد. (از کتاب الجرح و التعدیل ابوحاتم رازی ج 3 ص 611)
ابن حارث تمیمی. از احنف بن قیس روایت دارد و شریک بن خطاب عنبری از او نقل حدیث کند. (از کتاب الجرح و التعدیل ابوحاتم رازی ج 3 ص 11)
ابن عبدالله بن مازن. از ابوهریره روایت دارد و محمد بن ربیع بن کعب از او نقل روایت کند. (از کتاب الجرج والتعدیل ج 3 ص 610)
پدر ابوهمام محمد اهوازی است که از زهیر بن حرب روایت دارد. (تاج العروس)
پدر مخلد زبرقانی و جد محمد بن مخلد. (از لباب الانساب)
جد یحیی بن جعفر محدث. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(زِ رِ)
حیوانی است درنده. برخی گفته اند ببر متولد از ماده شیری است که زبرقان با او جفت شده باشد یعنی مادر ببر، شیر و پدر او زبرقان است. (از دزی ج 1 ص 579). بستانی آرد: زبرقان بگفتۀ مسعودی در مروج الذهب: حیوانی است خردتر از یوزپلنگ. (فهد) برنگ سرخ، بدنش پوشیده از کرک، دارای چشمانی درخشان، چالاکی این حیوان در جست و خیز عجیب است و با هر جهش 30 تا 40 تا 50 ذراع یا بیشتر را طی میکند، و در هندوستان بزرگترین بلای جان پیلان بشمار میرود، او بر بالای پیل می جهد و از بول خود بر او می افشاند هر قسمت از بدن پیل که قطرات بول آن حیوان بدان اصابت کند دچار سوختگی شدید میگردد. این حیوان در هند، تنها دشمن پیل نیست بلکه برای مردمان نیز خطری بزرگ بشمار میرود. برخی از مردم هنگامی که مورد حملۀاو قرار میگیرند، بدرخت ساج که بزرگتر از نخل و درخت گردو است و گنجایش فراوانی دارد پناه میبرند. و خود را ببالاترین نقطۀ آن می آویزند تا خود را از خطر محفوظ دارند. اما زبرقان که شکار را از دسترس دور می بیند، خود را بزمین میچسباند و با یک خیز سخت، به بالامیجهد، اگر با این جهش نیز به شکار خود نرسد بول خود را بسوی او می افشاند و یا سرخود را بر زمین گذارده فریادی عجیب برمی آورد و بلافاصله قطعات خون از دهانش بیرون می آید و میمیرد. پادشاهان هند زهره و تخمدان ها و برخی از اعضای این حیوان عجیب را نگهداری و بعنوان یک سم قاتل فوری از آن استفاده میکنند و سلاحها رابا آن آب داده زهرآگین میسازند. سلاحی که با این مواد آب داده شود بسرعت میکشد. تخمدان های زبرقان مانند تخمدانهای سگ آبی است که از آن جندبادستر میگیرند. زبرقان از مراکز کرگدن میگریزد. دیگر نویسندگان عرب نیز از این حیوان خونخوار نام برده اند و بعید نیست نوعی از پلنگ هندی باشد. (از دائره المعارف بستانی)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
منسوب است به برقان که دهی است به خوارزم. (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
احمد بن غالب یا احمد بن محمد بن غالب، مکنی به ابوبکر. ازثقات محدثان است و کتابهائی در علم حدیث تألیف کرده. وی بسال 425 هجری قمری در بغداد درگذشت. رجوع به طبقات الشافعیه ج 3 و تاریخ بغداد و ریحانه الادب شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از برهان
تصویر برهان
حجت، دلیل قاطع وروشن
فرهنگ لغت هوشیار
کاخر زردکان (گویش بدخشی) زریر زردویی (گویش کرد مهابادی) کاخه زریر سرخگویچه عارضه ای که در اثر ضایعات کبد و ختلال عمل آن پدیدار میشود و بعلت ورود مقادیر زیاد مواد رنگی صفراوی در خون و جذب آن بوسیله بافت ها و انساج رنگ بدن بزردی میگراید و خصوصااین زردی در صلبیه چشم و نسج ملتحمه بیشترنمایان است در این عارضه مقدار بیلی روبین خون افزایش مییابد وهمچنین مقادیری بیلی روبین بوسیله انساج حتی انساج داخلی جذب میشود از روی عواملی که یرقان را موجب میشوند معمولا سه نوع یرقان تشخیص میدهند. یرقان انسدادی این نوع یرقان در موقعی است که راه عبور از مجاری صفراوی بدرون اثنی عشر مسدود میگردد و بالنتیجه مجاری صفراوی متسع شده و در درون آنها رکود صفراوی پدید می آید و بالمال مقادیری ترکیبات صفراوی به درون خون بر میگردد. عواملی که موجب انسداد مجاری صفراوی میشوند متعددند وشایع ترین آنها مسدودشدن مجرای کلودوک توسط سنگ یا سرطان سر لوزالمعده است، یرقان همولتیک دراین نوع یرقان انهدام بیش ازحد گلبول های قرمز سبب افزایش بیلی روبین میشود کبد تاحداکثر توانائیش بیلی روبین های تشکیل شده وابدرون روده دفع میکند و باقی مانده بیلی روبین درخون جمع میشود، یرقان سمی این نوع یرقان وقتی عارض میشود که مقادیری مواد سمی از قبیل قارچهای سمی وعصاره سرخس نر و کلروفرم واردبدن شوند، یرقان عفونی این نوع یرقان درموقعی عارض میشودکه سلولهای کبد دراثر عوامل عفونی ازقبیل ویروس هپاتیت ویاعامل تب زرد ویا سپتی سمی ها عفونی وآزرده شوند ودرنتیجه میزان انتقال بیلی روبین ازخون به مجاری صفراوی کاهش یابد، زردی کاخه کاخر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرقان
تصویر فرقان
از هم جدا ساختن، جدا کننده حق از باطل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرقان
تصویر طرقان
محافظ (شبانه) نگهبان مراقب پاسدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زرقان
تصویر زرقان
پارسی تازی گشته زرکان روستایی در شش فرسنگی شیراز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرقان
تصویر حرقان
رانسودگی
فرهنگ لغت هوشیار
گوشت یا چیز دیگر که روی آتش تف داده باشند کباب شده برشته شده، خوراکی است مرکب از گوشت و پیاز چرخ کرده که آنرا تفت دهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برکان
تصویر برکان
لاتینی تازی گشته آتشفشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بردان
تصویر بردان
بامداد و شام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبرقان
تصویر زبرقان
ماه شب چهارده، کم ریش
فرهنگ لغت هوشیار
یونانی تازی شده از گیاهان برناک (برناک حنا) نوشته است که این واژه در زبان مغرب الاقصی گونه ای بادام کوهی است کرکم (زعفران) برناک بستن برناک نهادن ریش آغشتن، کرکم زدن کرکمظلایی (کرکم زعفران)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بریان
تصویر بریان
((بِ))
برشته، کباب شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برهان
تصویر برهان
((بُ))
دلیل، جهت، جمع براهین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برهان
تصویر برهان
فرنود، نخش، پروهان
فرهنگ واژه فارسی سره