جدول جو
جدول جو

معنی برق - جستجوی لغت در جدول جو

برق
درخشش، درخشندگی،
در علم فیزیک الکتریسیته، جرقه ای که در اثر نزدیک شدن الکتریسیتۀ منفی و مثبت تولید می شود،
نوری که در اثر اصطکاک یا انفجار ابرها در آسمان می درخشد، آذرخش، آدرخش، آسمان درخش، ارتجک، بیر، کنور
برق خاطف: درخشندگی شدید که چشم ها را خیره کند
برق یمانی (یمان): در علم نجوم مطلع ستارۀ شعرای یمانی، برای مثال دریغا چنان روح پرورزمان / که بگذشت بر ما چو برق یمان (سعدی۱ - ۱۸۴)
تصویری از برق
تصویر برق
فرهنگ فارسی عمید
برق
(اِ)
درخشیدن برق و روشنی. (آنندراج). درخشیدن. (منتهی الارب). برق زدن. ظاهر شدن برق. (اقرب الموارد.)
لغت نامه دهخدا
برق
(اِ لِ)
خیره شدن چشم. (المصادر زوزنی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خیره شدن چشم و حیران شدن آن. خیره شدن. (ترجمان علامۀ جرجانی، ترتیب عادل). سرگشته و مدهوش شدن و ندیدن. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
برق
(بَ)
ابرنجک. (حاشیۀ فرهنگ اسدی). روشنیی که آنرا بفارسی درخش گویند. (آنندراج) (ناظم الاطباء). آتشک. (برهان). آتشه. (ترجمان علامۀ جرجانی). آذرخش. آذرگشسب. برخ. بخنوه. (ناظم الاطباء). آذرخش. (منتهی الارب). ارتجک. بومه. (ناظم الاطباء). صاعقه. ج، بروق. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء).
لغت نامه دهخدا
برق
(بَ رَ)
بره و این معرب بره است. (المعرب جوالیقی) (منتهی الارب) (آنندراج). ج، ابراق، برقان، برقان. (منتهی الارب) (آنندراج). مأخوذ از برۀ فارسی و بمعنی آن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
برق
(بَ رِ)
سقاء برق،مشک که از گرما روغن آن گداخته و پریشان شده و دیگربار گرد نیامده است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
برق
(بُ)
سوسمار. ضب. (منتهی الارب). رجوع به برقاء شود
لغت نامه دهخدا
برق
(بُ رَ)
جمع واژۀ برقه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خاک با سنگ وریگ و گل درآمیخته. (آنندراج). رجوع به برقه شود
لغت نامه دهخدا
برق
نام کوهی است بمکران و در زیر آن معدن یاقوت سرخ باشد. (یادداشت مؤلف از نخب الذخائر سنجاری) ، خاک با سنگ و ریگ و گل درآمیخته. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). برقاء. (منتهی الارب). زمینی بلند باسنگ و گل. (مهذب الاسماء). ج، برق. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
برق
روشنی میباشد که آنرا بفارسی درخش گویند، آذرخش، صاعقه
تصویری از برق
تصویر برق
فرهنگ لغت هوشیار
برق
((بَ))
درخشش، الکتریسته، صاعقه، جر قه ای که در اثر نزدیک شدن الکتریسته منفی و مثبت تولید شود، نوری که در اثر برخورد ابرها تولید شود، جریان الکتریسته ای که برای مصارف خانگی و صنعتی عرضه می شود
تصویری از برق
تصویر برق
فرهنگ فارسی معین
برق
درخش، کهربا، روشنایی
تصویری از برق
تصویر برق
فرهنگ واژه فارسی سره
برق
آذرخش، صاعقه، الکتریسیته، کهربا، بارقه، جرقه، الکتریک، تلالو، جلا، درخشش، درخشندگی، سریع، باسرعت، برق آسا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
برق
كهرباء
تصویری از برق
تصویر برق
دیکشنری فارسی به عربی
برق
Electricity
تصویری از برق
تصویر برق
دیکشنری فارسی به انگلیسی
برق
électricité
تصویری از برق
تصویر برق
دیکشنری فارسی به فرانسوی
برق
электричество
تصویری از برق
تصویر برق
دیکشنری فارسی به روسی
برق
Elektrizität
تصویری از برق
تصویر برق
دیکشنری فارسی به آلمانی
برق
електрика
تصویری از برق
تصویر برق
دیکشنری فارسی به اوکراینی
برق
elektryczność
تصویری از برق
تصویر برق
دیکشنری فارسی به لهستانی
برق
تصویری از برق
تصویر برق
دیکشنری فارسی به چینی
برق
eletricidade
تصویری از برق
تصویر برق
دیکشنری فارسی به پرتغالی
برق
elettricità
تصویری از برق
تصویر برق
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
برق
بجلی
تصویری از برق
تصویر برق
دیکشنری فارسی به اردو
برق
elektriciteit
تصویری از برق
تصویر برق
دیکشنری فارسی به هلندی
برق
বিদ্যুৎ
تصویری از برق
تصویر برق
دیکشنری فارسی به بنگالی
برق
umeme
تصویری از برق
تصویر برق
دیکشنری فارسی به سواحیلی
برق
elektrik
تصویری از برق
تصویر برق
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
برق
전기
تصویری از برق
تصویر برق
دیکشنری فارسی به کره ای
برق
電気
تصویری از برق
تصویر برق
دیکشنری فارسی به ژاپنی
برق
חשמל
تصویری از برق
تصویر برق
دیکشنری فارسی به عبری
برق
electricidad
تصویری از برق
تصویر برق
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
برق
listrik
تصویری از برق
تصویر برق
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
برق
ไฟฟ้า
تصویری از برق
تصویر برق
دیکشنری فارسی به تایلندی
برق
विद्युत्
تصویری از برق
تصویر برق
دیکشنری فارسی به هندی