آتش، آنچه از سوختن چوب یا زغال یا چیز دیگر به وجود می آید و دارای روشنی و حرارت است، تش، ورزم، انیسه، وراغ، نار، مخ، آذر، اخگر برای مثال ز برزین دهقان و افسون زند / برآورده دودی به چرخ بلند (نظامی5 - ۸۵۷)
آتَش، آنچه از سوختن چوب یا زغال یا چیز دیگر به وجود می آید و دارای روشنی و حرارت است، تَش، وَرَزم، اَنیسِه، وَراغ، نار، مَخ، آذَر، اَخگَر برای مِثال ز برزین دهقان و افسون زند / برآورده دودی به چرخ بلند (نظامی5 - ۸۵۷)
ایلیانیکولایویچ. مستشرق روسی (1818- 1896 میلادی) وی در قازان استاد زبانهای عربی و فارسی بود و در 1842 میلادی سفری به ایران کرد. از آثارش طبع قسمتی از جامعالتواریخ رشیدی و دستورزبان فارسی به روسی است. قسمت جامعالتواریخ طبع وی متعلق بتاریخ قبایل مغول و تاریخ اجداد چنگیزخان و تاریخ خود چنگیزخان است. رجوع به دایرهالمعارف فارسی و جهانگشای جوینی ج 1 صص 25- 27 شود
ایلیانیکولایویچ. مستشرق روسی (1818- 1896 میلادی) وی در قازان استاد زبانهای عربی و فارسی بود و در 1842 میلادی سفری به ایران کرد. از آثارش طبع قسمتی از جامعالتواریخ رشیدی و دستورزبان فارسی به روسی است. قسمت جامعالتواریخ طبع وی متعلق بتاریخ قبایل مغول و تاریخ اجداد چنگیزخان و تاریخ خود چنگیزخان است. رجوع به دایرهالمعارف فارسی و جهانگشای جوینی ج 1 صص 25- 27 شود
آواز و صدا. (برهان) (ناظم الاطباء) (انجمن آرای ناصری) (آنندراج) ، تفاخر کردن و تکبر کردن. (غیاث). - بر خودتراشیدن، بر خود بستن. (آنندراج). - برخود چیدن، اوضاع زیاده از حوصله بخود قراردادن و به رعنائی خود مغرور بودن. (آنندراج). بالیدن بگفته های مدح آمیز کسی. (یادداشت مؤلف). - ، کنایه از پذیرفتن و قبول کردن. (آنندراج). - برخود چیده، کنایه از متکبر و مغرور. (آنندراج) : این لطافت نی سمن دارد نه برگ یاسمن میکند بر تن گرانی ناز برخودچیده اش. محسن تأثیر (آنندراج). میرسد از انقلاب دهر برخودچیده را آنقدر خفت که کشتی را زطوفان میرسد. ؟ (آنندراج). - برخود داشتن یا بر خود تراشیدن، گرفتن بالای خود و خویشتن را مسؤول داشتن. - برخود زدن، برخود شکستن. بالا بردن با عدم لیاقت و ناپسندی. (ناظم الاطباء). - برخود سوار شدن، برخود نشستن. بمکافات عمل خود گرفتار آمدن. (آنندراج) (غیاث اللغات). - برخود کشیدن، سوار کردن مأبون فاعل را بر خود. (آنندراج). بر دنبه دندان زدن. (مجموعۀ مترادفات ص 312). - برخود گرفتن، برخود نهادن. برخود لازم کردن. کنایه از پذیرفتن و قبول کردن. (آنندراج). بگردن خویش گرفتن. خود را مسؤول ساختن. (ناظم الاطباء). - ، در خود جای دادن: مردۀ عریان بخاک کوی او افتاده ام وای گر بر خود نگیرد خاک کوی او مرا. لسانی (آنندراج). - بر خود گشتن، بدور خود دور زدن: اوچون سنگ آسیا بر خود میگشت. (سندبادنامه ص 178). - بر خود نهادن، برخود گرفتن. ملتزم و متعهد شدن. متقبل شدن. تقبل کردن. - برخود هموار کردن، تحمل کردن. تاب آوردن
آواز و صدا. (برهان) (ناظم الاطباء) (انجمن آرای ناصری) (آنندراج) ، تفاخر کردن و تکبر کردن. (غیاث). - بر خودتراشیدن، بر خود بستن. (آنندراج). - برخود چیدن، اوضاع زیاده از حوصله بخود قراردادن و به رعنائی خود مغرور بودن. (آنندراج). بالیدن بگفته های مدح آمیز کسی. (یادداشت مؤلف). - ، کنایه از پذیرفتن و قبول کردن. (آنندراج). - برخود چیده، کنایه از متکبر و مغرور. (آنندراج) : این لطافت نی سمن دارد نه برگ یاسمن میکند بر تن گرانی ناز برخودچیده اش. محسن تأثیر (آنندراج). میرسد از انقلاب دهر برخودچیده را آنقدر خفت که کشتی را زطوفان میرسد. ؟ (آنندراج). - برخود داشتن یا بر خود تراشیدن، گرفتن بالای خود و خویشتن را مسؤول داشتن. - برخود زدن، برخود شکستن. بالا بردن با عدم لیاقت و ناپسندی. (ناظم الاطباء). - برخود سوار شدن، برخود نشستن. بمکافات عمل خود گرفتار آمدن. (آنندراج) (غیاث اللغات). - برخود کشیدن، سوار کردن مأبون فاعل را بر خود. (آنندراج). بر دنبه دندان زدن. (مجموعۀ مترادفات ص 312). - برخود گرفتن، برخود نهادن. برخود لازم کردن. کنایه از پذیرفتن و قبول کردن. (آنندراج). بگردن خویش گرفتن. خود را مسؤول ساختن. (ناظم الاطباء). - ، در خود جای دادن: مردۀ عریان بخاک کوی او افتاده ام وای گر بر خود نگیرد خاک کوی او مرا. لسانی (آنندراج). - بر خود گشتن، بدور خود دور زدن: اوچون سنگ آسیا بر خود میگشت. (سندبادنامه ص 178). - بر خود نهادن، برخود گرفتن. ملتزم و متعهد شدن. متقبل شدن. تقبل کردن. - برخود هموار کردن، تحمل کردن. تاب آوردن
برلن. پرجمعیت ترین و بزرگترین شهر آلمان و پایتخت آن کشور قبل از جنگ بین الملل دوم، و آن در ساحل نهر اشپره قرار دارد و دارای بیش از 3445000 تن جمعیت است. پس از جنگ بین الملل دوم این شهر به دو قسمت شرقی و غربی تقسیم شد. قسمت شرقی آن بسال 1949 میلادی پایتخت جمهوری دموکراتیک آلمان (آلمان شرقی) شد و آن 1122000 تن جمعیت دارد. قسمت غربی جزو آلمان غربی است و دارای 2228000 تن جمعیت است. (فرهنگ فارسی معین) (دایره المعارف فارسی)
برلن. پرجمعیت ترین و بزرگترین شهر آلمان و پایتخت آن کشور قبل از جنگ بین الملل دوم، و آن در ساحل نهر اشپره قرار دارد و دارای بیش از 3445000 تن جمعیت است. پس از جنگ بین الملل دوم این شهر به دو قسمت شرقی و غربی تقسیم شد. قسمت شرقی آن بسال 1949 میلادی پایتخت جمهوری دموکراتیک آلمان (آلمان شرقی) شد و آن 1122000 تن جمعیت دارد. قسمت غربی جزو آلمان غربی است و دارای 2228000 تن جمعیت است. (فرهنگ فارسی معین) (دایره المعارف فارسی)
در شاهنامه این نام گاه مستقلاً و گاه به دنبال کلمات دیگر چون آذربرزین و خرادبرزین و رامبرزین و غیره آمده است. رجوع به این کلمات مرکب در جای خود و رجوع به فهرست لغات شاهنامۀ ولف شود
در شاهنامه این نام گاه مستقلاً و گاه به دنبال کلمات دیگر چون آذربرزین و خرادبرزین و رامبرزین و غیره آمده است. رجوع به این کلمات مرکب در جای خود و رجوع به فهرست لغات شاهنامۀ ولف شود
آذربرزین مهر. یکی از سه آتشکدۀ مهم عهد ساسانیان است و درریوند خراسان و خاص کشاورزان بوده است: نبیرۀ جهانجوی گرگین منم همان آتش تیز برزین منم. فردوسی. بخاصه این دل بدبخت را بین که آتشگاه خردادست و برزین. فخرالدین اسعد (ویس و رامین). غم در جگر زد آتش برزین مرا و من از آب دیده دجله به برزن برآورم. خاقانی. رجوع به آذر برزین مهر شود
آذربرزین مهر. یکی از سه آتشکدۀ مهم عهد ساسانیان است و درریوند خراسان و خاص کشاورزان بوده است: نبیرۀ جهانجوی گرگین منم همان آتش تیز برزین منم. فردوسی. بخاصه این دل بدبخت را بین که آتشگاه خردادست و برزین. فخرالدین اسعد (ویس و رامین). غم در جگر زد آتش برزین مرا و من از آب دیده دجله به برزن برآورم. خاقانی. رجوع به آذر برزین مهر شود
نام آتشکده ای که لهراسب آن را به بلخ بنا نهاد: به گه رفتن کان ترک من اندر زین شد دل من زان زین آتشکدۀ برزین شد. ابوشکور. یکی آذری ساخت برزین بنام که بد با بزرگی و با فر و کام. فردوسی. بزرگان از آن کار غمگین شدند بر آذر پاک برزین شدند. فردوسی. بگفت این و نشست آنگاه بر زین روان شد سوی آتشگاه برزین. زراتشت بهرام
نام آتشکده ای که لهراسب آن را به بلخ بنا نهاد: به گه رفتن کان ترک من اندر زین شد دل من زان زین آتشکدۀ برزین شد. ابوشکور. یکی آذری ساخت برزین بنام که بد با بزرگی و با فر و کام. فردوسی. بزرگان از آن کار غمگین شدند بر آذر پاک برزین شدند. فردوسی. بگفت این و نشست آنگاه بر زین روان شد سوی آتشگاه برزین. زراتشت بهرام
دهی است از دهستان فنوج بخش بمپور شهرستان ایرانشهر. سکنۀ آن 150 تن. آب آن از قنات و محصول آن غلات، برنج، ذرت و لبنیات است. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 8) ، نیروهای آهرمنی و دیوی، در برابر نیروهای اورمزدی و الهی: گفت چون برنایشتی ها بسته گردد و روزه بود، دیو بسته گردد این قوت فرمایندۀ بدی بسته گردد و آن دیو است. (شرح قصیدۀ ابوالهیثم از یادداشت محمد پروین گنابادی)
دهی است از دهستان فنوج بخش بمپور شهرستان ایرانشهر. سکنۀ آن 150 تن. آب آن از قنات و محصول آن غلات، برنج، ذرت و لبنیات است. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 8) ، نیروهای آهرمنی و دیوی، در برابر نیروهای اورمزدی و الهی: گفت چون برنایشتی ها بسته گردد و روزه بود، دیو بسته گردد این قوت فرمایندۀ بدی بسته گردد و آن دیو است. (شرح قصیدۀ ابوالهیثم از یادداشت محمد پروین گنابادی)
برفی. - شیر برفین، آنچه بشکل شیر از برف سازند: شیر برفینم نه آن شیری که بینی صولتم گاو زرینم نه آن گاوی که یابی عنبرم. خاقانی. - کوه برفین، تودۀ عظیم برف همانند کوه. -
برفی. - شیر برفین، آنچه بشکل شیر از برف سازند: شیر برفینم نه آن شیری که بینی صولتم گاو زرینم نه آن گاوی که یابی عنبرم. خاقانی. - کوه برفین، تودۀ عظیم برف همانند کوه. -
مرکّب از: بر + خیر، بخیره. به بیهودگی و برعبث: خاقانی از انده رشیدت تا کی بود اشک و نوحه برخیر. خاقانی. اژدها سر بدم رساند و باز سر دم اژدها خورد برخیر. خاقانی. رجوع به خیر و خیره و برخیره شود
مُرَکَّب اَز: بر + خیر، بخیره. به بیهودگی و برعبث: خاقانی از انده رشیدت تا کی بود اشک و نوحه برخیر. خاقانی. اژدها سر بدم رساند و باز سر دم اژدها خورد برخیر. خاقانی. رجوع به خیر و خیره و برخیره شود