جدول جو
جدول جو

معنی برقابرق - جستجوی لغت در جدول جو

برقابرق(بَ بَ)
تلألؤ. درخشش.
- برقابرق شمشیر، تلألؤ و درخشش شمشیر
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بردابرد
تصویر بردابرد
هنگام عبور بزرگان از معابر توسط خادمان با صدای بلند گفته می شد، دورباش کورباش، کنایه از آوازۀ عظمت، کنایه از آشوب، غوغا، هنگامه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برابری
تصویر برابری
برابر بودن، هم وزن یا هم سر بودن، رو به رو شدن
برابری کردن: با کسی رو به رو شدن، دعوی هم سنگی و هم زوری کردن، ستیزه کردن، همدوش و هم ردیف بودن
فرهنگ فارسی عمید
(بُ بُ)
غارت و چپاول:
نصیب خانه خصم تو باد بردابرد
رسیل موکب جاه تو باد بردابرد.
کمال اصفهانی
لغت نامه دهخدا
(بَ بَ)
کلمه ای که شاطران پیشاپیش شاهان میگفتند، از راه دور شو. (برهان) (آنندراج). آوازی که شاطران پیشاپیش مرکب سلطان کردندی، دور شدن عامه را. (یادداشت مؤلف). کور شو. دور شو. اصطلاح شاطران دوران قاجاریه چون پیشاپیش شاه حرکت می کردند و مردم را بدور می داشتند. طنطنه. (یادداشت مؤلف). دبدبه. (یادداشت مؤلف) : بجز مقرعه و بردابردمرتبه داران هیچ آواز دیگر شنوده نیامد. (تاریخ بیهقی). جوان را دیدم که می آمد سوار، با او غلامان و بردابرد. (یادداشت مؤلف از حاشیۀ احیاءالعلوم خطی).
خاطر من گهر پریشان کرد
تا که برخاست بانگ بردابرد.
سنایی.
روز دار و گیر و بردابرد میدان نبرد
هر غلام شه بمردی هم نبرد زال باد.
سوزنی.
زین مرتبت و جلال و زین بردابرد
ایمن منشین ز دولت گرداگرد.
بدری غزنوی.
وارد حضرت عالی برسید
جان در آمد زدرم بردابرد.
انوری (از شرفنامۀ منیری).
قاصدان بی حجاب بردابرد
درشدند اولا و خدمت کرد.
انوری.
که باشد جان خاقانی که دارد تاب برد تو
که بردابرد حسن تو دو عالم برنمی تابد.
خاقانی.
گیتی و آسمان گیتی گرد
بر در تو زنند بردابرد.
نظامی.
مگر یک روز بردابرد برخاست
همه صحرا غبارو گرد برخاست.
عطار.
جملۀ صحرا غبار و گرد بود
بانگ طبل و کوس و بردابرد بود.
عطار.
ابوالحسن خرقانی گفت همه روز نشسته ام و بردابرد میزنم گفتم این چگونه بود گفت هر اندیشه که بدون خدا در دل آید آنرا از در میرانم. (تذکرهالاولیاء عطار).
نصیب خانه خصم تو باد بردابرد
رسیل موکب جاه تو باد بردابرد.
کمال اصفهانی.
- روز بردابرد کسی بودن، روز اقتدار او بودن. (یادداشت مؤلف) :
در جهان امروز بردابرد تست
دولت و اقبال تیغ آورد تست.
ظهیر فاریابی
لغت نامه دهخدا
(بَ بَ)
تعادل. تساوی. یکسانی. مساوات. (ناظم الاطباء) (از آنندراج). همسری. (آنندراج). همتایی. همسنگی:
با روی تو ماه آسمان را
امکان برابری ندیدم.
سعدی.
- برابری کردن، مساوات و همسری و یکسانی نمودن با کسی. (آنندراج) :
خورشید را سخی چو تو دانند مردمان
خورشید با تو کرد نیارد برابری.
فرخی.
سپهر با تو برفعت برابری نکند
که شرمسار شود مدعی بلا برهان.
سعدی.
جز صورتت در آینه کس را نمیرسد
با طلعت بدیع تو کردن برابری.
سعدی.
لغت نامه دهخدا
کلمه ای که بهنگام حرکت شاه یا امیر در معابر نگهبانان وی که پیشاپیش او میرفتند بلند میگفتند یعنی: دور شوید، آشوب غوغا
فرهنگ لغت هوشیار
برابربودن تساوی، هموزنی همسنگی تساوی، همواری، همدوشی همسانی همردیفی، تطابق مطابق بودن معادل بودن، برابری سال 1340 هجری شمسی با 1381 هجری قمری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بردابرد
تصویر بردابرد
((بَ بَ))
آشوب، غوغا، دور شو!
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برابری
تصویر برابری
انطباق، موازنه، تساوی
فرهنگ واژه فارسی سره
آشوب، غوغا، فتنه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تساوی، عدالت، مساوات، معادله، همتایی، همسانی، هم سنگی، هم وزنی، تطابق، مطابقت، تعادل
متضاد: نابرابری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از برابری
تصویر برابری
المساواة
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از برابری
تصویر برابری
Equality, Parity
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از برابری
تصویر برابری
égalité, parité
دیکشنری فارسی به فرانسوی
برابر، هم سان، از روبرو و از مقابل ظاهر شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از برابری
تصویر برابری
igualdade, paridade
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از برابری
تصویر برابری
평등 , 동등함
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از برابری
تصویر برابری
равенство , паритет
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از برابری
تصویر برابری
Gleichheit, Parität
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از برابری
تصویر برابری
рівність , паритет
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از برابری
تصویر برابری
مساوات
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از برابری
تصویر برابری
সমতা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از برابری
تصویر برابری
usawa
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از برابری
تصویر برابری
eşitlik
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از برابری
تصویر برابری
平等 , 同等
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از برابری
تصویر برابری
平等
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از برابری
تصویر برابری
שוויון , שִׁוְיוֹן
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از برابری
تصویر برابری
समानता
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از برابری
تصویر برابری
kesetaraan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از برابری
تصویر برابری
ความเท่าเทียม
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از برابری
تصویر برابری
gelijkheid, pariteit
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از برابری
تصویر برابری
równość, parytet
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از برابری
تصویر برابری
igualdad, paridad
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از برابری
تصویر برابری
uguaglianza, parità
دیکشنری فارسی به ایتالیایی