بر طبق، برای مثال شکر خدا که از مدد بخت کارساز / بر حسب آرزوست همه کاروبار دوست ی سیر سپهر و دور قمر را چه اختیار / در گردشند برحسب اختیار دوست (حافظ - ۱۳۰)
بر طبقِ، برای مِثال شکر خدا که از مدد بخت کارساز / بر حَسَب آرزوست همه کاروبار دوست ی سیرِ سپهر و دُور قمر را چه اختیار / در گردشند برحسب اختیار دوست (حافظ - ۱۳۰)
مرکّب از: بر + حکم، موافق. برحسب: و هر روز بر حکم عادت بخدمت رفتمی. (تاریخ بیهقی، در باب امیر محمدچه احتیاط کرد بر حکم فرمان عالی. (تاریخ بیهقی) ، رشک و حسد. (ناظم الاطباء)، رجوع به برخفج شود
مُرَکَّب اَز: بر + حکم، موافق. برحسب: و هر روز بر حکم عادت بخدمت رفتمی. (تاریخ بیهقی، در باب امیر محمدچه احتیاط کرد بر حکم فرمان عالی. (تاریخ بیهقی) ، رشک و حسد. (ناظم الاطباء)، رجوع به برخفج شود
مرکّب از: بر + حسب، موافق. بروفق. - برحسب آرزو، مطابق و موافق آن: شکر خدا که از مدد بخت کارساز برحسب آرزوست همه کار و بار دوست. حافظ. - برحسب اتفاق، اتفاقاً. قضا را. (ناظم الاطباء)، - برحسب دلخواه، یعنی بر وفق آرزوی دل. (آنندراج) : شد آن فتح برحسب دلخواه نیز زن و مردش آمد غلام و کنیز. هاتفی (آنندراج)، - برحسب ظاهر، ظاهراً
مُرَکَّب اَز: بر + حسب، موافق. بروفق. - برحسب آرزو، مطابق و موافق آن: شکر خدا که از مدد بخت کارساز برحسب آرزوست همه کار و بار دوست. حافظ. - برحسب اتفاق، اتفاقاً. قضا را. (ناظم الاطباء)، - برحسب دلخواه، یعنی بر وفق آرزوی دل. (آنندراج) : شد آن فتح برحسب دلخواه نیز زن و مردش آمد غلام و کنیز. هاتفی (آنندراج)، - برحسب ظاهر، ظاهراً
مرکّب از: بر + حذر، یکسو وبرکنار و بضم بای فارسی چنانکه شهرت گرفته خطاست. (آنندراج)، دور. به پرهیز. به بیم. بحذر: اندرین جای گیاهان زیانکار بسی است زین چراگاه ازیرا حکما برحذرند. ناصرخسرو. اگر رأی تو بر این کار مقرر است... نیک برحذر باید بود. (کلیله و دمنه)، ازتلون طبع پادشاهان برحذر باید بود. (گلستان سعدی)، از حدت و صولت پادشاهان برحذر باید بود. (گلستان سعدی)، توپاک آمدی برحذر باش و پاک که ننگست ناپاک رفتن بخاک. سعدی (بوستان)، زان چهرۀ عرقناک زنهار برحذر باش سیلاب عقل و هوشند این قطره های باران. صائب. سلیم برحذر از تیر فتنه باش که باز بلند ساخت زمانه کمان شیطان را. سلیم (آنندراج)، - برحذر بودن، پرهیز کردن. دور بودن. - برحذر کردن، پرهیزکردن. دوری کردن
مُرَکَّب اَز: بر + حذر، یکسو وبرکنار و بضم بای فارسی چنانکه شهرت گرفته خطاست. (آنندراج)، دور. به پرهیز. به بیم. بحذر: اندرین جای گیاهان زیانکار بسی است زین چراگاه ازیرا حکما برحذرند. ناصرخسرو. اگر رأی تو بر این کار مقرر است... نیک برحذر باید بود. (کلیله و دمنه)، ازتلون طبع پادشاهان برحذر باید بود. (گلستان سعدی)، از حدت و صولت پادشاهان برحذر باید بود. (گلستان سعدی)، توپاک آمدی برحذر باش و پاک که ننگست ناپاک رفتن بخاک. سعدی (بوستان)، زان چهرۀ عرقناک زنهار برحذر باش سیلاب عقل و هوشند این قطره های باران. صائب. سلیم برحذر از تیر فتنه باش که باز بلند ساخت زمانه کمان شیطان را. سلیم (آنندراج)، - برحذر بودن، پرهیز کردن. دور بودن. - برحذر کردن، پرهیزکردن. دوری کردن