جدول جو
جدول جو

معنی برسیمین - جستجوی لغت در جدول جو

برسیمین
(بَ)
دهی است از دهستان باوندپور بخش مرکزی شهرستان شاه آباد. ده مزبور از دو محل بفاصله دو کیلومتر بنام علیا و سفلی تشکیل گردیده و قسمت علیای آن 350 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سیمین
تصویر سیمین
(دخترانه)
نقره ای، سفید، روشن، ساخته شده از نقره، نقره ای
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از برسیان
تصویر برسیان
(پسرانه)
نام گیاهی است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از برسیان
تصویر برسیان
گیاهی فاقد شکوفه و گل که در حوالی کوفه می روید، عشقه، سیان، پرسیان، پرشیان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برسیان
تصویر برسیان
نوعی خرما
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
منسوب به رسم و ترسیم. تشریحی. توصیفی. رجوع به رسم و ترسیم و ترکیب زیر شود.
- هندسۀ ترسیمی، یکی از فصول علم هندسه، و واضع آن مونژ است. و مقصود از این هندسه مشخص کردن شکل فضائی است با تصویرهای آن در روی سطح مستوی یا صفحه. برای این کار دستگاه دو صفحه عمود بیکدیگر را بکار میبرند یکی از این دو صفحۀ افقی است که معمولاً بموازات صفحۀ افق فرض میشود. دیگری قائم که عمود بر صفحۀ اول است و آنها را صفحات تصویر گویند. در این دستگاه هر نقطه بوسیلۀ دو تصویر افقی و قائم نمایش داده می شود، و سایر اشکال هندسه با تصویرهای افقی و قائم آنها مشخص خواهد شد. از این جهت هر شکل دارای دو تصویر افقی و قائم خواهد بود. محل برخورد دو صفحۀ افقی و قائم یاد شده را خطالارض گویند. در این هندسه ارتفاع هر نقطه فضائی، فاصله تصویر قائم آن تا خطالارض میباشد و بعد نقطه، فاصله تصویر افقی تا خط زمین است.
چنانکه در شکل 1 H نمایندۀ صفحۀ افقی و Vنمایندۀ صفحۀ قائم و xy همان خط زمین یا خطالارض است و نقطۀ فضائی A در روی این دو صفحه دارای تصاویرa و ’ خواهد بود. اگر صفحۀ V در حول xy در جهت خلاف گردش ساعت (جهت مثلثاتی) 90 درجه دوران دهیم سطح V بر سطح H منطبق میگردد و این عمل را تسطیح صفحۀ قائم روی صفحۀ افقی می گویند. در این صورت میتوان تصویری را که روی دو صفحه داشتیم بر روی یک صفحه نشان دهیم.
چنانکه در شکل دو xy نمایش خطالارض و a ’ = Aa ارتفاع نقطه و a a = بعد نقطه از صفحۀ قائم است، نقطۀ حاصل روی صفحۀ افق (که همان صفحۀ کاغذ است) عبارتست از تصویر افقی و خطالارض و تصویر قائم ’اپور’ یا ملخص جسم تصویرشده نامند. این هندسه در صنعت برای مشخص کردن اشیاء بوسیلۀ مقاطع قائم و افقی و در نجاری، معماری و حجاری و کارهای نظامی و مهندسی و عموم کارهای مکانیکی مورد استفاده قرار میگیرد. (از لاروس قرن بیستم) (از هندسۀ ترسیمی تألیف عصار) (از دیکسیونر فرانسه ایلوستره دوپینی دو ورپیر).
لغت نامه دهخدا
لبخ. (یادداشت مؤلف). ثمر درختی است شبیه به امرود و منبت او اسکندریه است و در مصر تناول مینمایندو در سایر بلاد بعیده سم است. (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ)
رسیدن. وصل. (یادداشت مؤلف) :
میوه اش نارسیده می برسد
زانکه بی برگ بر سر راه است.
امامی هروی.
لغت نامه دهخدا
(بِ)
دهی است از دهستان براآن بخش حومه شهرستان اصفهان. سکنۀ آن 373 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
برسیا. (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به برسیا شود، نیکویی بافت و ظرافت آن. نیک به هم بافته بدون تار و پود پارچۀ پشمی و قالی و جز آن. مقابل شلاته و شل
لغت نامه دهخدا
(طَ)
به یونانی هندباء است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(بَ شَ)
ابریشمین:
چنگ بریشمین سلب کرده پلاس دامنش
چون تن زاهدان کز او بوی ریای نو زند.
خاقانی.
- بریشمین کلاه، که کلاه ابریشمین دارد:
پیله که بریشمین کلاه است
از یاری همدمان راه است.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(بَ)
منسوب به برسو. برسوئین. مقابل فروسویین: و اگر سحج و ریش نو است و در روده های برسویین است آنرا بشربتهای نرم و شوینده پاک باید کرد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و اگر (آماس) اندرحجاب باشد که میان احشاء برسویین و فروسویین ایستاده است آن را ذات الجنب گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(مُ مَزْ زَ)
بسیجیدن. سیجیدن. آماده کردن. مهیا ساختن. (یادداشت مؤلف) :
شغل همه برسیجی داد همه بستانی
کار همه دریابی حق همه بگذاری.
منوچهری، قسمی خوردنی
لغت نامه دهخدا
(طَ سَ)
نام ادریس علیه السلام: و او (ادریس) در میان یونانیان به طرسمین و ارمس مشهور است. (حبیب السیر چ تهران ج 1 ص 10)
لغت نامه دهخدا
(رُ تَ)
گیاهی که تازه روییده باشد. (ناظم الاطباء) (از شعوری ج 2 ورق 25) :
خورد رستمین از زمین آب و خاک
کند همچو خود هرچه را خورد پاک.
اسدی (از شعوری).
رجوع به رستنین و رستنی شود
لغت نامه دهخدا
(تُ)
در مرتبۀ بیستم
لغت نامه دهخدا
تصویری از برسیم
تصویر برسیم
شبدر از گیاهان شبدر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیستمین
تصویر بیستمین
آنکه یا آنچه در مرتبه بیستم باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بریشمین
تصویر بریشمین
ابریشمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برسیدن
تصویر برسیدن
وصل، رسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیستمین
تصویر بیستمین
((تُ))
منسوب به بیستم، آن که یا آن چه در مرتبه بیست باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برسیان
تصویر برسیان
((بَ))
پرشیان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سیمین
تصویر سیمین
نقره یی
فرهنگ واژه فارسی سره
پرسیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
ترسیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
رساندن، فرستادن
فرهنگ گویش مازندرانی
رساندن، فرستاندن روانه ساختن
فرهنگ گویش مازندرانی
لسیدن، لیس زدن
فرهنگ گویش مازندرانی
میوه ی رسیده، رسید به مقصد یا هدف خود رسیده است
فرهنگ گویش مازندرانی
از جای جستن به علت ترسیدن ناگهانی
فرهنگ گویش مازندرانی
خاریدن
فرهنگ گویش مازندرانی
ترسیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
فرستادن
فرهنگ گویش مازندرانی
روانه کردن، فرستادن، در سانسکریت پراستا
فرهنگ گویش مازندرانی