افزایش دادن. بالا بردن. برافروختن: پلپل تب را برافروزاند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). این معجون و غیر این از هرچه مزاج را بگرداند و حرارت را برافروزاند از پس استفراغ باید داد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). از بهر آنکه طبیعت (مسلول) مقهور است و تب لازم است آن تری بهرۀ تن شود. لکن مدد تب گردد و تب را برافروزاند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
افزایش دادن. بالا بردن. برافروختن: پلپل تب را برافروزاند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). این معجون و غیر این از هرچه مزاج را بگرداند و حرارت را برافروزاند از پس استفراغ باید داد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). از بهر آنکه طبیعت (مسلول) مقهور است و تب لازم است آن تری بهرۀ تن شود. لکن مدد تب گردد و تب را برافروزاند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
برفروختن. برافروختن. مشتعل کردن: تضریم، برفروزانیدن آتش. (منتهی الارب). و رجوع به فروختن و برافروختن شود، یک نوع ماهی که پوست آن ارغوانی باشد. (ناظم الاطباء)
برفروختن. برافروختن. مشتعل کردن: تضریم، برفروزانیدن آتش. (منتهی الارب). و رجوع به فروختن و برافروختن شود، یک نوع ماهی که پوست آن ارغوانی باشد. (ناظم الاطباء)