جدول جو
جدول جو

معنی برسویین - جستجوی لغت در جدول جو

برسویین
(بَ)
منسوب به برسو. برسوئین. مقابل فروسویین: و اگر سحج و ریش نو است و در روده های برسویین است آنرا بشربتهای نرم و شوینده پاک باید کرد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و اگر (آماس) اندرحجاب باشد که میان احشاء برسویین و فروسویین ایستاده است آن را ذات الجنب گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برسیان
تصویر برسیان
(پسرانه)
نام گیاهی است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از برسیان
تصویر برسیان
نوعی خرما
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برسیان
تصویر برسیان
گیاهی فاقد شکوفه و گل که در حوالی کوفه می روید، عشقه، سیان، پرسیان، پرشیان
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
دهی است از دهستان باوندپور بخش مرکزی شهرستان شاه آباد. ده مزبور از دو محل بفاصله دو کیلومتر بنام علیا و سفلی تشکیل گردیده و قسمت علیای آن 350 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
برتاویدن. برتافتن. تافته شدن. بریان و برشته شدن:
منکر شو ار توانی نار سعیر را
تا اندر او بحشر بسوزی و برتوی.
سوزنی.
رجوع به تویدن شود
لغت نامه دهخدا
(فُ)
مقابل برسویین. پایینی: گاه باشد که توته بر پلک برسویین بدرآید و گاه باشد که بر پلک فروسویین. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ غَ)
ساییدن:
بعون دولت او آرزوی خویش بیاب
بجاه خدمت او سر به آسمان برسای.
فرخی.
و رجوع به ساییدن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ کَ سَ)
دویدن است در همه معانی، رسیدن و آمدن. (آنندراج) (برهان) :
چون در او آثار مستی شد پدید
یک مرید او را در آن دم بررسید.
مولوی.
و رجوع به رسیدن شود
لغت نامه دهخدا
ناحیه ای است از توابع موصل در مشرق دجله که دراخبار حمدان از آن ذکری رفته است، (معجم البلدان)، و رجوع به مراصد الاطلاع و قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1198 شود
لغت نامه دهخدا
جمع عیسوی، ترسایان جمع عیسوی درحالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) ترسایان نصرانیان عیسویون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرسویی
تصویر پرسویی
حالت و چگونگی پرسو مقابل کم سویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برسیدن
تصویر برسیدن
وصل، رسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
شبه قلیایی که آنرا از جوزالقی استخراج کنند. کریستالهای آن استوانه یی شکل بیرنگ و بی مزه است و از سمهای مهلک محسوب میگردد. در طب مورد استعمال دارد
فرهنگ لغت هوشیار
((بُ رُ))
شبه قلیایی که آن را از جوزالقی استخراج کنند. کریستال های آن استوانه ای شکل، بی رنگ و بی مزه است و از سمّهای مهلک محسوب می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برسیان
تصویر برسیان
((بَ))
پرشیان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترسویی
تصویر ترسویی
Cowardliness, Fearfulness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
آموختن، تربیت کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
پر شدن، لبریز شدن، فراوان بودن
فرهنگ گویش مازندرانی
ساییدن
فرهنگ گویش مازندرانی
رساندن
فرهنگ گویش مازندرانی
ترساندن، از جای جهاندن کسی با ایجاد ترس، رم دادن
فرهنگ گویش مازندرانی
رنجیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
راندن
فرهنگ گویش مازندرانی
رساندن، فرستادن
فرهنگ گویش مازندرانی
رساندن، فرستاندن روانه ساختن
فرهنگ گویش مازندرانی
پرسیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
ترسیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
برازنده بودن
فرهنگ گویش مازندرانی
چسبیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
بوسیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
روانه کردن، فرستادن، در سانسکریت پراستا
فرهنگ گویش مازندرانی
فرستادن
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از ترسویی
تصویر ترسویی
трусость , боязливость
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از ترسویی
تصویر ترسویی
Feigheit, Ängstlichkeit
دیکشنری فارسی به آلمانی