معنی برافروزانیدن - جستجوی لغت در جدول جو

برافروزانیدن(مُ هََ لَ)

لغت نامه دهخدا

(مُ سَ حَ)

برفروختن. برافروختن. مشتعل کردن: تضریم، برفروزانیدن آتش. (منتهی الارب). و رجوع به فروختن و برافروختن شود، یک نوع ماهی که پوست آن ارغوانی باشد. (ناظم الاطباء)

لغت نامه دهخدا

برافروزاندن

(مُ)

برافروختن. برافروزانیدن. رجوع به برافروزانیدن شود

لغت نامه دهخدا

افروزانیدن

(کَهََ تَ)

روشن کردن. درخشان ساختن. (فرهنگ فارسی معین). متشعشع کردن. درخشانیدن. روشن کنانیدن. (ناظم الاطباء) ، سرای از خشت و گچ برآورده. (منتهی الارب). خانه آجری. (ناظم الاطباء). سرای از خشت و گچ. (مهذب الاسماء نسخۀ خطی) ، گل میخ در. (ناظم الاطباء). در دوزنده. (منتهی الارب). ج، افاریز. (مهذب الاسماء نسخۀ خطی)

روشن کردن. درخشان ساختن. (فرهنگ فارسی معین). متشعشع کردن. درخشانیدن. روشن کنانیدن. (ناظم الاطباء) ، سرای از خشت و گچ برآورده. (منتهی الارب). خانه آجری. (ناظم الاطباء). سرای از خشت و گچ. (مهذب الاسماء نسخۀ خطی) ، گل میخ در. (ناظم الاطباء). در دوزنده. (منتهی الارب). ج، اَفاریز. (مهذب الاسماء نسخۀ خطی)

لغت نامه دهخدا

افروزانیدن

روشن کردن درخشان ساختن، مشتعل کردن شعله ور ساختن

فرهنگ لغت هوشیار

افروزانیدن

((اَ دَ))

روشن کردن، درخشان ساختن، مشتعل کردن

فرهنگ فارسی معین

معنی برافروزانیدن - جستجوی لغت در جدول جو

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما