جدول جو
جدول جو

معنی برح - جستجوی لغت در جدول جو

برح
(بِرَ)
سخت: امر برح، کار سخت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
برح
(اِ)
خشم کردن و غضب نمودن.
لغت نامه دهخدا
برح
(بَ)
موضعی است در یمن
لغت نامه دهخدا
برح
(بُ رَ)
جمع واژۀ برحه. (منتهی الارب) (آنندراج). شتران مادۀ نجیب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به برحه شود
لغت نامه دهخدا
برح
خشم کردن، غضب نمودن، نیست شدن، زایل گردیدن
تصویری از برح
تصویر برح
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برحسب
تصویر برحسب
بر طبق، برای مثال شکر خدا که از مدد بخت کارساز / بر حسب آرزوست همه کاروبار دوست ی سیر سپهر و دور قمر را چه اختیار / در گردشند برحسب اختیار دوست (حافظ - ۱۳۰)
فرهنگ فارسی عمید
(بَ / بِ / بُ)
بلاها و شدائد. (منتهی الارب). سختی ها و گزندها و شداید. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ حُ)
مرکّب از: بر + حکم، موافق. برحسب: و هر روز بر حکم عادت بخدمت رفتمی. (تاریخ بیهقی، در باب امیر محمدچه احتیاط کرد بر حکم فرمان عالی. (تاریخ بیهقی) ، رشک و حسد. (ناظم الاطباء)، رجوع به برخفج شود
لغت نامه دهخدا
(بَ حَ)
مرکّب از: بر + حسب، موافق. بروفق.
- برحسب آرزو، مطابق و موافق آن:
شکر خدا که از مدد بخت کارساز
برحسب آرزوست همه کار و بار دوست.
حافظ.
- برحسب اتفاق، اتفاقاً. قضا را. (ناظم الاطباء)،
- برحسب دلخواه، یعنی بر وفق آرزوی دل. (آنندراج) :
شد آن فتح برحسب دلخواه نیز
زن و مردش آمد غلام و کنیز.
هاتفی (آنندراج)،
- برحسب ظاهر، ظاهراً
لغت نامه دهخدا
(بَ حَ ذَ)
مرکّب از: بر + حذر، یکسو وبرکنار و بضم بای فارسی چنانکه شهرت گرفته خطاست. (آنندراج)، دور. به پرهیز. به بیم. بحذر:
اندرین جای گیاهان زیانکار بسی است
زین چراگاه ازیرا حکما برحذرند.
ناصرخسرو.
اگر رأی تو بر این کار مقرر است... نیک برحذر باید بود. (کلیله و دمنه)، ازتلون طبع پادشاهان برحذر باید بود. (گلستان سعدی)، از حدت و صولت پادشاهان برحذر باید بود. (گلستان سعدی)،
توپاک آمدی برحذر باش و پاک
که ننگست ناپاک رفتن بخاک.
سعدی (بوستان)،
زان چهرۀ عرقناک زنهار برحذر باش
سیلاب عقل و هوشند این قطره های باران.
صائب.
سلیم برحذر از تیر فتنه باش که باز
بلند ساخت زمانه کمان شیطان را.
سلیم (آنندراج)،
- برحذر بودن، پرهیز کردن. دور بودن.
- برحذر کردن، پرهیزکردن. دوری کردن
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
شهرکیست بانعمت میان پارس و اسپاهان. (حدودالعالم). محتمل است این صورت مصحف ابرج باشد
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
دشوارتر. شدیدتر
لغت نامه دهخدا
(بُرَ)
نام وادیی است در شعر. (مراصد الاطلاع)
لغت نامه دهخدا
(بَ حَ)
مرکّب از: بر + حق، براستی و فی الواقع. البته و حقیقتاً. (ناظم الاطباء)،
لغت نامه دهخدا
(بُ حَ)
شتر مادۀ نجیب. ج، برح (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ حَ)
بارز. (منتهی الارب) ، خرج لهم صرحه برحه، ای بارز. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
منسوب است به برح یمن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ حا)
کلمه ای است که در وقت خطا کردن تیر از نشانه گویند و ’مرحی’ در وقت نشستن بر نشانه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ)
منسوب است به برح که بطنی است از کنده. (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
قاسم بن عبدالله و سوادبن زیاد محدثان اند. (کشف الظنون)
لغت نامه دهخدا
(بُ رَ)
شدت تب و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
تصویری از برحین
تصویر برحین
سختیها وگزندها وبلاها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برحذر
تصویر برحذر
دور، بپرهیز، بحذر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برحذر داشتن
تصویر برحذر داشتن
پرهیزاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برحسب
تصویر برحسب
موافق، بروفق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برحکم
تصویر برحکم
موافق، برحسب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برحق
تصویر برحق
البته وحقیقتاً، براستی، مانند (امام برحق، دین برحق)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برحسب
تصویر برحسب
به فراخور
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جرح
تصویر جرح
زخم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از برگ
تصویر برگ
ورق
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از برش
تصویر برش
مقطع
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از برس
تصویر برس
مسواک
فرهنگ واژه فارسی سره
راستین، حقیقی، به حق، حقه
متضاد: ناحق، محق، حق دار، فی الواقع
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ظاهراً، علی الظاهر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
براساس، برطبق، مطابق، موافق
فرهنگ واژه مترادف متضاد