جدول جو
جدول جو

معنی بربسه - جستجوی لغت در جدول جو

بربسه
(اِ)
طلب کردن. (منتهی الارب). طلب کردن کسی را. (ناظم الاطباء) ، باغبانی که بر اساس مزارعه کار میکند، یا باغبانی که حق برداشت محصول را اجاره میکند. باغبان. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بربسته
تصویر بربسته
جامد، جماد، ساختگی و بی اصل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بربست
تصویر بربست
دستور، قاعده و قانون، طرز و روش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تربسه
تصویر تربسه
رنگین کمان، کمانی مرکب از هفت رنگ که از تجزیۀ نور خورشید در قطرات باران ایجاد می شود، رخش، سرگیس، سرویسه، نوشه، سدکیس، نوسه، اغلیسون، کرکم، آفنداک، سرکیس، آلیسا، آژفنداک، درونه، تیراژی، شدکیس، توبه، نوس، تیراژه، آدینده، آزفنداک، ایرسا، قوس و قزح، ترسه، کلکم، قزح، تویه، سویسه، تربیسه
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
ساختن کلمه ای بتکلف و برخلاف قیاس که در لغت نبوده است. معنی مجعول بکلمه دادن مخالف معنی آن. (یادداشت بخط مؤلف)
آواز کردن بز. (اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(بَ بَ)
راه و روش. (انجمن آرا). طرز و روش و قاعده و قانون. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا). دستور. (غیاث اللغات). نظم و شیوه. (انجمن آرا). طرز و روش و راه و قاعده وقانون و رسم و نظام. (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات).
لغت نامه دهخدا
(بِ بِ رَ)
آوازی که در خواندن گوسفند نمایند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بُ بُ رَ)
کسی که صداهای بسیار کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ بَ رَ)
جزیرۀ بربره، نام شهری است بر ساحل شرقی افریقیه نزدیک زیلع. (از ابن بطوطه). بلادی است بین حبشه و زنج و یمن در ساحل دریای یمن و دریای زنج و مردم آن سخت سیاهند و خود دارای زبانی هستند که دیگران آنرا نمی فهمند. زندگانی آنان از شکار حیوانات وحشی تأمین میشود و در بلاد آنان حیوانات وحشی عجیبی یافته میشود که درجاهای دیگر نیست از جمله زرافه و ببر و کرگدن و پلنگ و فیل و جز اینها و گاه در سواحل آنان عنبر یافته میشود. برای تفصیل بیشتر رجوع به معجم البلدان شود، ریحان کوهی. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(کَ بَ سَ)
رفتار بندی. (منتهی الارب). رفتار شخص بندی و قیدکرده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ / تُ بَ سَ / سِ)
قوس قزح. (برهان) (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) (ناظم الاطباء). ترسه. (فرهنگ رشیدی). کمان مانندی که بعد از باران از اثرشعاع آفتاب در آسمان پیدا می شود، و نامهای دیگرش قوس قزح و کمان مرتضی علی و کمان رستم است. جهانگیری ورشیدی گوید با ضم اول هم صحیح است. (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(کَ بَ سَ / سِ)
کربس است که سام ابرص باشد. (برهان). مارمولک. (فرهنگ فارسی معین). کربس. کرباسو. کربسو. (آنندراج) :
چار غنده کربسه با کژدمان
خورد ایشان پوست روی مردمان.
رودکی.
اژدها باش بر خزینۀ علم
کاین چنین جای جای کربسه نیست.
سوزنی (از فرهنگ جهانگیری).
رجوع به کرباسه، کرباسو، کربس، چلپاسه و مارمولک شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تَ)
آبیاری کردن زمین را یا شیار کردن و سپس آب دادن آنرا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بربص الارض ارسل فیها الماء لتجود. (اقرب الموارد) ، صیفی کاری
لغت نامه دهخدا
(رَ)
رفتن چون رفتن بندی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ سِ)
دهی است از دهستان دوهزار شهرستان شهسوار. سکنۀ آن 320 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(رَ بَ سَ)
زن بدهیأت و چرکناک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ بَ تَ / تِ)
جماد در مقابل بررسته بمعنی نبات و روئیدنی. غیرقابل نمو. (ناظم الاطباء). نقیض بررسته است و آن چیزی را گویند که روح نباتی در وی اثر نکند و نشو و نما نتواند کرد و زیاده از آنچه هست نتواند شد مانند بعضی از جمادات که سنگ و کلوخ و امثال آن باشد. (برهان) :
می گفت بدندان بتم عقد درر
من هم چو توام لطیف و پاکیزه گهر
خندان خندان بناز گفتش خاموش
بربسته دگر باشد و بررسته دگر.
؟
لغت نامه دهخدا
(بَ بَ سَ)
بسبسه بن عمرو بن ثعلبه بن خرسه بن زید... هم سوگند بنی طریف بن الخزرج بن ساعده... بود و بگفتۀ ابن اسحاق وی را بسبس نیز گویند. رجوع به الاصابه ج 1 ص 152. و بسبس بن عمرو والاستیعاب ص 71. و امتاع الاسماع ص 63 شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
سرعت نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(بِ بِ سَ)
گیاهی است. مو. تامساورت تامشاورت. کمون الجبل. (یادداشت مؤلف). رجوع به مو، کمون الجبل و تامساورت شود
لغت نامه دهخدا
(بُ سَ)
شهری در مغرب شبه جزیره آسیای صغیر، در جنوب شرقی دریای مرمره، که در اوایل دولت عثمانیان چندی پایتخت بوده است، و بیش از یکصدهزار تن جمعیت دارد. در این شهر آبهای گرم معدنی موجود است و ابریشم سازی در آنجا رواج دارد. (از فرهنگ فارسی معین). برسا. بروصی. بورسه
لغت نامه دهخدا
(بْرو/ بُ سِ)
فرانسوا. پزشک فرانسوی. وی بسال 1772 میلادی در سن مالو متولد شدو در سال 1838 میلادی درگذشت. دستگاه فیزیولوژیک وی مبتنی بر قابلیت تحریک نسوج است. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(بَ گَ سَ / سِ)
پوشیده و پنهان و نهفته. (از برهان) (ناظم الاطباء). برگشه:
دی بسی کس ز شاه مدرسه خواست
ظاهر است این نهان و برگسه نیست.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(اِ لِ)
شتران و خران به کرایه دادن و بر آن مزد گرفتن. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). چارپای به کرایه دادن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ کَ سَ / سِ)
پوشیده و پنهان. (برهان) (انجمن آرا). نهان. مخفی:
دی بسی کس ز شاه مدرسه رفت
ظاهر است این نهان و برکسه نیست.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
چیزی را گویند که روح نباتی در وی اثر نکند و نشو و نما نتواند کرد و زیاده از آنچه هست نتواند شد مانند سنگ و کلوخ جماد مقابل بررسته، امر ساختگی امر مصنوع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کربسه
تصویر کربسه
مارمولک
فرهنگ لغت هوشیار
قوس و قزح، کمان مانندی که بعد از باران از اثر شعاع آفتاب در آسمان پیدا می شود نامند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بربست
تصویر بربست
راه وروش، نظم وشیوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تربسه
تصویر تربسه
((تَ بَ سَ))
رنگین کمان، قوس قزح، آژفنداک، ازفنداک، نوس، آزفنداک، نوسه، آدینده، توبه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بربسته
تصویر بربسته
((~. بَ تِ))
جعلی، مجعول
فرهنگ فارسی معین
در بسته، نوعی ناسزا و نفرین
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی از توابع دهستان دوهزار شهرستان تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی