جدول جو
جدول جو

معنی برجوشیدگی - جستجوی لغت در جدول جو

برجوشیدگی(بَ دَ / دِ)
مرکّب از: بر + جوشیدگی، حاصل مصدر است از برجوشیدن. رجوع به برجوشیدن شود، واچیده، منحل شده و تعطیل شده. رجوع به برچیدن و چیدن در تمام معانی شود.
- برچیده ازار، کمیس الازار.
- برچیده دامان، بالازده، چنانکه دامن خیمه یا جامه.
- برچیده دامن، دامن فرا گرفته:
ای بس کسا که از پی این زیر دامنی
نیفه فرو کشیده و برچیده دامنند.
سوزنی.
- برچیده شدن، ازمیان رفتن. فانی شدن چیزی بتمامه: خانوادۀ فلان برچیده شد. (یادداشت مؤلف)،
- ، منحل شدن.
- برچیده ناف، کسی که حوالی نافش بالیده باشد. (آنندراج) :
از زنخدانش زدی در حسن لاف
قرص مه می بود اگر برچیده ناف.
تجلی (آنندراج)،
نرم کاکل سخت سم مالیده مو برچیده ناف
خرد سر کوچک دهن فربه سرین لاغرمیان.
محتشم کاشانی (در صفت اسب) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برجوشیدن
تصویر برجوشیدن
جوشیدن، به جوشش آمدن، برافروخته شدن از خشم
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
بجوشش آمدن و جوشیدن. (ناظم الاطباء). غلیان. فور. فوران. (ترجمان القرآن) :
بر اوج صعود خود بکوشد
از حد صعود برنجوشد.
نظامی.
تو سوز سینۀ مستان ندانی ای هشیار
چو آتشیت نباشد چگونه برجوشی.
سعدی.
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ / دِ)
عمل خروشیدن. حالت خروشیدن
لغت نامه دهخدا
تصویری از برجوشیدن
تصویر برجوشیدن
به جوشش آمدن
فرهنگ لغت هوشیار