جدول جو
جدول جو

معنی برصیصا - جستجوی لغت در جدول جو

برصیصا
(بَ)
قصر برصیصا، العابد) نام ناحیتی است بشمال افریقیه بساحل بحرالروم بمشرق قصور سرت. (سفرنامۀ ابن بطوطه)
لغت نامه دهخدا
برصیصا
(بَ)
معروف است و او عابدی بوده در نهایت خداپرستی که عاقبت از شیطان فریب خورد و گمراه شد. (برهان) (آنندراج). نام ولیی (در بنی اسرائیل) که بوسواس شیطان کافر شد. (غیاث اللغات). در داستانهای اسلامی عابدیست از بنی اسرائیل یا عیسوی که شیطان او را بفریفت و به زنا کردن و قتل وادارش کرد و چون گرفتار شد شیطان از او خواست که سجده اش کند تا وی را برهاند و چون چنین کردگرفتار شقاوت ابدی گردید. (دایره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بردیا
تصویر بردیا
(پسرانه)
نام دومین پسر کوروش پادشاه هخامنشی و برادر کمبوجیه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بریا
تصویر بریا
(دخترانه)
واژه ایکاش (نگارش کردی: بریا)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از برایا
تصویر برایا
خلایق، آفریده شدگان
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ)
درخشیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (مهذب الاسماء). لها (لصفائح الطلق) بصیص و بریق. (مفردات ابن بیطار)، فرج. (ناظم الاطباء). فرج زن. ج، ابضاع. (مهذب الاسماء) (غیاث) (تاج المصادر بیهقی). شرم زن. (یادداشت مؤلف). موضع زن. کس. (منتهی الارب) (آنندراج)، جمع واژۀ بضیع. (ناظم الاطباء). رجوع به بضیع شود، کابین. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (آنندراج). متاع زن. مهر. صداق، طلاق. (ناظم الاطباء). طلاق. از لغات اضداد است. (منتهی الارب) (آنندراج)، عقد نکاح. (ناظم الاطباء). عقد نکاح. از لغات اضداد است. (منتهی الارب) (از آنندراج). نکاح. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
لرزه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (آنندراج) ، پاره ای از عدد و هو مابین الثلث الی التسع او الی الخمس او مابین الواحد الی الاربعه او من اربع الی تسع او هو سبع و اذا جاوزت لفظ العشر ذهب البضع لایقال بضع و عشرون او یقال ذلک قال الفراء لایذ کرمع العشره و العشرین الی التسعین و لایقال بضع و ماءه و لابضعو الف و قال مبرمان البضع مابین العقدین من واحد الی عشره و من احد عشر الی عشرین و معالمذکر بهاء و معالمؤنث بغیر هاء. یقال بضعه و عشرون رجلاً و بضع و عشرون امراءه و لا تعکس و البضع غیرمعدود لانه بمعنی القطعه. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). از سه تا بده و گویند تا به نه. (مهذب الاسماء). از سه تا نه هر عددی که باشد. (از غیاث). پاره ای از عدد و از سه تا نه هر عددی که باشد. (از آنندراج). از سه تا ده. (ترجمان علامۀ جرجانی ص 26). چند. اند. اسم مفرد مبهم است از سه تا هفت و بقولی مافوق سه تا نه و گاهی بضع بمعنی هفت است چه در مصابیح آمده است که الایمان بضع و سبعون، ای سبع. (از تعریفات جرجانی). عدد از سه تا نه. (فرهنگ نظام). شمارۀ فرد تا ده. (مؤید الفضلاء) :فی بضع سنین. (قرآن 4/30: المرشد). فلبث فی السجن بضع سنین. (قرآن 42/12: المرشد). و رجوع به بض شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
درخش و تابش چیزی. (منتهی الارب). بریق. (از ذیل اقرب الموارد از اساس).
لغت نامه دهخدا
(بُ رَ)
ابو بریص، کنیۀ وزغ. (ازذیل اقرب الموارد از لسان). رجوع به ابوبریص شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
استوار کردن بنا و منضم ساختن بعض آن ببعض دیگر. (از متن اللغه). استوار کردن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). استوار کردن چیزی به وجه کمال. (غیاث اللغات) (از آنندراج). ملصق و منضم ساختن بیکدیگر. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، نقاب تنگ دربستن زن، چنانکه جز چشم باز نتوان دید. (تاج المصادر بیهقی). روی بنده رانزدیک چشم نهادن زن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تنگ بستن زن نقاب را، چنانکه جز دیدگان وی دیده نشود. (از متن اللغه) ، به ارزیز بیندودن. (تاج المصادر بیهقی). به قلعی و ارزیز درگرفتن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). به ارزیز گرفتن چیزی را. (از متن اللغه) (غیاث اللغات) (اقرب الموارد) (از المنجد) (آنندراج) ، الحاح مرد در پرسش. (از متن اللغه) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
از قریه های بغداد است. (سمعانی) (اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
برسیان. الوسیون. (تحفۀ حکیم مؤمن). گیاهی است که منبت آن بلاد بابل و کوفه است و بی شکوفه و گل تخم کند و در اول تموز می رسد وعرق آن بوی قرنفل می دهد و در خواص مثل بادرنجبویه است. (آنندراج) (انجمن آرا). و رجوع به برسیان شود، خجک ناخن. (منتهی الارب) (آنندراج). و رجوع به برش شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
شهری معروف است و معلوم که پیش از تسخیر قسطنطنیه دارالملک سلاطین آل عثمان بوده است. (انجمن آرای ناصری)
لغت نامه دهخدا
شهرکی از تبت که بقدیم از چین بود و در این شهر مردمان تغزغزی بسیارند. (از حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
پسر کورش بزرگ و برادر کمبوجیه. (قرن ششم قبل از میلاد) کمبوجیه پس از جلوس (529 قبل از میلاد) وی را مخفیانه کشت. هنگامی که کمبوجیه در مصر بود گوماتای مغ خود را بردیا معرفی و قیام کرد و بهمین مناسبت به بردیای دروغین معروف است. (دایره المعارف فارسی). داریوش کبیر این مرد را کشت.
- بردیای دروغین، گوماتای مغ. رجوع به گوماتا و داریوش کبیر شود
لغت نامه دهخدا
(بَ دَیْ یا)
موضعی یا نهری است در شام. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
نام پدر آصف وزیر سلیمان. (غیاث اللغات) (آنندراج) :
صورت احمد ز آدم بود لیک اندر صفت
آدم از احمد پدید آمد چو زآصف برخیا.
سنایی
لغت نامه دهخدا
مأخوذ از یونانی، درخت سفیدار، (ناظم الاطباء)، درخت سپیدار باشد و آن نوعی از بید است و بعضی، درخت پده و پشه غال را نیز گفته اند که بعربی شجرهالبق خوانند، (برهان) (آنندراج)، دروار، (فهرست مخزن الادویه) (تحفۀ حکیم مؤمن)، نشم الاسود، (یادداشت بخط مؤلف)، رجوع به نشم و دردار و لکلرک ج 1 ص 291 و ج 2 ص 83 شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
بزبان زند و پازند پرستوک را گویند و آن پرنده ای است معروف. (برهان) (آنندراج). پرستو. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
جمعکننده و برچیننده. (ناظم الاطباء). فراهم کننده و جمعآورنده. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
بیضه ها یکی بر دیگری نهاده، روی بند زنان که نزدیک بچشم باشد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ترصیص
تصویر ترصیص
استوار کردن چیزیرا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بصیص
تصویر بصیص
لرزه، درخشش، پیچش، شمار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برایا
تصویر برایا
جمع بریه، آفریدگان، جمع بریه آفریدگان مخلوقات خلایق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برصا
تصویر برصا
مونث ابرص، زنی که به بیماری پیسی دچار باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رصیص
تصویر رصیص
به هم پیوسته، روبند برای زنان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوقیصا
تصویر بوقیصا
یونانی سپیدار از درختان
فرهنگ لغت هوشیار
آفریدگان، مخلوقات، موجودات
فرهنگ واژه مترادف متضاد