معنی برامکه - جستجوی لغت در جدول جو

برامکه

لغت نامه دهخدا

بهرامه

(دخترانه)

ابریشم، بیدمشک

فرهنگ نامهای ایرانی

بریسکه

(پسرانه)

نگارش کردی: بریسکه، بروسکه، نگا

فرهنگ نامهای ایرانی

بروسکه

(پسرانه)

برق ناشی از ابر یا هر چیز دیگر، تلگراف (نگارش کردی: بروسکه)

فرهنگ نامهای ایرانی

کرامیه

فرقه ای از مسلمانان پیرو محمد بن کرّام (قرن سوم هجری) که معتقد به تجسم خالق بودند

فرهنگ فارسی عمید

برنامه

مجموعه ای از کارهایی با طرح مشخص که در زمان خاصی انجام می شود، دستور کار، پرگرام، بخش های پخش شده از تلویزیون، رادیو، نمایش و مانند آن، جدولی برای انجام بعضی کارها مثلاً برنامۀ مسابقات، دستورالعمل داده شده به رایانه، آنچه در ابتدای نامه یا کتاب نوشته می شد، عنوان، دیباچه

مجموعه ای از کارهایی با طرح مشخص که در زمان خاصی انجام می شود، دستور کار، پرگرام، بخش های پخش شده از تلویزیون، رادیو، نمایش و مانندِ آن، جدولی برای انجام بعضی کارها مثلاً برنامۀ مسابقات، دستورالعمل داده شده به رایانه، آنچه در ابتدای نامه یا کتاب نوشته می شد، عنوان، دیباچه

فرهنگ فارسی عمید

برآمده

بالاآمده، برجسته، ورم کرده، کنایه از مشهور، معروف

فرهنگ فارسی عمید

براهمه

برهمن، عالم و پیشوای روحانی مذهب برهمایی

فرهنگ فارسی عمید

قرامطه

فرقه ای از اسماعیلیه پیرو حمدان بن اشعث، ملقب به قرمط که مدت صد سال در قلمرو خلفای عباسی ایجاد فتنه و آشوب کردند

فرهنگ فارسی عمید

بهرامه

ابریشم، تاری بسیار نازک و محکم که از باز کردن پیلۀ کرم ابریشم تهیه می شود و در صنایع نساجی و تهیۀ تار بعضی از سازهای موسیقی به کار می رود، بریشم، دمسق، سیلک، پناغ، دمسه، قزّ، کناغ، حریر، کج
جامۀ سبز
بیدمشک، درختی شبیه درخت بید با پوست صاف و برجستگی های تیز در زیر آن، از شکوفه های معطر آن که همین بیدمشک نام دارد عرقی بنام شربت عرق بیدمشک تهیه میشود که ملیّن و مقوی قلب و معده است، بهرامج، گربه بید، گربکو، بیدموش، مشک بید، پله

اَبریشَم، تاری بسیار نازک و محکم که از باز کردن پیلۀ کرم ابریشم تهیه می شود و در صنایع نساجی و تهیۀ تار بعضی از سازهای موسیقی به کار می رود، بَریشَم، دِمسَق، سیلک، پَناغ، دِمسِه، قَزّ، کَناغ، حَریر، کَج
جامۀ سبز
بیدمِشک، درختی شبیه درخت بید با پوست صاف و برجستگی های تیز در زیر آن، از شکوفه های معطر آن که همین بیدمشک نام دارد عرقی بنام شربت عرق بیدمشک تهیه میشود که ملیّن و مقوی قلب و معده است، بَهرامَج، گُربِه بید، گُربَکو، بیدموش، مُشک بید، پَلِه

فرهنگ فارسی عمید

برآمکه

فرزندان برمک جد یحیی بن خالد، برمکیان، آل برمک

معنی برامکه - جستجوی لغت در جدول جو

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما