جدول جو
جدول جو

معنی برشتنی - جستجوی لغت در جدول جو

برشتنی
(بِ رِ تَ)
قابلیت برشته شدن داشتن. که تواند برشته شدن. که برشته تواند شدن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بافتنی
تصویر بافتنی
درخور بافتن، لباسی که بافته شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برگشتگی
تصویر برگشتگی
وضع و حالت برگشته، واژگونی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برشتن
تصویر برشتن
بریان کردن، تف دادن، بو دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برتنی
تصویر برتنی
خودبینی، خودنمایی، کبر، غرور
فرهنگ فارسی عمید
(شُ دَ)
برشته کردن. بریان نمودن. (آنندراج). بریان کردن چنانکه نان را از تیز کردن آتش یا دیر بیرون کردن از تنور:
بهل تا باشد این آتش فروزان
کبابی را که ببرشتی مسوزان.
فخرالدین اسعد (ویس و رامین).
و چنانکه گندم و شاهدانه و امثال آن را بر تابه به آتش نهادن بی آب. بو دادن. (یادداشت مؤلف). تاب دادن:
ز خاک عشق دمیده ست دانه ام صائب
به آتش رخ گل می توان برشت مرا.
صائب.
لغت نامه دهخدا
(رِ تَ)
لایق رشتن. درخور رشتن. سزاوار ریسیدن. قابل ریسیدن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ تَ)
حالت و چگونگی برتن. غرور و تکبر و تجبر. (برهان) (آنندراج). تبختر. (ناظم الاطباء). عجب. کبر. مقابل فروتنی. تبختر و تفاخر. (مجمعالفرس) :
ندانم کت آموخت این برتنی
ترا با چنین کیش آهرمنی.
فردوسی.
رجوع به برتن شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
هشام بن محمد بشتنی منسوب به بشتن. (منتهی الارب). هشام بن محمد بن عثمان بشتنی از خاندان وزیر ابوالحسن جعفر بن عثمان مصحفی. وی حکایتی از وزیر احمد بن سعد بن حزم روایت کرد که همان روایت را ابومحمدعلی بن احمد بن خرم ظاهری از او روایت کرده است. (از معجم البلدان). و رجوع به بشتن شود، هدیه دادن به آورندۀ خبر خوش. (از دزی ج 1ص 88) ، روی پوست برداشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). روی پوست تراشیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (از دزی ج 1 ص 88). ظاهر پوست برداشتن. (آنندراج). پوست کندن بشره که موی بر آن روید. (از اقرب الموارد) ، محو کردن کلمه ای از نوشته ای بوسیلۀ خط زدن روی آن و افزودن کلمه ای بالای آن کلمه. (از دزی ج 1 ص 88) ، محو کردن، تراشیدن کلمه ای از نوشته با قلم تراش. (از دزی ج 1 ص 88) ، بریدن موی بروت تا آنکه بشره ظاهر گردد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گرفتن بروت را چنانکه بشره ظاهر شود. (آنندراج). بریدن شارب چنانکه بشره آشکار گردد. (از اقرب الموارد) ، خوردن ملخ همه رستنی زمین را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خوردن ملخ جمله گیاه را. (تاج المصادر بیهقی). خوردن ملخ گیاه را. (آنندراج). خوردن ملخ آنچه را که بر روی زمین است. (از اقرب الموارد) ، جماع کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مجامعت کردن. (تاج المصادر بیهقی). مباشرت کردن. (آنندراج). آرمیدن با زن
لغت نامه دهخدا
(بَ تَ)
منسوبست به بشتن. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(بَ شِ کَ)
اعراض. برگشتن. (آنندراج). روی برتافتن:
ازوی خوش است برشکنی ها بگاه ناز
وز خسرو شکسته فغانهای زار خوش.
خسرو، آب اندک از چشمه بیرون آمدن. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد) ، آب قلیل که اندک اندک آید. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بِ رِ تَ)
حالت و چگونگی برشته. برشته بودن. نیم سوختگی (در نان و غیره) : نان به این برشتگی را میگویی خمیر است.
لغت نامه دهخدا
تصویری از بافتنی
تصویر بافتنی
هر چیز لایق بافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آغشتنی
تصویر آغشتنی
لایق آغشتن در خور آغشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برشتاب
تصویر برشتاب
با عجله، با شتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برش زنی
تصویر برش زنی
تهیه برش و کار برروی آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برگشتن
تصویر برگشتن
برگردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برگشتگی
تصویر برگشتگی
وضع و حالت برگشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باشتین
تصویر باشتین
میوه ای که از درخت بر آید بی آنکه گل کند و بهار دهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بریدنی
تصویر بریدنی
لایق بریدن شایسته قطع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برهمنی
تصویر برهمنی
منسوب به برهمن یا آیین برهمنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برداشتنی
تصویر برداشتنی
قابل برداشتن و بلند کردن، قابل گرفتن، قابل تحمل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برشتگی
تصویر برشتگی
نیم سوختگی، برشته بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داشتنی
تصویر داشتنی
لایق داشتن در خور داشتن، نگاه داشتن حفظ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برتنی
تصویر برتنی
خودنمائی، غرور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برشتن
تصویر برشتن
بریان کردن، تف دادن بو دادن، پختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باختنی
تصویر باختنی
قابل باختن لایق باختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برتنی
تصویر برتنی
((~. تَ))
غرور، خودبینی، خودنمایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برشتن
تصویر برشتن
((بِ رِ تَ))
بریان کردن، پختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فروتنی
تصویر فروتنی
تواضع، خشیت، اکناع، خضوع
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سرشتین
تصویر سرشتین
طبیعی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بیشتری
تصویر بیشتری
اکثریت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از برتنی
تصویر برتنی
غرور
فرهنگ واژه فارسی سره
برشته کردن، بریان کردن، تف دادن، تفت دادن، بو دادن، سوخاری کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
به شدت کتک زدن، کنایه از بد و بیراه گفتن، فحاشی، تکاندن.، ریسیدن
فرهنگ گویش مازندرانی