جدول جو
جدول جو

معنی برانداخته - جستجوی لغت در جدول جو

برانداخته
از میان رفته نابود شده، ملغی شده ملغی
تصویری از برانداخته
تصویر برانداخته
فرهنگ لغت هوشیار
برانداخته
از میان رفته، نابود شده، منقرض، برافتاده
تصویری از برانداخته
تصویر برانداخته
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

از میان بردن نابود کردن، رسم و عادتی را از بین بردن قانون و مقرراتی را ملغی کردن، منقرض کردن (پادشاهی دولت سلسله)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برانداختن
تصویر برانداختن
((بَ اَ تَ))
از بین بردن، سرنگون کردن، سنجیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برانگیخته
تصویر برانگیخته
تحریک شده تحریض گردیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جرانداختن
تصویر جرانداختن
جرانداختن کسی را. بغضب آوردن او را اوقات ویرا تلخ کردن: (فلانی از بس بیهوده اصرار کرد جرم انداخت) (یکی بود یکی نبود)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برانگیخته
تصویر برانگیخته
وادار شده، تحریک شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بر انداختن
تصویر بر انداختن
برافکندن، از میان بردن، نابود کردن، رسم و عادت یا قانونی را از بین بردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ورانداختن
تصویر ورانداختن
منسوخ کردن از مد انداختن، از بین بردن نیست و نابود کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برانگیخته
تصویر برانگیخته
((~. اَ تَ))
تحریک شده، تحریض گردیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرانداختن
تصویر پرانداختن
((پَ. اَ تَ))
کنایه از نشاط کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از براندازه
تصویر براندازه
بفراخور، با ندازه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرانداخت
تصویر پرانداخت
تیماج سختیان ساغری سوخته کیمخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انداخته
تصویر انداخته
افکنده پرتاب شده پرت شده، رای زده مشورت شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انداخته
تصویر انداخته
افکنده، افتاده، پرت شده
فرهنگ فارسی عمید