جدول جو
جدول جو

معنی برذوی - جستجوی لغت در جدول جو

برذوی(بَ ذَ)
منسوب است به برذه. رجوع به برذه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برذون
تصویر برذون
نوعی اسب باری
فرهنگ فارسی عمید
(بُ)
رجوع به برزویه شود:
برآمد ز قنوچ برزوی شاد
بسی دانشی برگرفته بیاد.
فردوسی (ملحقات شاهنامه) ، مسواک
لغت نامه دهخدا
(بِذَ)
ستور و اسب تاتاری. (منتهی الارب) (آنندراج). قسمی است از چارپا از اسب پایین تر و از الاغ تواناتر. (از اقرب الموارد). ج، براذین. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). اسب ترکی. (مهذب الاسماء). و در منتخب نوشته برذون اسبی است که مادر و پدرش عربی نباشد یا یکی از آن عربی نباشد و گاهی بمعنی اول استعمال کنند و آنکه مادرش عربی نباشد هجین گویند و آنکه پدرش عربی نباشد معزن گویند، به وزن محسن و عربی را عتیق گویند و بالجمله بمعنی اعم و اخص استعمال یافته اما بمعنی مطلق ستور چنانکه در صحاح هست محل تأمل است و در السامی بمعنی اسبی گفته که مادرش عربی نباشد و بفارسی ماخچی تفسیر آن نموده. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی است از دهستان پائین شهرستان نهاوند. سکنۀ آن 1500 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(بَ ذَ ی ی)
منسوب به برذعه، پشم آکنده فروش. (مهذب الاسماء). رجوع به برذعه شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
برسو: و اندامهای برسویین را همی فرمایند مالید. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و گاه باشد که بر پلک برسویین بدر آید و گاه باشد بر پلک فرو سویین. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). رجوع به برسو شود
لغت نامه دهخدا
(بَ وَ / وِ)
مرکّب از: بر + ضمیر وی، بر او. (ناظم الاطباء)، برو. رجوع به وی شود
لغت نامه دهخدا
(بَ / بُ)
ابروی. ابرو. برو. حاجب. و رجوع به برو و ابرو شود:
سوی حجرۀ خویش رفت آرزوی
ز مهمان بیگانه پرچین بروی.
فردوسی.
همه زرد گشتند و پرچین بروی
کسی جنگ دیوان نکرد آرزوی.
فردوسی.
همه دل پر از کین وپرچین بروی
جز از جنگ شان نیست چیز آرزوی.
فردوسی.
نبودش ز قیدافه چین بر بروی
نه برداشت هرگز دل رای اوی.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
پارسی تازی گشته بردون ستور اسپ تاتاری ماخچی ستور تاتاری، اسب نر جلد و تند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بروی
تصویر بروی
حاجب، ابروی، ابرو
فرهنگ لغت هوشیار