ورزکار. (حاشیۀ فرهنگ اسدی). دهقان. فلاح. کشاورز. برزگر. زارع. زراعت کننده. (برهان) (آنندراج) : مردمان وی (دیلمان خاص) همه لشکریند یا برزیگر. (حدود العالم). مردمان این ناحیت جز لشکری وبرزیگر نباشند. (حدود العالم). و این کوفجان نیز مردمانی اند دزدپیشه و شبان و برزیگر. (حدود العالم). ز برزیگری رستی و کار سخت برآورد بخت تو زرین درخت. فردوسی. مساح میباید که از کرده و باغ بیرون نیاید تا برزیگر و معمار ارباب حاضر نشوند. (تاریخ قم 108) ، رساندن. رسانیدن. تبلیغ، برسیدن. (ناظم الاطباء). و رجوع به رسانیدن شود
ورزکار. (حاشیۀ فرهنگ اسدی). دهقان. فلاح. کشاورز. برزگر. زارع. زراعت کننده. (برهان) (آنندراج) : مردمان وی (دیلمان خاص) همه لشکریند یا برزیگر. (حدود العالم). مردمان این ناحیت جز لشکری وبرزیگر نباشند. (حدود العالم). و این کوفجان نیز مردمانی اند دزدپیشه و شبان و برزیگر. (حدود العالم). ز برزیگری رستی و کار سخت برآورد بخت تو زرین درخت. فردوسی. مساح میباید که از کرده و باغ بیرون نیاید تا برزیگر و معمار ارباب حاضر نشوند. (تاریخ قم 108) ، رساندن. رسانیدن. تبلیغ، برسیدن. (ناظم الاطباء). و رجوع به رسانیدن شود
تأریس. (یادداشت مؤلف از تاج المصادر). زراعت و کشاورزی. (شرفنامۀ منیری). برزیگری. فلاحت: برزگری کن در این زمین و مترس ایچ از شغب و گفتگو و غلغل خصمان. ناصرخسرو. مائده سازد از بره بر صفت توانگران برزگری کند بکار از قبل کدیوری. خاقانی. برزگری کردی و از حراثت و زراعت نان خوردی. (سندبادنامه). رجوع به برزیگری و زراعت شود
تأریس. (یادداشت مؤلف از تاج المصادر). زراعت و کشاورزی. (شرفنامۀ منیری). برزیگری. فلاحت: برزگری کن در این زمین و مترس ایچ از شغب و گفتگو و غلغل خصمان. ناصرخسرو. مائده سازد از بره بر صفت توانگران برزگری کند بکار از قبل کدیوری. خاقانی. برزگری کردی و از حراثت و زراعت نان خوردی. (سندبادنامه). رجوع به برزیگری و زراعت شود
شغل خیاط. خیاطی. دوخت. (ناظم الاطباء). خیاطت. جامه دوزی. حوص. خیط. (از منتهی الارب). درزنگری. شغل درزی. و نیز محتمل است که صورت دگرگون شدۀ درزنگری باشد. رجوع به درزنگری شود. (یادداشت لغتنامه) : از پس آدم نخستین کسی که قلم بر کاغذ نهاد او بود و دبیری و درزیگری دانست کردن و نخستین کسی که جامه دوخت و درزیگری نهاد وی بود (ادریس) . (ترجمه طبری بلعمی). - درزیگری کردن، دوختن. خیاطی کردن. (ناظم الاطباء). خیاطت
شغل خیاط. خیاطی. دوخت. (ناظم الاطباء). خیاطت. جامه دوزی. حَوْص. خیط. (از منتهی الارب). درزنگری. شغل درزی. و نیز محتمل است که صورت دگرگون شدۀ درزنگری باشد. رجوع به درزنگری شود. (یادداشت لغتنامه) : از پس آدم نخستین کسی که قلم بر کاغذ نهاد او بود و دبیری و درزیگری دانست کردن و نخستین کسی که جامه دوخت و درزیگری نهاد وی بود (ادریس) . (ترجمه طبری بلعمی). - درزیگری کردن، دوختن. خیاطی کردن. (ناظم الاطباء). خیاطت
شعبده. بازی نمودن. چشم بندی. فریب: به بازیگری تیر بازه ببست چو شد غرقه پیکانش بگشاد دست. فردوسی. جهان بازیگری داند مکن با این جهان بازی که درمانی بدام او اگر چه تیز پروازی. ناصرخسرو. درآمد ببازیگری ساختن چو گردون به انگشتری باختن. نظامی. ، خزینۀ دولت. بیت المال. (ناظم الاطباء)
شعبده. بازی نمودن. چشم بندی. فریب: به بازیگری تیر بازه ببست چو شد غرقه پیکانش بگشاد دست. فردوسی. جهان بازیگری داند مکن با این جهان بازی که درمانی بدام او اگر چه تیز پروازی. ناصرخسرو. درآمد ببازیگری ساختن چو گردون به انگشتری باختن. نظامی. ، خزینۀ دولت. بیت المال. (ناظم الاطباء)