جدول جو
جدول جو

معنی براوو - جستجوی لغت در جدول جو

براوو
آفرین، مرحبا، زه، به به، دستخوش
تصویری از براوو
تصویر براوو
فرهنگ فارسی عمید
براوو
فرانسوی زه آفرین زه، آفرین، مرحبا، احسنت خ
تصویری از براوو
تصویر براوو
فرهنگ لغت هوشیار
براوو
((بِ وُ))
آفرین، مرحبا
تصویری از براوو
تصویر براوو
فرهنگ فارسی معین
براوو
آفرین
تصویری از براوو
تصویر براوو
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از براو
تصویر براو
(پسرانه)
زمینی که بوسیله چشمه یا رودخانه آبیاری شود (نگارش کردی: بهراو)
فرهنگ نامهای ایرانی
(براون)
ادوارد گرانویل. خاورشناس انگلیسی (تولد1240 هجری شمسی / 1862 میلادی وفات 1304 هجری شمسی / 1926 م.) وی استاد دانشگاه کمبریج بود و بزبانهای فارسی، عربی، ترکی، آشنائی کامل داشت. و به ایران سفر کرده بود.مؤلف آثار معروف: 1- تاریخ ادبیات ایران در چهار جلد (همه بفارسی ترجمه شده) . 2- یکسال در میان ایرانیان (ترجمه شده). 3- انقلاب ایرانیان و غیره و نیز متن چند کتاب مهم فارسی را تصحیح کرده و بطبع رسانیده است. (فرهنگ فارسی معین). برای تفصیل رجوع به مقالۀ قزوینی در بیست مقاله (تهران 1313 هجری شمسی) شود
لغت نامه دهخدا
(رُ)
جان. سیاح و جغرافیدان بنام انگلیسی است که بسال 1764 میلادی در نزدیکی اول ورستن متولد شد و در سال 1848 در لندن درگذشت. وی نخستین سفیر انگلیس در چین بود و بهمراهی لردماکارتنه بکاپ رفت و در سال 1804 بعنوان منشی دوم دریا بیگی منصوب شد و تاسال 1845 در آن شغل بماند. وی یکی از پایه گذاران مؤسسۀ جغرافیایی لندن میباشد و تألیفات بسیاری در جغرافیا دارد. و رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2 شود
اسحاق. ریاضیدان، فقیه و لغت شناس بنام انگلیسی است که در1630 میلادی در لندن متولد شده و در 1677 درگذشته است. وی از پایه گذاران موارد استعمال حساب دیفرانسیل در هندسه میباشد. و رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2 شود
لغت نامه دهخدا
(تْرا / تِ وُ)
پیر. ژنرال فرانسوی که بسال 1767 میلادی در پولینی متولد شد و در جنگ وانده معروف گشت و در سال 1836 درگذشت
لغت نامه دهخدا
(وُ وُ)
بازوی در. آن چوب که در بدان تکیه کند. قطعه چوب تراشیده که معمولاً برای چارچوب و تکیه گاه در بکار رود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
طایفۀ سرگین کش و کناس. (انجمن آرا) (آنندراج). طایفه ای را گویند از جنس کناس و سرگین کش. (برهان). ج، براوان: ملک را بدست گرفت و حرام نمکی بسیار کرد و او را براوان شبانه کشتند
لغت نامه دهخدا
تصویری از براو
تصویر براو
علیه کسی، بزیان کسی، بزبان کسی
فرهنگ لغت هوشیار
روبرو، مقابل، از پهلو
فرهنگ گویش مازندرانی