جدول جو
جدول جو

معنی برزیگری - جستجوی لغت در جدول جو

برزیگری
(بَ گَ)
برزگری. زراعت. کشاورزی:
... و زنانشان نیز برزیگری کنند. (حدود العالم). هیس، جمیع اسباب برزیگری از جفت گاو و جز آن. (منتهی الارب). رجوع به برزگر شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برزیگر
تصویر برزیگر
کشاورز، کشتکار، دهقان
برزگر، زارع، فلّاح، ورزگر، برزکار، بزرکار، برزه گر، گیاه کار، حرّاث، حارث، بازیار، کدیور، ورزگار، ورزکار، ورزه، ورزی، کشورز، واستریوش، کشتبان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درزی گری
تصویر درزی گری
خیّاطی، عمل دوختن لباس یا چیز دیگر، دوخت و دوز، خیاطت، دوزندگی
حرفۀ خیاط
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بازگیری
تصویر بازگیری
گرفتن چیزی از مال کسی، ضبط کردن مال کسی، مصادره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بازیگری
تصویر بازیگری
شغل و عمل بازیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برزگری
تصویر برزگری
کشاورزی، زراعت
فرهنگ فارسی عمید
(بَ گَ)
ورزکار. (حاشیۀ فرهنگ اسدی). دهقان. فلاح. کشاورز. برزگر. زارع. زراعت کننده. (برهان) (آنندراج) : مردمان وی (دیلمان خاص) همه لشکریند یا برزیگر. (حدود العالم). مردمان این ناحیت جز لشکری وبرزیگر نباشند. (حدود العالم). و این کوفجان نیز مردمانی اند دزدپیشه و شبان و برزیگر. (حدود العالم).
ز برزیگری رستی و کار سخت
برآورد بخت تو زرین درخت.
فردوسی.
مساح میباید که از کرده و باغ بیرون نیاید تا برزیگر و معمار ارباب حاضر نشوند. (تاریخ قم 108) ، رساندن. رسانیدن. تبلیغ، برسیدن. (ناظم الاطباء). و رجوع به رسانیدن شود
لغت نامه دهخدا
(بَ زْ / زِ گَ)
تأریس. (یادداشت مؤلف از تاج المصادر). زراعت و کشاورزی. (شرفنامۀ منیری). برزیگری. فلاحت:
برزگری کن در این زمین و مترس ایچ
از شغب و گفتگو و غلغل خصمان.
ناصرخسرو.
مائده سازد از بره بر صفت توانگران
برزگری کند بکار از قبل کدیوری.
خاقانی.
برزگری کردی و از حراثت و زراعت نان خوردی. (سندبادنامه).
رجوع به برزیگری و زراعت شود
لغت نامه دهخدا
(دَ گَ)
شغل خیاط. خیاطی. دوخت. (ناظم الاطباء). خیاطت. جامه دوزی. حوص. خیط. (از منتهی الارب). درزنگری. شغل درزی. و نیز محتمل است که صورت دگرگون شدۀ درزنگری باشد. رجوع به درزنگری شود. (یادداشت لغتنامه) : از پس آدم نخستین کسی که قلم بر کاغذ نهاد او بود و دبیری و درزیگری دانست کردن و نخستین کسی که جامه دوخت و درزیگری نهاد وی بود (ادریس) . (ترجمه طبری بلعمی).
- درزیگری کردن، دوختن. خیاطی کردن. (ناظم الاطباء). خیاطت
لغت نامه دهخدا
(گَ)
شعبده. بازی نمودن. چشم بندی. فریب:
به بازیگری تیر بازه ببست
چو شد غرقه پیکانش بگشاد دست.
فردوسی.
جهان بازیگری داند مکن با این جهان بازی
که درمانی بدام او اگر چه تیز پروازی.
ناصرخسرو.
درآمد ببازیگری ساختن
چو گردون به انگشتری باختن.
نظامی.
، خزینۀ دولت. بیت المال. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از برزیگر
تصویر برزیگر
زارع کشاورز زراعت کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باغیگری
تصویر باغیگری
سرکشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازگیری
تصویر بازگیری
مصادره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوزاگری
تصویر بوزاگری
عمل و شغل بوزاگر بوزه سازی بوزه فروشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازنگری
تصویر بازنگری
((نِ گَ))
تجدید نظر، بازبینی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بازنگری
تصویر بازنگری
تجدید نظر، مرور
فرهنگ واژه فارسی سره
برزکار، برزگر، برزه گر، دهقان، زارع، فلاح، کشاورز، کشت کار، کشتگر
متضاد: ارباب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از بازی گری
تصویر بازی گری
Gamesmanship
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بازنگری
تصویر بازنگری
Retrospective
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بازی گری
تصویر بازی گری
玩技
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بازی گری
تصویر بازی گری
habilidad en los juegos
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بازنگری
تصویر بازنگری
retrospettivo
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بازی گری
تصویر بازی گری
astuzia nei giochi
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بازنگری
تصویر بازنگری
retrospectivo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بازی گری
تصویر بازی گری
habilidade em jogos
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بازنگری
تصویر بازنگری
回顾的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بازنگری
تصویر بازنگری
retrospektywny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بازی گری
تصویر بازی گری
игра на результат
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بازی گری
تصویر بازی گری
sztuka gry
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بازنگری
تصویر بازنگری
ретроспективний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بازی گری
تصویر بازی گری
ігрова майстерність
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بازنگری
تصویر بازنگری
rückblickend
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بازی گری
تصویر بازی گری
Spielkunst
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بازنگری
تصویر بازنگری
ретроспективный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بازنگری
تصویر بازنگری
retrospectivo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی