جدول جو
جدول جو

معنی برانباردن - جستجوی لغت در جدول جو

برانباردن
(مُ)
انباردن. انباشتن.
ور سر بکشد خرد ز هشیاری
برپشتش بار دین برانبارد.
ناصرخسرو.
رجوع به انباردن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برانکارد
تصویر برانکارد
برانکار، تختی که بیماران یا مجروحان را روی آن می خوابانند و از جایی به جای دیگر می برند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انباردن
تصویر انباردن
انباشتن، برای مثال به یک سخن دهن ظلم را فروبندی / به یک سخا شکم آز را بینباری (ظهیرالدین فاریابی - ۱۶۶)
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
انباشتن. انباردن: دک، برانباشتن چاه. (تاج المصادر بیهقی). رجوع به انباشتن شود
لغت نامه دهخدا
(گَتَ)
انباردن. انباشتن. انبار کردن. رجوع به انباردن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ گَ دَ)
پر کردن و انبار کردن چیزی از چیزی دیگر. (برهان قاطع) (آنندراج). انباشتن. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پر کردن. انبار کردن. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) :
تو جیحون مینبار هرگز بمشک
که من برگشایم در گنج خشک.
دقیقی.
بینبارم این رود جیحون بمشک
بمشک آب دریا کنم پاک خشک.
دقیقی.
ای شاه قلعه های دگر ساز کاین وزیر
سالی دگر بزرّ بینبارد این حصار.
فرخی.
وآنگه آن کیسه بکافور بینباری
درکشی سرش بابریشم زنگاری.
منوچهری.
اگر تو آسمان را درنوردی
همان دریا بینباری بمردی.
(ویس و رامین).
خردمندا چه مشغولی بدین انبار بی حاصل
که این انبارت از کشکین چو از حلوا بینبارد.
ناصرخسرو.
بیاغارد بخون پهلوی ماهی
بینبارد بگرد افلاک گردان.
ناصرخسرو.
نه فلک را بکام بگذاریم
پنج و چهار و سه را بینباریم.
سنایی (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 107 الف).
بیک سخن دهن آرزو فروبندی
بیک سخا دهن آز را بینباری
جوابش چنین داد دانای دور
که با چون منی برمینبار جور.
نظامی.
زمین کردار اگر با من نباشد آسمان خاکی
در انبارم بسیل اشک از این هفت بنیادش.
شمس طیبی (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 107 الف).
، مانند شدن:
از خواب و خور انباز تو گشته ست بهائم
آمیزش تو بیشتر است انده کمتر.
ناصرخسرو (دیوان چ مینوی ص 172)
لغت نامه دهخدا
تصویری از انباردن
تصویر انباردن
پرکردن، انبار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انباردن
تصویر انباردن
((~ دَ))
پر کردن، انباشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انباردن
تصویر انباردن
ذخیره کردن
فرهنگ واژه فارسی سره